شجاعت كمنظير شهيد آيتالله غفاري در سالهاي اوج خفقان كه همه نفسها در سينه حبس شده بود و كمتر كسي ياراي مقاومت در برابر رژيم تا دندان مسلح شاه را داشت، نكتهاي است كه دوست و دشمن بدان معترفند. وي با تهوري بينظير همواره نهضت امام(ره) را تقويت ميكرد و در راه استعلاي دين و امر به معروف و نهي از منكر از هيچ كس واهمه نداشت. در اين گفتوشنود ارزشمند بسياري از اين ويژگيها بيان و تحليل شدهاند.
چگونه و از كجا با شهيد غفاري آشنا شديد؟
آشنايي بنده با شهيد آيتالله حسين غفاري برميگردد به سالهاي اقامت ايشان در قم، چون بنده در قم متولد شدم و در همانجا هم تحصيل كردم. ايشان در محله حسينآباد در انتهاي بازار، در طبقه دوم منزلي ساكن بودند. فكر ميكنم ايشان متولد سال ۱۲۹۹ بود. آن زماني كه ايشان به قم آمد، هنوز مرحوم آيتالله بروجردي در قم، مرجع مطلق نبودند و مراجعي چون مرحوم آيتالله حجت نيز بودند كه مدرسه حجتيه از يادگارها و بركات ايشان است. مرحوم آيتالله خوانساري هم بودند. كساني كه از خطه آذربايجان ميآمدند، بيشتر علاقه داشتند كه در محضر مرحوم آيتالله حجت درس بخوانند، چون ايشان هم آذري بودند و بسيار هم زاهد و پارسا و واقعاً نمونه بودند.
مرحوم آيتالله غفاري به درس آقاي حجت و درس آقاي سيدمحمدتقي خوانساري ميرفت كه ايشان تنها مرجعي بود كه در قضيه ملي شدن صنعت نفت ايران مداخله كرد و غير از مرحوم آيتالله آسيد محمد خوانساري است. ايشان بسيار متقي و پرهيزكار بودند و فتاواي ايشان در به ميدان آوردن مردم در قضيه ملي شدن صنعت نفت، بسيار مؤثر بود. عمده استفاده درسي مرحوم آقاي غفاري از آيتالله حجت بود. پدر من هم كه از علماي قم بود – مرحوم آيتالله سيدحسين قاضي طباطبايي – از نزديكان و حواريون مرحوم آقاي حجت بود و اغلب هم، طلاب را اسكان ميداد، مباشرت و كمك ميكرد كه در مدرسه، جا و مكان براي آنها تأمين شود.
مرحوم آقاي غفاري با صبيه مرحوم آذرشهري دهخوارقاني كه از منسوبين ما بود، ازدواج كرد و از همين رو، ارتباط ما با شهيد غفاري بيشتر شد. ايشان علاقه فراواني به پدر ما داشت. بعد از فوت مرحوم آقاي حجت، زعامت حوزه به دست مرحوم آيتالله بروجردي افتاد. گمان ميكنم در آن سالها مرحوم آقاي غفاري به تهران مهاجرت كرد.
مرحوم آيتالله بروجردي فرمودند حوزه جاي بي در و پيكري شده و بعضيها با مقاصد ديگري ميآيند. بايد امتحاني بگذاريم تا كساني كه طالب درس خواندن هستند و استعداد دارند بمانند و ديگران بروند. براي اين معنا، مرحوم آقاي بروجردي چند تن از علماي قم را مأمور كردند تا از طلاب امتحان بگيرند. يكي از اين علما مرحوم امام(ره) بود، مرحوم آيتالله سلطاني طباطبايي بود، مرحوم آيتالله آشيخ مرتضي حائري، پسر آشيخ عبدالكريم حائري مؤسس حوزه و يكي هم پدر من، مرحوم آسيدحسين قاضي بود كه از طرف آقاي بروجردي از طلاب در مدرسه فيضيه امتحان گرفتند.
معمولاً شهيدغفاري براي تبليغ به كدام نواحي ميرفتند؟
مرسوم است كه در ايام محرم و صفر و ماه مبارك رمضان طلاب را براي تبليغ به اين سو و آن سو ميفرستند. معمولاً آنهايي را كه از آذربايجان آمده بودند و لهجه داشتند، به همان مناطق ميفرستادند، چون در آن زمان در آذربايجان كمتر فارسي حرف ميزدند و تركي رايج بود. مرحوم آقاي غفاري را به آذربايجان و حول و حوش تبريز و اروميه ميفرستادند. يادم هست كه ايشان وقتي از تبريز برميگشتند، ديد و بازديد با همه، از جمله پدر بنده داشتند و به عنوان سوغات از تبريز كشمش و آجيل و اين جور چيزها ميآوردند كه براي ما خيلي جالب بود و يادم نميرود. آن روزها رابطهها خيلي پولي نبود، بلكه مردم براي همه سوغاتي ميبردند، اين روزها همه معيارها پولي شده!
از ويژگيهاي اخلاقي شهيد مقداري براي ما بگوييد.
مرحوم آيتالله غفاري خيلي خوشاخلاق و بشاش و خوشصحبت بودند. قبل از انقلاب سفري داشتم به آذربايجان. نزديك تبريز روستايي هست به نام قرچه كه عالمي به نام مرحوم موسوي قرچهمندي در آنجا بود كه هم رسيدگي به امور مردم را به عهده داشت و به امور مذهبي آنها ميپرداخت و هم مغازهاي داشت و از آن طريق امرار معاش ميكرد. ايشان از منسوبان من بود. سري به ايشان زدم، فرمود كاش روز قبل آمده بودي. مهمانهايي داشتم كه باب دندان شما بودند. گفتم چه كساني بودند. فرمود يكي آيتالله آميرزاحسن آقاي مقدس بود كه برادر خانم آقاي غفاري ميشد، يكي حاج آقا حسين غفاري، يكي مرحوم علامه جعفري و يكي هم مرحوم شهريار بودند.
چهرههايي مانند شهيدغفاري پس از رويدادهاي سال۴۱ به نقشآفريني سياسي پرداختند. چه عواملي موجب شد كه چنين چهرههايي كه در ساليان قبل در امور سياسي خاموش بودند، دچار چنين تحولي شوند؟
مرحوم آيتالله بروجردي معتقد بودند كه روحانيون نبايد به شكل گسترده در سياست دخالت كنند، حتي در زمان فعاليت شهيد نواب صفوي، واعظي در قم بود به نام سيدمرتضي برقعي كه آيتالله بروجردي ايشان را فرستاده بودند براي سخنراني در صحن حضرت معصومه(س). آقاي برقعي ضمن صحبت به طلاب هشدار داده بودند كه نبايد در سياست مداخله كنند و اگر اين كار را بكنند شهريه آنها قطع خواهد شد. مرحوم آيتالله بروجردي معتقد بودند كه حوزه بايد توسعه پيدا كند و يك نهضت علمي پا بگيرد و از اين خوف داشتند كه مداخله طلاب در سياست، باعث فروپاشي حوزه شود. بعد از رضاشاه، محمدرضا شاه هم خيلي از حوزه دل خوشي نداشت. حتي من يادم هست كه يك بار محمدرضا شاه به قصد آمدن به قم و ديدار با آيتالله بروجردي، به اهواز رفت و از آنجا با قطار به قم آمد. مرحوم آيتالله بروجردي به طريقي مطلع شدند و سريع از قم بيرون رفتند. ايشان در حومه قم دهي داشتند به نام «دشنوه» و به محض اينكه فهميدند شاه ميخواهد به قم بيايد به آنجا رفتند. شاه به قم آمد و به حرم رفت و زيارت كرد و پرسيد: «پس حضرت آيتالله بروجردي كجا هستند؟» به او گفتند كه ايشان در شهر قم نيستند. آيتالله بروجردي وقتي كه با شاه ملاقات داشتند، داخل حرم بود و در منزل ملاقات را انجام نميدادند. مرحوم آيتالله بروجردي در سال ۱۳۴۰ دار فاني را وداع گفت. شاه نفس راحتي كشيد و تلگرافي به نجف براي مرحوم آيتالله حكيم فرستاد. معناي اين كار اين بود كه ديگر در قم مرجعي نيست و از دست قم خلاص شديم و ديگر هركاري كه دلمان بخواهد ميكنيم.
شاه در درون حكومت با راهنمايي امريكا در مقام اصلاحاتي برآمد. شوروي سوسياليستي هم كه همسايه ما بود و امريكاييها ميترسيدند اين حكومت كه تا مرز ايران آمده، به ايران هم بيايد و ايران را كمونيستي كند و يكي از اقمار شوروي شود، به همين جهت طرح رفرمي را براي ايجاد اصلاحات به شاه دادند كه با لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي شروع شد. البته حزب توده هم كه نوعاً از شوروي الهام ميگرفت، مخفيانه و به شدت فعال بود و بدش هم نميآمد ايران را ضميمه شوروي كند و عوامل او هم از جمله غلام يحيي و سيدجعفر پيشهوري هم بسيار فعال بودند و بعد هم به شوروي فرار كردند.
شاه بعد از فوت مرحوم آيتالله بروجردي و ارسال تلگراف به نجف، شروع كرد به انجام اصلاحات و صدور لوايح گوناگون كه با لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي شروع شد. مراجع قم با اين مسئله مخالفت كردند. مرحوم امام(ره) خطاب به شاه فرمودند مگر مردهاي ما آزادند كه تو ميخواهي زنهاي ما را آزاد كني؟ شاه ميخواست كاري بكند كه روحانيون نضج نگيرند و دوباره مرجع قدرتمندي چون مرحوم آيتالله بروجردي زمام امور را به دست نگيرد. اغلب علما گردش و جهت مخالفت قلمهايشان به سمت دولت بود، اما مرحوم امام(ره) مستقيماً به شخص شاه حمله كردند كه در آن زمان كار بسيار مشكلي بود. در فروردين سال ۱۳۴۲ كه مصادف با ۲۵ شوال و شهادت امام صادق(ع) بود، به رسم معمول، در مدرسه فيضيه مراسم عزاداري برپا شد.
شما هم درآن مجلس بوديد؟
بله. مرحوم آيتالله گلپايگاني هم در آنجا حضور داشتند و يكي از وعاظ بسيار معروف آن زمان، حاج انصاري قمي منبر رفت. قبل از او هم آلطاها به منبر رفت. تركيب جمعيت نشان ميداد كه اينها براي عزاداري امام صادق(ع) نيامدهاند. موقعي كه حاجانصاري شروع به صحبت كرد، اينها صلوات فرستادند و يكيشان گفت به سلامتي اعليحضرت صلوات و ما فهميديم كه امروز قرار است مجلس به هم بخورد و قضيه شكل ديگري دارد. بعد هم مطلع شديم كه سرهنگ مولوي كه رئيس ساواك تهران بود، عدهاي را آورده و بيرون مدرسه، مستقر كرده است. جلسه به هم خورد و زدوخورد شديدي شروع شد. آنهايي كه با اطلاع قبلي آمدند، با خودشان وسيله آورده بودند و باتوم داشتند، ولي طلاب غافلگير شدند. مرحوم آيتالله گلپايگاني را به حجرهاي نزديك در ورودي آورديم و ايشان مصون ماندند. طلابي كه حجره داشتند، به طرف حجرههايشان دويدند و يكي از طلاب به نام آسيديونس موسوي را از بالاي پشتبام پايين انداختند و شهيد شد. ما هم با بدن كبود از مدرسه بيرون آمديم و جمعيت پراكنده شد و در فيضيه را بستند. اينها تصور كردند كه زهر چشم گرفته و براي هميشه شعله مبارزه را خاموش كردهاند، درحالي كه اين حادثه، تازه آغاز كار و حركت شد و بعد قهر انقلابي پيش آمد و حوزه به كلي با دستگاه قطع رابطه كرد. در تهران مجلسي برگزار شد و مرحوم آقاي فلسفي منبر رفت و گفت مگر شما مغول هستيد، مگر فتح خيبر كردهايد، اين قضيه ننگي براي شماست.
عصر عاشورا در ۱۲ خرداد، مرحوم امام(ره) در فيضيه سخنراني مفصلي فرمودند و در اين سخنراني، مستقيماً به شاه حمله كردند. جمعيت هم بسيار بيش از حد انتظار بود و صحن و تمام راهروها و حجرهها پر بود. از قبل اعلام شده بود كه امام (ره) ميخواهند سخنراني كنند، جمعيت زيادي از شهرستانها هم آمده بودند. امام (ره) صحبتشان را كردند. آن روزها شاه روحانيون را ارتجاع سياه و كمونيستها را ارتجاع سرخ ميناميد. مرحوم امام(ره) در سخنرانيشان فرمودند: مايي كه وقتي آقاي بروجرديمان از دنيا ميرود، ۶۰۰ هزار تومان قرض دارد، ايشان مفتخورند؟ مايي كه مرحوم آقاي حائريمان از دنيا ميرود، آقازادههاي ايشان شام نداشتند بخورند، مفتخورند، اما آنهايي كه بانكهاي دنيا را از پول ملت بيچاره پر كردهاند، مفتخور نيستند؟ دنيا بايد قضاوت كند كه مفتخور كيست؟ ملت بايد قضاوت كند كه مفتخور كيست؟
شاه بعد از اين سخنراني امام (ره) و ديدن آن جمعيت كثير، به وحشت افتاد و دستور دستگيري امام (ره) را به ساواك داد و صبح ۱۵ خرداد ۴۲، قبل از نماز صبح كه امام (ره) معمولاً براي تهجد بيدار بودند، ايشان را بازداشت و روانه تهران كردند و چند ساعتي هم جاده را بستند كه از قم ماشين بيرون نرود، چون احتمال درگيري ميدادند.
از دستگيري شهيد غفاري پس از ۱۵ خرداد چه خاطراتي داريد؟
۱۵ خرداد پيش آمد و قيام عمومي شد و عده زيادي كشته شدند. در آن زمان مرحوم آيتالله غفاري هم جزو افرادي بود كه بازداشت شد. قبل از ۱۵ خرداد همه روحانيوني كه عليه دولت صحبت ميكردند، شناسايي شده بودند و در آن روز عده زيادي از روحانيون را دستگير كردند و به زندان شهرباني بردند. همچنين مرحوم شهيد غفاري را كه در آن زمان مباشرت زيادي در ساختن مسجد شيخ فضلالله نوري در سنگلج، (خيابان بهشت فعلي) داشتند كه در آن زمان مخروبهاي بود. آن ساختماني كه الان شهرداري است، وزارت كشور بود كه خيلي دلش ميخواست آن مسجد را تخريب و تبديل به پاركينگ كند. مرحوم آقاي غفاري در آنجا بسيار مقاومت و مبارزه كرد و ساواك هم خيلي برايش خط و نشان كشيد.
مرحوم امام (ره) كه بازداشت شدند و علماي شهرستانها از جمله آيتالله قمي از مشهد و آيتالله محلاتي از شيراز و بسياري از علما و مراجع براي استخلاص امام (ره) به تهران آمدند. در فروردين سال ۴۳ به علت فشارهاي داخلي و خارجي، ساواك در نشريات اعلام كردند چون آقاي خميني قول دادهاند در سياست مداخله نكنند، آزاد ميشوند. مرحوم امام(ره) بلافاصله آمدند به قم يك تكذيبنامه نوشتند و گفتند ببريد بدهيد آقاي مسعودي، مدير روزنامه اطلاعات چاپ كند. وقتي اين را بردند، آقاي مسعودي گفته بود ما قدرت چاپ اين يادداشت را نداريم، چون نوشتن آن اعلاميه دستور ساواك بوده است.
وقتي امام(ره) آزاد شدند، مردم از شهرستانها به ديدن ايشان ميآمدند كه از همه مراجع تندتر و انقلابيتر بودند. اين گذشت تا وقتي كه قضيه كاپيتولاسيون پيش آمد. امام(ره) در روز چهار آبان كه مصادف با سالروز تولد شاه بود، شديداً به شاه و امريكا و دولت حمله كردند. اعلاميهاي صادر و همزمان و غافلگيرانه در سرتاسر ايران پخش شد. اين اعلاميه براي تمام سفارتخانهها هم پست شده بود. واكنش شاه بازداشت مجدد امام(ره) و تبعيد ايشان به تركيه بود كه اينبار سرهنگ اسدي، رئيس ساواك تهران، ايشان را تا خود تركيه همراهي كرد. چند روزي هم در هتلي در استانبول بودند و بعد در شهر بورسا منزلي را براي امام(ره) تدارك ديدند. آن موقع مرحوم آقامصطفي هنوز در ايران بودند. بعد از تبعيد امام (ره) البته ايشان را هم بازداشت كردند و به زندان قزلقلعه بردند و بعد به تركيه تبعيد كردند. انتقال امام(ره) هم با صلاحديد امريكاييها صورت گرفت، چون هر كشوري امام (ره) را قبول نميكرد. تركيه و ايران سياست واحدي داشتند كه پيروي از امريكا بود. البته در خود تركيه به دولت اعتراض زيادي شد و مردم ميگفتند مگر تركيه، حياط خلوت ايران است و چرا اجازه داديد آقاي خميني را به اينجا تبعيد كنند. افكار عمومي فشار سنگيني آورد و دولت ايران تصميم گرفت امام(ره) را از تركيه به نجف منتقل كند. در همان سال مرحوم آيتالله غفاري دوباره بازداشت شد و زندان ايشان دو سه ماهي طول كشيد و بعد آزاد شد. علت بازداشت او هم تلگرافي بود كه به امام(ره) زده بود. البته اغلب اين تلگرافها به امام(ره) نميرسيد و ايشان هم اغلب در پاسخها ميگفتند كه نامه يا تلگرافي دريافت نكردهاند. به هرحال آيتالله غفاري و آن عده از علمايي كه جذب حكومت نشدند و سكوت نكردند و براي ابراز عقيدهشان شجاعت و شهامت به خرج ميدادند، به مبارزه علني و مخفي پرداختند.
واپسين دستگيري شهيدغفاري درچه شرايطي رخ داد و چه بازتابهايي داشت؟
ايشان در سال ۵۳ كه سال اوج مبارزات مسلحانه بود، بازداشت شد و قهري انقلابي بين ملت و رژيم پيش آمده بود. جشنهاي شاهنشاهي برگزار شد و ميخواستند به دنيا بگويند كه اينجا جزيره ثبات است و اگر صداي اعتراضي بلند ميشد، براي رژيم خيلي سنگين تمام ميشد. بازداشت سال ۵۳ شهيد غفاري، تقريبا آخرين بازداشت ايشان بود. وقتي صحبت از سال ۵۳ ميشود، سالي است كه انواع و اقسام شكنجهها در زندانهاي ايران رايج بود. كميته مشترك هم تأسيس شده بود و تقريباً كسي نبود كه پايش به زندانهاي سياسي برسد و از اين شكنجهها بيبهره بماند. احتمالاً ايشان هم با ضربهاي كه به سرشان وارد شده بود، به شهادت رسيدند. من براي تشييع جنازه به قم رفتم، اما جنازه را نديدم. ولي يكي از طلاب وابسته به ايشان را ديدم كه گفت به خاطر ضربه شديدي كه به سر ايشان خورده، دچار خونريزي و شهيد شدند. آقازادهشان ميگفت كه من سوراخي را در سر ايشان ديدم و اين علاوه بر ضربات ديگري بود كه بر سر ايشان وارد كرده بودند.
مراسم تشييع و فواتح ايشان در چه شرايطي برگزار شد؟
جنازه را به قم آوردند و به قبرستاني در نزديكي خاكفرج بردند و تظاهرات انجام شد و شعارهاي مرگ بر شاه داده شد كه تقريباً بيسابقه بود. مجلس فاتحهاي هم از طرف علما، از جمله مرحوم آيتالله نجفي مرعشي در حسينيه ايشان گرفته شد. در مسجد اعظم هم فاتحهاي گرفته شد كه من حضور داشتم آيتالله آقا سعيد اشراقي منبر رفتند.
شهادت ايشان مثل شهادت آيتالله سعيدي بازتاب بسيار زيادي در داخل و خارج داشت و گروههاي مبارز از اين فرصت براي مبارزه با رژيم استفاده كردند و سه، چهار سال بيشتر نكشيد كه آن خونها به بار نشست و رژيم شاه ساقط شد. در سال ۵۶ زماني كه نماز عيد فطر به امامت آيتالله شهيد مفتح برگزار شد و سپس مردم براي تظاهرات حركت كردند، اولين شعار مرگ بر شاه را فرزند شهيد غفاري دادند و من خودم اين را مشاهده كردم. جمعيت واقعاً از دادن شعار مرگ بر شاه خوف داشت. در هرحال در سال ۵۳ نميشد كه كسي را بازداشت كنند و شكنجه ندهند و به خصوص اين مسئله در مورد روحانيون شديدتر بود.
شهادت ايشان چه تأثيري در جامعه گذاشت؟
از آنجا كه شهيد غفاري با بيت آيتالله شريعتمداري ارتباط نزديك داشت و دستگاه هم رعايت آقاي شريعتمداري را ميكرد و ايشان را از مسائل انقلابي دور نگه ميداشت، احتمال اينكه كسي از نزديكان ايشان شهيد شود، كم بود و بنابراين شهادت ايشان حركت شديدي ايجاد كرد، به خصوص كه دوستان شهيدغفاري هم از كساني بودند كه با سياست كاري نداشتند، مثل مرحوم آيتالله سيدابراهيم ميلاني، آيتالله شريعتمداري، آيتالله آسيداصغرآقا خويي كه نوعاً با سياست كاري نداشتند و مرحوم آيتالله غفاري ناگهان در ميان آنها به مبارزه روي آورد. جملهاي كه من در صحبتهاي آقاي غفاري زياد ميشنيدم اين سخن موليالموحدين است كه در درياي خون شنا كن تا به ساحل نجات برسي يا هميشه جمله هيهات منالذله امام حسين(ع) ورد زبان ايشان بود.
چه نكاتي را در روحيات و خصال شهيد غفاري بارز ديديد؟
اعمال وي، روحياتش را نشان ميدهد. اگر او و آيتالله سعيدي اهل كنار آمدن با دستگاه بودند كه شهيد نميشدند. آنها در دوراني اعتراض ميكردند و سخن ميگفتند كه سكوت مرگباري در همه جا حاكم بود. رژيمهاي ستمگر، خيلي زود مخالفين خود را تشخيص ميدهند. در آن سالها رژيم از حركت دستجات عزاداري كه شعارهاي تندي ميدادند، ممانعت ميكرد. در چنين شرايطي، كساني كه دستهاي را راه بيندازند و شعارهاي تند بدهند، بديهي است كه از شجاعت ويژهاي برخوردارند، درحالي كه كافي بود در دادن اين شعارها كوتاه ميآمدند، آن وقت همه جور امكانات را هم در اختيارتان ميگذاشتند. هنگامي كه امام (ره) را تبعيد كردند، امثال آيتالله طالقاني، آيتالله سعيدي، آيتالله غفاري و بسياري ديگر بودند كه شعله مبارزات را برافروخته نگاه داشتند. تمام مبارزات از زمان مشروطه، نهضت ملي شدن نفت و بيرون راندن شاه ظالم، در انقلاب ۲۲ بهمن تبلور پيدا كرد. غربيها در اين فكر بودند كه اگر انقلاب پيروز شود و مطابق ميل آنها نباشد، آن را از چنگ ملت ايران بيرون ميآورند. مگر با انقلاب مشروطه همين كار را نكردند؟ مگر سر مرحوم شهيد آيتالله شيخ فضلالله نوري بالاي دار نرفت؟ مگر مرحوم آيتالله بهبهاني كشته نشد؟ چيزي از مشروطه نگذشته بود كه نهضت منحرف شد. همين بلا را هم بر سر نهضت ملي نفت آوردند، اما در انقلاب اسلامي، به خاطر هشياري حضرت امام(ره)، نتوانستند در اين انقلاب رخنه كنند.
ايشان فرمودند اگر روزي رسيد كه امريكاييها از شما تعريف كردند، در عملكرد خودتان شك كنيد. در سال ۴۲ ايشان در سخنراني خود فرمودند امريكا از انگليس بدتر، انگليس از امريكا بدتر و شوروي از هر دوي اينها بدتر يا عبارت كوبندهاي كه عليه اسرائيل به كار ميبردند. گفتن اين تعابير، فقط از امام(ره) برميآمد. پس از تبعيد امام(ره)، سكوت مرگباري جامعه را فراگرفته بود. دكتر شريعتي را آقاي مطهري از مشهد دعوت كرد و موج بزرگي را به وجود آورد. متأسفانه بعدها توانستند بين اين دو بزرگوار اختلاف ايجاد كنند. در آن شرايط سنگين انصافاً اين حركتها، جو و فضا را ميشكستند. به شعارهاي انقلاب توجه كنيد كه چگونه مردم از ايشان به عنوان «معلم شهيد» نام ميبردند و بنابراين فوت مشكوك ايشان در لندن هم موج عظيمي را در ميان مبارزان ايجاد كرد. ديگر فوت مشكوك مرحوم آيتالله حاج سيدمصطفي خميني در نجف بود كه به يكباره آتش انقلاب را شعلهور كرد و امام(ره) فرمودند مرگ مصطفي از الطاف خفيه الهي بود، زيرا بعد از فوت ايشان بود كه همه مبارزان به ميدان آمدند و نام امام(ره) ناگهان در همهجا مطرح و رساله ايشان چاپ شد. حالا از سختيهاي آن دوران به سهولت ياد ميشود و براي نسل فعلي تصور آن هم غيرممكن است كه به خاطر حتي يك صفحه از رساله امام (ره) كه بسيار به سختي و مخفيانه چاپ ميشد، افراد را به زندان ميبردند و شكنجه ميدادند و هر كسي كه تا اندازهاي وارد مبارزه شده بود، پيوسته اين بيم را داشت كه رژيم، او را از بين ببرد، خانوادهاش در هم بريزد و بدترين شكنجهها بر او و خانوادهاش وارد شود كه اغلب هم همينطور ميشد و بسيار بودند كساني كه در اين راه كشته شدند.
با تشكر از جنابعالي كه در اين گفتوگو شركت كرديد.