کد خبر: 515269
تاریخ انتشار: ۱۵ اسفند ۱۳۹۱ - ۰۸:۰۵
زندان‌هاي مخفي و درون سازماني منافقين خلق به روايت يكي از جداشدگان
علي‌اكبر راستگو
علي‌اكبر راستگو در سال ۱۳۳۲ در بابل متولد شد. پس از اتمام تحصيلات دبيرستان در رشته ادبيات و زبان آلماني وارد دانشگاه تهران شد. وي بعد از دو سال رشته تحصيلي خود را رها كرد و به آلمان رفت و در رشته مهندسي ساختمان در دانشگاه «اسن» به تحصيل پرداخت. وي در سال ۱۳۵۸ به انجمن دانشجويان مسلمان هوادار سازمان مجاهدين خلق در آلمان پيوست و فعاليتش را در بخش روابط خارجي شاخه بوخوم آغاز كرد. بعد از ورود سازمان به فاز تروريستي در سال ۱۳۶۰ و فرار تعدادي از آنها به خارج از كشور، وي موظف شد تا اقدامات حقوقي براي پناهندگي هواداران سازمان را در آلمان به عهده بگيرد. 

راستگو به همراه چند نفر از اعضاي مجاهدين، سازماني را تحت عنوان سازمان فارغ‌التحصيلان دموكراتيك در آلمان غربي وابسته به سازمان مجاهدين تحت پوشش شوراي ملي مقاومت تأسيس كرد. هدف اصلي اين سازمان جمع‌آوري كمك و اعانه از مردم آلمان بود.
بعد از انقلاب ايدئولوژيك سازمان يا ازدواج مسعود و مريم، سازماني به نام نهاد ديپلماسي تأسيس شد كه راستگو به اين سازمان منتقل شد. هدف اين سازمان تماس با مقامات كشورهاي آلمان، اتريش، سوئيس و لوكزامبورگ بود.
سرانجام وي در سال ۱۳۶۵ به بخش نظامي سازمان در عراق منتقل شد. وي در اين دوره به بطلان سازمان پي برد و از سازمان جدا و به آلمان بازگشت و كتاب «صداي تيك و تيك بمب مي‌آيد» را در افشاي سازمان منتشر كرد. سازمان ناچار شد طي اطلاعيه‌اي منكر وابستگي وي به سازمان شود، ولي شهرت و عضويت وي آشكارتر از آن بود كه بشود با يك اطلاعيه آن را تكذيب كرد. 

*** 

كناره‌گيري از سازمان مجاهدين خلق از سوي اعضاي منتقد و ناراضي از همان روزهاي تأسيس سازمان در سال ۱۳۴۴ تا امروز ادامه داشته و سازمان هم با توجه به شرايط روز با آنان برخورد كرده و جدا شدن از آن همواره دشوارتر و امروزه به كاري مطلقاً ممنوع بدل شده است.
جالب اينجاست كه سازمان مجاهدين خلق هر وقت از سوي مردم با اقبال كمتري روبه‌رو مي‌شود و در نتيجه افت نيرو پيدا مي‌كند، در قبال اعضاي موجود رفتار خشن‌تري را در پيش مي‌گيرد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سال ۵۷ كه اقبال مردمي به سازمان زياد بود، ورود به آن بسيار دشوار، اما خروج از آن ساده بود، اما به مرور زمان قضيه برعكس شد. قبل از انقلاب خروج از سازمان، خطرات امنيتي از سوي ساواك را به همراه داشت و افراد خواهان خروج يا اخراج‌شده توسط سازمان عموماً به دام ساواك مي‌افتادند، ولي در ۳۰ خرداد ۶۰ كه سازمان اعلام مبارزه مسلحانه كرد، عده زيادي از سازمان جدا شدند و سازمان به دليل ناتواني از تعقيب آنان و نيز فشار افكار عمومي كه ديگر اعتمادشان را به آنها از دست داده بودند، نتوانست در مورد بسياري از آنان واكنش تندي نشان بدهد.
پس از اقامت مجاهدين در اروپا هم خروج اعضاي آن به دليل فضاي باز سياسي كشورهاي اروپايي نمي‌توانست با تعقيب و برخوردهاي خشن همراه شود و سازمان نهايتاً تلاش مي‌كرد اعضاي بريده را منزوي كند. همچنين سازمان از ابزارهاي مختلفي براي سنگ‌اندازي در راه پناهندگي اين اعضا استفاده مي‌كرد تا آنان را مجبور كند دو باره برگردند، اما از هزاران هوادار سازمان كه توانستند پس از سال ۶۰ به خارج بگريزند، عده كمي دو باره به سازمان برگشتند و ديگران پس از پناهندگي، به زندگي طبيعي خود برگشتند و سازمان را يكسره رها كردند. عده‌اي هم در اسفند ۶۳ كه مسعود رجوي و مريم قجرعضدانلو ازدواج كردند، از سازمان خارج شدند، بي آنكه سازمان بتواند عليه آنها اقدامي كند.
پس از اعمال طلاق‌هاي اجباري در ارديبهشت ۷۰ در سازمان، سمپات‌هاي رده‌هاي پايين به‌سرعت شروع به جدا شدن از سازمان كردند. فشار براي شركت در جنگ داخلي عراق عليه كردها و شيعيان و حمايت از صدام هم عده ديگري را به جدا شدن از سازمان مجاهدين ترغيب كرد.
سازمان براي انجام رفتارهاي غيرمنطقي خود و توجيه بن‌بستي كه در آن گرفتار آمده بود، ناچار شد براي هواخواهان خود فشارهاي شديدي را اعمال كند و در همين راستا بود كه به ساختن زندان‌هاي درون‌سازماني پرداخت. 

عده‌اي از افراد ناراضي و متقاضي خروج از سازمان، ديگر مبارزه مسلحانه را قبول ندارند، عده‌اي نسبت به شخص مسعود رجوي و رهبري او معترضند و گروهي هم ديگر ايدئولوژي سازمان را قبول ندارند. عده‌اي از اين افراد تعهد مي‌سپارند كه حتي پس از اعزام به خارج، همچنان هواداري خود را نسبت به سازمان حفظ كنند. عده‌اي قولي نمي‌دهند، ولي سازمان همچنان اميدوار است بتواند در موقع مناسب آنان را برگردانند و گروه سوم كساني هستند كه قصد دارند به‌كلي با سازمان قطع رابطه كنند. اين افراد از پست‌هاي سازماني خود بركنار و محاكمه مي‌شوند. عده‌اي از آنها هم بدون محاكمه به زندان فرستاده مي‌شوند تا بالاخره مشخص شود كه بايد به سلول‌هاي انفرادي منتقل يا به اردوگاه‌ها و زندان‌هاي عراق فرستاده شوند. 


فرآيند اين ماجرا هم جالب است. كساني را كه ديگر حاضر به اطاعت محض از رهبري سازمان نيستند، ابتدا در پست‌هاي بي‌اهميتي مثل نگهباني، كمك راننده، رانندگي و امثالهم مي‌گذارند تا در فضايي بدون فشار، بار ديگر به فكر بپردازد و به قول خودشان، پروسه‌هاي سازماني را درك كند! اگر اين شيوه فايده نداشت، فرد را در پروژه‌هاي دشوارتري مثل پروژه‌هاي ساختماني، آهنگري، تأسيسات، آشپزخانه، نظافت و تخليه چاه به كار وادار مي‌كنند و اگر باز هم فايده نداشت، او را به زندان انفرادي و نهايتاً اردوگاه «رمادي» يا زندان «ابوغريب» مي‌فرستند تا در آنجا يا بميرند يا بپوسند.
كلاً در سازمان مجاهدين دو نوع زندان وجود داشت. اول زندان‌هايي كه تمام كادر آن از بازجو و شكنجه‌گر تا نظافتچي از اعضاي خود سازمان بودند و دسته دوم زندان‌هاي عراق بود. مجاهدين طي قراردادي با رژيم بعث عراق در داخل اردوگاه‌هاي خود از حق پناهندگي برخوردار بودند، اما كساني كه اصرار داشتند از سازمان جدا شوند، بايد پاسپورت و اوراق شناسايي خود را تحويل مي‌دادند و به عنوان جاسوس رژيم ايران به اداره امنيت عراق معرفي مي‌شدند. اين افراد را پس از شكنجه به زندان‌هاي عراق مي‌فرستادند تا در كنار جاني‌ها و بزهكاران عراقي زندگي‌شان را سپري سازند. 

زندان‌هاي داخل قرارگاه‌هاي سازمان مجاهدين خلق 

۱- زندان‌هاي رفع ابهام 

اين زندان‌هاي عمومي تاكنون دو بار در كشور عراق توسط سازمان مجاهدين ايجاد شده است.
الف: در نوزده اسفند سال ۱۳۶۳، دفتر سياسي و كميته مركزي سازمان، طي اطلاعيه‌اي به معرفي رهبري نوين سازمان يعني مسعود رجوي و مريم قجرعضدانلو پرداخت. در اين اطلاعيه، تأكيد شده بود كه مريم در«مسير رهايي و اعاده حقوق زنان» به هم‌رديفي ايدئولوژيك مسعود رجوي ارتقا پيدا كرده است. در ضمن، «تصميم مبني بر ازدواج فرخنده توحيدي و انقلابي مريم و مسعود» نيز در همين اطلاعيه درج شده بود. (۱) تمام اين وقايع به عنوان «انقلاب ايدئولوژيك» دروني مجاهدين به دنيا اعلام شد! 

قضيه وقتي بيشتر مشكوك شد كه مريم كمي پيش از انتصابش به مقام هم‌رديف ايدئولوژيك مسعود از شوهرش مهدي ابريشم‌چي جدا شده بود. اطلاعيه يادشده تصميم به ازدواج او را با مسعود رجوي نيز در برداشت. اكثريت قريب به اتفاق وقايع‌نگاران، اين فيل هوا كردن سازمان مجاهدين را كه سر و صداي زيادي نيز به پا كرد، درباره لاپوشاني مسئله بزرگ ديگري مي‌دانند كه سازمان در آن برهه درگير آن بود. اعضاي سازمان، ديگر تحليل‌هاي سازمان را از اوضاع داخلي ايران قبول نداشتند. همين به پرسش گرفته شدن استراتژي سازمان، تنش‌هايي را در درون سازمان ايجاد كرده بود. برخي از اعضا خواهان اصلاح اين خط و خطوط بودند، اين افراد مي‌خواستند علل شكست‌هاي پياپي اين استراتژي سازماني را تحليل و بررسي كنند. سازمان با مسئله بغرنجي روبه‌رو شده بود. اگر تن به بررسي استراتژي مبارزه مسلحانه شهري مي‌داد و علل شكست‌هاي پي در پي آن را مشخص مي‌كرد، انگشت اتهام، بلافاصله و مشخصاً به سوي شخص مسعود به عنوان تئوريسين و مدافع سرسخت مبارزه مسلحانه نشانه مي‌رفت. در حقيقت، رجوي بايد مسئوليت خون‌هاي ريخته شده در اين راه را از ۳۰ خرداد ۶۰ به عهده بگيرد. اين انتقاد به شخص رجوي، در نهايت ضرورت وجودي او را در رأس سازمان زير سؤال مي‌برد.
تنها فكري كه به سر كميته مركزي و دفتر سياسي يا بهتر بگوييم خود مسعود رجوي زد، هوا كردن يك فيل پرجنجال براي پاك كردن خطر تاريخي آن شكست‌ها و در نهايت مسئوليت رجوي در اين باب بود. فيل هم بايد خيلي غيرعادي و به بيان خود رجوي خرق عادت مي‌بود. بايد بر سرش جنجال مي‌شد، بايد يك موضوع ناموسي را هم از ديد مذهبيون، چاشني اين قضيه مي‌كردند تا حواس همگان كاملاً پرت شود. بايد سازمان در درجه نخست، شخص رجوي را از زير تيغ اتهامات مبني بر سوزاندن كليت سازمان و به انحراف كشاندن آن به در مي‌برد. البته در اين برهه موفق هم شدند! در بين همين جنجال، با نشاندن مريم رجوي در صندلي كناري شوهر سازماني‌اش موضوع رهبري و سيادت بلامنازع مسعود رجوي را هم جا انداختند. در پس‌پرده هم تمام شعارهاي پيشين سازمان مبني بر وجود مركزيت دموكراتيك و سانتراليسم دموكراتيك و رهبري جمعي و شورايي دود شد و به هوا رفت. از ميان اين جار و جنجال ناموسي‌ـ‌تشكيلاتي، ديو رهبري سازمان مجاهدين در هيئت رهبر عقيدتي و رهبري خاص‌الخاص مجاهدين سر برون آورد. سازمان در عمل بدل به يك سكت بسته مذهبي‌ـ‌مافيايي شد و به همين دليل هم اساساً از دستگاه مختصات، مطالبات آزاديخواهانه و مسالمت‌جويانه مردم ايران خارج و به دور انداخته شد. تكليف ملت ايران در اين برهه تاريخي با كليت اين سازمان مشخص شد. در واقع از همين تاريخ است كه مشروعيت كاذبي را كه از اين جريان با تأسي به تعداد كشته شدگان كسب كرده بود، از دست داد. 

اطلاعيه نوزده اسفند ۱۳۶۳ دفتر سياسي و كميته مركزي سازمان، همان‌گونه كه انتظار مي‌رفت، باعث تكان‌هاي شديدي در بدنه سازمان شد. در خارج از كشور بيشتر هواداران سازمان را ترك كردند و دنبال كار خودشان رفتند، اما در عراق وضعيت به‌گونه‌اي ديگر بود، زيرا اعضا دمشان به سازمان وصل بود و مسلماً ترك پايگاه‌ها و محل تجمع افراد سازمان، اين تهديد را داشت كه نيروهاي معترض توسط شرطه‌هاي عراقي دستگير و به عنوان جاسوس حكومت اسلامي به محاكمه كشيده شوند. سازمان در سال ۱۳۶۴ حدود ۱۱ پايگاه نظامي در منطقه كردستان عراق داشت. اين پايگاه‌ها در اصل سربازخانه‌هاي ارتش عراق بودند كه سازمان آنها را از ارتش عراق تحويل گرفته و به پايگاهي براي مجاهدين تبديل كرده بود. اين پايگاه‌ها به ترتيب عبارت بودند از پايگاه تدين در منطقه گلاله، پايگاه جليلي در منطقه گاوميش، پايگاه‌هاي باباخاني و ابراري در سليمانيه، پايگاه‌هاي منصوري و ماوت در نزديكي سليمانيه، پايگاه‌هاي جباري و سردار در كركوك، پايگاه غيور، سعيد محسن در كوت و پايگاه ذوالانوار در قرنه. در ضمن دو پايگاه منصوري و ماوت در نزديكي سليمانيه به عنوان پايگاه‌هاي آموزشي سازمان نيز معروف بودند. افراد جديدي كه به عراق فرستاده مي‌شدند، ابتدا به مدت يك ماه در اين دو پايگاه آموزش نظامي مي‌ديدند و بعد به پايگاه‌هاي ديگر فرستاده مي‌شدند. در اين دو پايگاه بود كه در آغاز سال ۱۳۶۴، زندان‌هاي رفع ابهام رجوي برپا شد. 

از جمله روش‌هاي شخصيت‌شكني كه در زندان‌هاي رفع ابهام اجرا مي‌شد، يكي اين بود كه يكي از اعضاي قديمي سازمان به نام محسن‌زاده كاشاني هر شب افرادي را نزد خود فرا مي‌خواند و بعد از چند دقيقه گفت و شنود با آنها، با لحني تند و سريع در حالي كه با چشمان نافذ خود در چشم مخاطب مي‌نگريست، به او تند و تلقين‌آميز مي‌گفت: «تو پاسدار خميني هستي!» مخاطب هم كه با شنيدن كلمه پاسدار گيج و غافلگير مي‌شد، اگر نفر نفوذي و جاسوس دشمن بود، در مقابل اين صراحت كلام جا مي‌خورد و بازي را مي‌باخت. واكنش فرد نوع هويتش را مشخص مي‌كرد. اگر فرد مظنوني نبود، در آن نشست، ترور شخصيتي بايد با آوردن فاكت، نمونه، شاهد زنده و البته نام و نشان افرادي كه با آنها كار كرده بود، هويت مجاهدي خود را ثابت كند. 
زندان‌هاي رفع ابهام به صورتي تجربي به سازمان نشان داد كه از حبس و زندان نيز در كنار ديگر روش‌هاي رواني سركوب، مي‌توان براي كنترل نيروها استفاده كرد. ضمن اينكه در اين فرصت پرسنل جديدي را به عنوان زندانبان تربيت كرده بودند. 

ب‌ـ درست ده سال بعد، يعني در سال ۱۳۷۳، دومين زندان بزرگ رفع ابهام در قرارگاه اشرف برپا شد. در اين سال، تعدادي از تيم‌هاي عملياتي كه از عراق براي عمليات تروريستي به ايران فرستاده مي‌شوند، قبل از رسيدن به هدف مورد نظر لو داده مي‌شوند. در يك مورد حتي فرمانده يك تيم به نام محمدرضا عدالتيان كه طبق بيانات خودش مأمور جمهوري اسلامي بود، افراد تيم خود را به رگبار مي‌بندد. در سازمان در يك واكنش تنبيهي، تمام افرادي كه درخواست شركت در عمليات داخل كشور مي‌كنند، حدود ۵۰۰ نفر را متهم مي‌كند و همگي‌شان را در زندان‌هاي واقع در قرارگاه اشرف زنداني مي‌كند. اين موضوع در پاييز ۱۳۷۳ اتفاق افتاد. افراد بازداشت‌شده در طول مدت بازجويي كه حدوداً تا شش ماه طول كشيد، تحت بازجويي‌هاي طولاني و شكنجه‌هاي طاقت‌فرسا قرار گرفتند تا فاز رفع ابهام را بگذرانند. اگر در اين فاصله مشخص مي‌شد كه پاسدار رژيم نيستند ـ‌كه معمولاً هم همين‌گونه بودـ از ايشان دست برداشته مي‌شد. واقعيت اين است كه در اين دوران، ميزان شكنجه‌ها به‌قدري وحشتناك بود كه دو تن از زندانيان نگون‌بخت به نام‌هاي پرويز احمدي و قربانعلي ترابي زير شكنجه سازمان جان باختند. افرادي كه رفع ابهام و از اين زندان آزاد مي‌شدند و به سر كارهاي خود بازگشتند، اكثراً از سازمان بيزار و به صورت كامل نسبت به سازمان بي‌اعتماد مي‌شدند، به‌طوري كه دلجويي‌هاي بعدي سازمان نتوانست آنها را متقاعد كند. بخش عظيمي از جداشدگان سال‌هاي بعد از ميان همين افراد بودند كه ابتدا خواستار عمليات انتحاري براي سازمان بودند، ولي با برخوردهاي بسيار توهين‌آميز سازمان به‌كلي از اين جريان بريدند. 

۲- زندان‌هاي معروف به مهمان‌سرا 

زندان‌هاي رفع ابهام در محيط بسته عراق و در داخل پايگاه‌هاي نظامي وجود داشت. دنيا و محافل حقوق بشري متوجه اين زندان‌ها نشدند، زيرا در مورد اول، اكثريت زندانيان پس از يك دوره يك ماهه زندان پاداش خود را تحت عنوان پست سازماني دريافت كردند و در تشكيلات سازمان ماندند. در مورد دوم نيز افراد در اثر تلقينات سازماني براي جلوگيري از سوءاستفاده‌ حكومت اسلامي از اين ماجرا اساساً دم فرو بستند. 

بعد از زندان‌هاي رفع ابهام نوبت به زندان‌هاي معروف به مهمانسرا رسيد. نام بي‌مسماي مهمانسرا نشان‌دهنده اين نكته مهم است كه سازمان در برخورد با مخالفان و منتقدينش به هيچ ارزش انساني و اخلاقي پايبند نيست. كمتر گروه يا شخصيت ايراني وجود دارد كه در اين برهه، انتقادي به عملكرد سازمان مجاهدين كرده باشد و مورد هتاكي سياسي و لمپني قرار نگرفته باشد. خوشبختانه در كشورهاي غربي، گروه‌ها و شخصيت‌هاي منتقد به مجاهدين، تقريباً به لحاظ فيزيكي امنيت جاني و بدني دارند. بگذريم كه يكي از اين منتقدين، يعني نوري‌زاده را نفرات سازمان مجاهدين علناً به باد كتك گرفتند و حتي قصد جانش را داشتند. در غرب حتي اين امكان براي نيروهاي مجاهدين خواهان كناره‌گيري وجود دارد كه از روابط خارج شوند، اما چنين امكاني براي نيروهاي خواهان جدايي در كشور عراق نيست. افرادي كه از كشورهاي غربي به عراق اعزام مي‌شدند، در همان ابتداي ورود به عراق تمامي مدارك و وسايل همراهشان نظير پاسپورت، شناسنامه، گواهي‌نامه رانندگي، پول و غيره ضبط مي‌شود. سازمان حتي رسيدي هم بابت اين وسايل و مدارك در اختيار اين افراد نمي‌گذارد. البته كسي هم در آن لحظه به اين كار سازمان اعتراض نمي‌كرد، چون همگي گمان مي‌كردند براي جنگيدن با حكومت اسلامي به عراق آمده‌اند و خودشان را دربست در اختيار سازمان مي‌گذاشتند. هيچ‌كس در آن لحظه به فكرش نمي‌رسيد كه در صورت تمايل به جدايي از سازمان، چه اتفاقي برايش خواهد افتاد. برخورد سازمان با افراد ناراضي و منتقد، در ابتدا رواني بود. نخست اين افراد را خلع سلاح و بعد هم خلع رده مي‌كردند و آنها را به امان خدا در بيابان‌هاي خشك رها مي‌كردند كه فقط پرسه بزنند، بدون اين‌كه كاري داشته باشند. اين افراد از اين‌كه هيچ مسئوليتي نداشتند و كاري به آنها محول نمي‌شد، به‌شدت تحت فشار رواني قرار مي‌گرفتند. به‌ويژه نگاه شماتت‌بار افراد روي آنها برايشان بسيار سنگين بود. در مراسم جمعي مثل غذا خوردن يا نشست‌هاي شبانه شركت داده مي‌شدند، اما كسي با آنها حرف نمي‌زد. درست مثل جذامي‌ها در گوشه‌اي كز مي‌كردند. اين‌‌گونه فشارهاي رواني معمولاً اثر مثبت داشت و افراد پس از مدتي پشيمان مي‌شدند و طي گزارشي از رفتار پيشينشان عذرخواهي مي‌كردند، اما اگر فردي همچنان بر سر موضع خود باقي مي‌ماند، او را به مهمانسرا مي‌فرستادند. 

در مقطع سال ۱۳۶۵ در پايگاه‌هايي كه فرماندهان نظامي‌ـ‌عملياتي سازمان در آن مستقر بود، ساختمان‌هايي را به مهمانسرا اختصاص دادند كه نسبت به محل كار و اجتماع نيروها در منطقه پرتي قرار داشت. افراد عادي هم نمي‌توانستند بدون اجازه مسئولان و بدون اينكه كار مشخصي در آن محيط داشته باشند، وارد مهمانسرا شوند. هيچ‌يك از افرادي هم كه در مهمانسرا زنداني بودند، نمي‌توانستند به بخش‌هاي ديگر پايگاه‌ها رفت و آمد كنند. اسم با مسماي مهمانسرا در اساس، نشانه‌ اين بود كه سازمان ديگر فرد ناراضي را خودي به حساب نمي‌آورد. در واقع با اطلاق واژه مهمان به اين زندانيان درون‌گروهي نشان مي‌دادند كه بين معترضين و معتقدين مرزي وجود دارد. در پايگاه منصوري ساختمان يك طبقه كوچكي بود كه يك رديف تور سيمي آن را از خود پايگاه جدا مي‌كرد. اين ساختمان كوچك تنها از طريق يك در فلزي به حياط منصوري راه داشت. اين ساختمان حدود ده اتاق داشت كه هر اتاق آن بين سه تا هشت نفر را در خود جاي داده بود. اين افراد همگي از ناراضيان و منتقدين به سازمان بودند كه در آنجا بايد منتظر سرنوشت نامعلوم خود مي‌ماندند. آنها اجازه بيرون رفتن از اين ساختمان را نداشتند. در برنامه‌هاي عمومي اين پايگاه شركت داده نمي‌شدند و هيچ‌گونه تماسي هم با افراد پايگاه نداشتند. با توجه به اين‌كه اين افراد ناراضي در مهمان‌سراها نيز از ترس نفوذي‌هاي سازمان كه بين اين افراد بر زده مي‌شدند، نمي‌توانستند با هم ارتباط برقرار كنند. زنداني بودن در يك چهارديواري و نامعلوم بودن آينده براي اين افراد، خود فشار رواني و عصبي سنگيني بود. نظير اين مهمانسرا در پايگاه‌هاي ديگري مانند ابراري در سليمانيه و يك هتل در كركوك گزارش شده است. 

۳- زندان واقع در قرارگاه سردار در كركوك 

اين زندان بعد از افشاگري جداشدگاني كه به اروپا رفته بودند، تشكيل شد و جداشدگاني را كه ديگر تكليفشان قطعي بود، ابتدا به اين زندان مي‌آوردند. بعد از افشاگري‌هاي جداشده‌ها در خارج از كشور، براي بسته شدن امكان تحقيق صليب سرخ، زندانيان را به بخش اسكان واقع در قرارگاه اشرف انتقال دادند. 

۴- زندان دبس (Debes) 

سازمان اين زندان را در سال ۱۳۶۸ در محلي به نام دبس كه در نزديكي شهر كركوك عراق قرار داشت، ايجاد كرده بود. اين زندان از يك ساختمان دو طبقه قديمي تشكيل شده بود كه به سه بخش ۱۰۰، ۲۰۰ و ۳۰۰ تقسيم مي‌شد. ديوارهاي اين زندان، خيلي ضخيم بود و حدود ۶۰ سانتي‌متر ضخامت داشت. اتاق‌هاي كوچك و نمور از ديگر مشخصات اين زندان بود. زندان دبس، به‌ظاهر ويژه اسراي جنگي بود. سربازان ايران را كه در حمله‌هاي نظامي به مرزهاي ايران اسير مي‌كردند، به اين زندان مي‌آوردند. اين اسرا در اين محل پس از تخليه اطلاعاتي تفكيك مي‌شدند. عده‌اي را تحويل دولت عراق مي‌دادند و عده‌اي را هم در دبس نگه مي‌داشتند تا بتوانند به صورت مستقيم روي آنها كار كنند و در صورت امكان در ارتش آزادي‌بخش رجوي به عنوان سرباز جنگي به كار گيرند. تعداد اين سربازان در بالاترين حد خود حدود ۱۵۰۰ نفر بودند. سازمان به عنوان يك گروه چريكي و نه يك دولت در حال جنگ، اين سربازان را اسير گرفته بود، بنابراين از نظر سازمان، بر اساس كنوانسيون ژنو، آنها مشمول قانون حمايت از سربازان جنگي نمي‌شدند. سازمان اسامي اين اسرا را به سازمان‌هاي بين‌المللي نمي‌داد و هيچ‌كس حتي دولت ايران نيز نمي‌توانست از طريق سازمان‌هايي نظير صليب سرخ جهاني جوياي وضعيت آنها شود. اين نگون‌بختان كه براي دفاع از خاك ايران به ارتش جمهوري اسلامي پيوسته بودند، بدون كوچك‌ترين حق انساني اسير سازمان مي‌شدند. سازمان از اسير گرفتن اين افراد در پوست خود نمي‌گنجيد و از اينكه مفت و مجاني، اين همه نيروي نظامي كارآمد را به دست آورده بود، به خود مي‌باليد. اين نيروها را «بينه مريم» مي‌ناميدند. اين اسراي بدبخت بايد بين ماندن نزد مجاهدين و رفتن به اردوگاه‌هاي اسراي جنگي عراق يكي را انتخاب مي‌كردند. اكثريت شق اول را بر مي‌گزيدند، كمدي آنكه سازمان همين اسرا را در جنگ عليه ارتش ايران به كار مي‌گرفت و نتيجه اين مي‌شد پس از اعزام به داخل كشور، ديگر به قرارگاه‌هاي مسعود رجوي باز نمي‌گشتند و تازه حامل كلي اطلاعات نظامي هم بودند كه خيلي به درد حكومت اسلامي مي‌خورد. 

حين عمليات موسوم به مرواريد در فروردين ماه سال ۱۳۷۰ كه نغمه نارضايتي و ساز ناهماهنگي در روابط داخلي سازمان به اوج خود رسيده بود، ابتدا ناراضيان سازمان را به شهر كركوك و زندان دبس و سردار منتقل كردند. پس از پيشروي كردها به سمت كركوك در فروردين ماه ۱۳۷۰ فضاي رعب‌آوري بر اين زندان‌ها حاكم بود. طوري كه وانمود مي‌كردند ناراضيان سازمان، اساساً از مرگ مي‌ترسيدند و درست حين جنگ همرزمان خود را تنها گذاشته‌اند. در پاييز سال ۱۳۷۰ و پس از شكست طلاق‌هاي اجباري عده زيادي از مسئولان بالاي سازمان را كه ناراضي بودند به زندان‌هاي انفرادي دبس منتقل كردند. در ضلع جنوبي اين زندان چندين سلول انفرادي وجود داشت. مسئوليت اين زندان با فردي به نام محمد سادات دربندي و با نام مستعار عادل يا كاك عادل بود. در اين زندان جداشدگاني را كه تكليفشان مشخص شده بود، نگهداري مي‌كردند. زندان دبس به مهمانسراي عسكري‌زاده نيز معروف بود. 

۵- زندان‌هاي واقع در قرارگاه اشرف 

قرارگاه اشرف بزرگ‌ترين و مهم‌ترين پايگاه سازمان مجاهدين در عراق بود. در اين پايگاه كه در زمستان ۱۳۶۶ در ۵۰ كيلومتري شمال بغداد ايجاد شده بود، به مرور زندان‌هاي زيادي احداث كردند كه همگي زير نظر بخش پرسنلي سازمان به مسئوليت فهيمه ارواني اداره مي‌شوند.
اين زندان‌ها جايگزين زندان‌هاي پراكنده سازمان در سراسر عراق بود كه به بخشي از آنها پيش از اين اشاره شده است. در اين قرارگاه در يك محيط كاملاً بسته نظامي سازمان كنترل بيشتري روي زندانيان داشت. زندان‌هاي پراكنده سازمان در عراق كه به دليل افشاگري افراد جداشده لو رفته بود و بهانه‌اي براي فشار روي سازمان از سوي مراكز حقوق بشري دنيا شده بود، كم‌كم بسته شد. از اين تاريخ زندانيان سازمان را يا به زندان‌هاي ايجادشده در قرارگاه اشرف منتقل كردند يا تحويل اداره امنيت عراق شدند. زندان‌هاي واقع در قرارگاه اشرف به قرار زيرند: 

۱-۵- زندان مهمانسرا 

در قرارگاه اشرف نيز ساختماني به نام مهمانسرا در كنار ديگر زندان‌ها ساخته شده بود كه مختص پذيرايي از ناراضيان سازمان بود. اين ساختمان به فاصله دو كيلومتري از در ورودي قرارگاه اشرف و در كنار خيابان اصلي اين قرارگاه به نام خيابان ۱۰۰ قرار داشت. به اين زندان، زندان ۱۰۰ هم مي‌گفتند. در قرارگاه اشرف همه خيابان‌ها شماره‌گذاري شده بودند. اين زندان محوطه‌اي است به مساحت ۶۰۰ مترمربع و از بيرون شبيه به يك باغ است. روي ديوارهاي اين زندان سيم خارداري به ارتفاع دو متر كشيده‌اند. شش اتاق براي زندانيان و دو اتاق براي دفتر كار پرسنل زندان در نظر گرفته شده بود. اتاق بزرگي هم به عنوان اتاق غذاخوري ساخته بودند. در اين زندان كتك و شكنجه ناراضيان و افراد متقاضي خروج به‌شدت مرسوم بود. هادي شمس حائري، رضا اسدي، نوروز علي رضواني و امرالله ابراهيمي در سال ۱۳۶۷ در اين محل زنداني بودند. برخي از زندانباناني كه در اين زندان به ضرب و شتم زندانيان مشغول بودند، عبارتند از محسن رضايي كوچك‌ترين برادر مهدي، رضا، احمد و صديقه رضايي كه در دوران شاه با آن نظام مسلحانه جنگيده و در زندان‌ها يا درگيري‌هاي مسلحانه كشته شده بودند، مهدي خدايي‌صفت و عيسي آزاده!
اكثر زندانيان زندان مهمانسراي قرارگاه اشرف، تحويل سازمان امنيت عراق داده و سپس به اردوگاه رمادي، واقع در شهر التاش گسيل شده‌اند. از آنجا كه ساختمان اين زندان يا مهمانسرا در كنار خيابان اصلي قرارگاه اشرف قرار داشت و خيلي به چشم مي‌خورد، آن را بستند و زندانيان را در زمستان ۱۳۷۲ به زندان تازه تأسيس پذيرش منتقل كردند. 

۲-۵- زندان ۳۷ 

اين زندان كه در خيابان ۳۷ قرارگاه اشرف بود، به همين نام ۳۷ معروف شده بود. در زندان ۳۷ اسراي جنگي عمليات مرواريد را جاي داده بودند. 

۳-۵- زندان مخوف «H» 

در ضلع شرقي پايگاه اشرف هشت مجموعه ساختمان يك طبقه بودند كه براي استقرار اعضاي مركزيت و مسئولان سازمان و مدتي هم براي اعضاي متأهل سازمان در نظر گرفته شده بود. اين مجموعه ساختمان‌ها كه به ساختمان‌هاي اسكان معروف بودند، هر كدام به نام يكي از حروف الفباي انگليسي (A, B, C, D, E, F, H) نامگذاري شده بودند. هر كدام از اين مجموعه‌ها دوازده دستگاه آپارتمان چهار اتاقه بودند. در شهريور ۱۳۷۰ كه برنامه انقلاب طلاق(۳) يا طلاق‌هاي اجباري اجرا شد و اعضاي متأهل سازمان از هم جدا شدند، ساختمان‌هاي اسكان در عمل خالي از سكنه شدند. از آنجا كه در اين سال تعداد متقاضيان خروج از سازمان به اوج خود رسيده بود، ساختمان‌هاي اسكان را دو باره پر كردند، اما اين بار از ناراضيان و خواستاران جدايي از سازمان. اين ناراضيان بايد اساساً از ديد بقيه پرسنل پايگاه اشرف مخفي مي‌ماندند. اين مخفيكاري را به اين بهانه انجام مي‌دادند كه به اصطلاح موارد مشكوكي از حمله عوامل رژيم جمهوري اسلامي در اين قسمت ديده شده‌اند. در راستاي مخفي‌كاري اقدام به كشيدن خاكريز بسيار بلند و قطوري در اين منطقه كردند. بالاي خاكريز را هم با سيم خاردار پوشاندند. بر بالاي همه اين خاكريزها پروژكتورهاي قوي‌اي نصب كردند. اين خاكريزها درست پشت مجموعه H بود. چند روز پس از ايجاد خاكريز پشت واحد H، شروع به ساختن قلعه‌اي كاملاً شبيه زندان كردند. جالب اين‌كه اين قلعه را شب‌ها مي‌ساختند. روزها كار زندان‌سازي را تعطيل مي‌كردند. اين قلعه را ويژه افراد جداشده‌اي ساخته بودند كه از كادرهاي بالاي سازمان بودند. مي‌گفتند اين زندانيان بايد تا پيروزي انقلاب و در واقع تا زمان به قدرت رسيدن رجوي در اين قلعه بمانند و بپوسند.
با ساختن اين خاكريزها در نهايت كل مجموعه اسكان را از قرارگاه اشرف جدا كردند. سوءظن تبديل اسكان به زندان وقتي اوج گرفت كه به خاكريز گفته شده، سيم‌هاي قطور خاردار را نيز اضافه كردند. بعد هم ناراضيان را بسته به ميزان نارضايتي‌شان در بخش‌هاي گوناگون اسكان زنداني كردند. مجموعهA و B زندان جداشدگاني بود كه قول داده بودند بيرون از سازمان همچنان از سازمان هواداري كنند!
در مجموعه C و D جداشدگاني بودند كه سازمان هنوز به بازگشتشان اميد داشت. مجموعه E در اختيار خانواده‌هايي بود كه تكليفشان مشخص بود. يعني خواستار جدايي از سازمان بودند و سازمان اميدي به بازگشتشان نداشت. به اين مجموعه و اين زندانيان كوفيان مي‌گفتند. اين مجموعه نگهبان داشت و ورود و خروج به آن اكيداً ممنوع بود. زندانبانان كوفيان را به‌شدت تحقير مي‌كردند. حتي روي ظرف غذاي آنها كلمه كوفي را حك كرده بودند. 
مجموعه‌هاي E و F بعدها به تأسيسات اختصاص پيدا كرد. در مجموعه E زنان جداشده را جاي داده بودند. اين زنان كه در هر خانه به تنهايي زنداني بودند، كساني بودند كه پس از انقلاب طلاق سه طلاقه شده بودند. اين زنان مطلقه اجباري، بيشتر افراد عادي و غيرسياسي بودند كه توسط همسرانشان به عراق كشانده شده بودند. همه اين زنان عادي را در انقلاب طلاق ناگهان طبق دستور شخص رجوي سه طلاقه كرده و بلاتكليف رها كرده بودند. 

۴- ۵- زندان پذيرش 

محل اين زندان، جنوبي‌ترين بخش ضلع شرقي قرارگاه اشرف، محلي كه پيش از سال ۱۳۶۷ مجموعه واحدهاي مسكوني براي كساني بود كه همسر داشتند. به فاصله يك كيلومتر از اين مجموعه‌ها، زندان پذيرش را ساخته بودند كه ديوارهايي به ارتفاع چهار تا شش متر داشت كه با بلوك‌هاي سيماني ساخته شده بودند. اين محوطه از بيرون فقط به صورت يك رشته سيم خاردار ديده مي‌شود، ولي در داخل علاوه بر سيم خاردار سه رشته سيم خاردار حلقوي نيز آن را محصور كرده است. از اين مكان در دو يا سه پست ۲۴ ساعته حفاظت مي‌شود. علاوه بر آن سگ‌هاي نگهبان نيز براي حفاظت و به صفر رساندن امكان فرار زندانيان به كار گرفته مي‌شود. اين محل به زندانياني اختصاص دارد كه تصميم گرفته‌اند از سازمان جدا شوند. اين افراد بايد دست‌كم دو سال را در زندان‌هاي انفرادي اين بخش سر كنند و پس از آن به ايران تحويل داده شوند. 

۵- ۵- زندان دانشكده 

پس از شكست عمليات فروغ جاويدان، با ازدياد افراد ناراضي، سازمان احتياج مبرم به مكان براي زنداني كردن آنها پيدا كرد. زندان‌هاي موجود كفاف اين همه زنداني را نمي‌داد. در اين زمينه دانشكده فروغ واقع در ضلع شمالي اشرف كه در اصل محلي براي آموزش بود، تعطيل و تبديل به زندان شد. اين دانشكده از چند ساختمان دو طبقه پيش‌ساخته فلزي تشكيل شده بود و امكان مسكوني شدن نداشت، ولي با اين حال نزديك به ۲۰۰ نفر را در آن جاي دادند. 

۶- ۵- زندان ۴۰۰. 

اين زندان محوطه‌اي است به طول ۱۰۰ و عرض ۵۰ متر كه در گذشته ساختماني عادي بود، ولي بعدها از آن براي زندان استفاده شد. دست‌كم شش تا هشت سلول انفرادي با درهاي كشويي در اين محل قرار دارد. در سال ۱۳۶۹، نه كرد عراقي كه در جنگ‌هاي كردكشي ۱۳۶۹ توسط سازمان اسير شده بودند، به اين زندان منتقل شدند. اين اسيران پس از مدتي همگي آزاد شدند.
بعدها اين زندان كه در خيابان ۴۰۰ قرارگاه اشرف قرار دارد، به نام زندان ۴۰۰ معروف شد و ويژه زندانياني شد كه قصد جدايي از سازمان را داشتند. مجيد عالميان و حسن محصل از زندانبانان اصلي اين زندان بودند. ابراهيم ذاكري نيز به‌طور مشخص به اين زندان تردد داشت و با زندانيان برخوردهاي خشني مي‌كرد. 

پي‌نوشت‌ها:
۱- اطلاعيه دفتر سياسي و كميته مركزي سازمان مجاهدين خلق ايران، ۱۹ اسفند ۱۳۶۳.
۲- در انقلاب طلاق كه يكي از انقلاب‌هاي ايدئولوژيك مجاهدين است، همگي اعضا به دستور سازمان، زنان خود را سه‌طلاقه كردند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار