دلم لك زده براي روزهايي كه بعد از ۱۳ روز تعطيلات نوروزي، برميگشتيم مدرسه و آقاي معلم بهعنوان اولين موضوعِ انشاي سال جديد، گچ سفيدي برميداشت و روي تختهسياهِ كلاس (كه در واقع سبزرنگ بود) مينوشت: «تعطيلات نوروزي خود را چگونه گذرانديد؟» و ما كه تازه ابتداي راهِ نوشتن بوديم، قلم برميداشتيم و دفترچههايمان را ناشيانه پر ميكرديم از آمار و اطلاعات و نام و نشاني و ساعت و روزهايي كه در سفرهاي كوتاه و بلندمان به شهر و روستاهاي دور و نزديك پشت سر گذرانده بوديم. حالا چه فرقي دارد؟ انگار كن اين يادداشت يا گزارش هم يكي از همان انشاهاي دوران كودكي، با اين تفاوت كه اكنون سعي ميكنيم كمي حرفهايتر و البته خواندنيتر بنويسيم. اميدوارم همينطور باشد كه انتظار داريم تا شرمنده شما نشويم.
براي ما جماعت ايراني كه به سبك و سياقِ فرنگيها چندان عادت به سفر (و بيشتر جهانگردي) نداريم و تا الزامي پيش نيايد، پايمان را از پايتخت يا زاد و بوممان بيرون نميگذاريم، تعطيلات نوروزي يك فرصت طلايي است تا علاوه بر استراحت و تفريح به جبرانِ يكسال كار و تلاش بيوقفه، راهي سفر شويم و به قولي آب و هوا عوض كنيم. سفرهاي نوروزي از ديرباز تاكنون، جزو مهمترين و كهنترين سنتهاي ملي و ميهني ما بوده و هست. بهار كه ميرسد، در جشن نوزايي طبيعت هر كس به طريقي ميشود مسافر و گردشگرِ جهانِ تازهنفس. البته در اين ميان هستند برخيها كه حتي اگر بخواهند هم نميتوانند شهر و ديارشان را دستكم در اين روزهاي نوروزي ترك كنند، چراكه بايد ميزبان مسافراني باشند كه گروهگروه از ساير شهر و استانها سر ميرسند تا از اماكن تاريخي و سياحتي آن محل ديدن و از سوغاتهاي خوشمزه و خوشرنگ هر نقطه وطن، خريدن و چشيدن كنند ولي از جانب ديگر معتقدم سفر فقط به اين شكل و شمايل نيست كه چند روز مانده به فرارسيدنِ سال جديد، پنجرهها را ببندي و پردههاي خانه را بِكشي و گنجهها را قفل كني و كليد و گلدانها را بسپاري به همسايه بغلي كه امسال خيال ندارد جايي برود، بعد بار و بُنه ببندي و راهي ترمينال، فرودگاه يا ايستگاه راهآهن بشوي يا با اتومبيل شخصي بيفتي در جاده و دِ برو كه رفتي! بلكه بر اين عقيدهام به تعداد انسانهاي روي زمين، شيوه سفر وجود دارد. سفري كه براي نمونه بدان اشاره شد، در واقع از ابتداييترين و سنتيترين اَشكال بيروني سفر است. سفر يا مسافرت را در يك دستهبندي كلي ميتوان به دو بخش «بيروني» و «دروني» تقسيم كرد. سفرهاي بيروني مثل افرادي كه با جابهجايي فيزيكي، محل استقرار و زندگي خود را براي دورهاي كوتاه تغيير ميدهند تا نديدههاي تازهاي را ببينند و تجربه كنند و سفرهاي دروني به سفرهايي گفته ميشود كه «مسافر» بدونِ آنكه مجبور به تغيير محلِ سكونت و زندگياش باشد، در خيال و رويا و با استفاده از امكانات رسانهاي، فرهنگي، هنري، سفري ذهني و تجسمي دارد به سرزمينهايي كه حتي اگر ميخواست هم در عالم واقع نميتوانست سر از آنها درآورَد. از قضا، گستره و تنوع سفرهاي دروني بسيار گستردهتر و بيشتر از سفرهاي بيروني است، زيرا سفرِ مسافر اگر در تجربههاي بيروني، فقط محدود به جابهجايي او از نقطه A به نقطه B است، در بُعد دروني آن به مدد وجودِ مصالحي مانند انواع فيلم و كتاب، دايره زماني و مكاني وسيعتر (يا بهتر است بگوييم نامحدودي) را در بر ميگيرد كه آميزهاي از تخيل، واقعيت و مستند است. بد نيست اشاره كنم به جملهاي از كتاب «بادبادكباز» نوشته «خالد حسيني». در آن كتاب، شخصيت «بابا» به فرزندش ميگويد: «كتابخواندن اين امتياز را دارد تا بدون آنكه مجبور باشي يك سانتيمتر از جايت تكان بخوري، بتواني تمام دنيا را بگردي و با فرهنگ و ملل جهان آشنا بشوي» و به راستي كه چنين است. به نظر شما، مطالعه كتاب«سفر به كره ماه» نوشته «ژول ورن»، حتي اگر به تمامي بر پايه تخيل نوشته شده باشد، آيا اين امكان را به خواننده نميدهد تا تجربهاي از تلاش و دستاوردهاي بشري براي سفر به سيارههاي ديگر داشته باشد؟ در بخش مطالعه، خواندن سفرنامهها كه اساس كارشان مستندنويسي و حقايقنگاري است، تأثير و اهميت بيشتري نزد فرد دارد. غرض از اين همه پُرگويي آنكه امسال برخلاف سالهاي گذشته كه اعضاي خانوادهام عازم سفرهاي بيروني ميشدند، به دو گروه تقسيم شديم و غير از من، باقي اعضا مسيرِ جنوب در پيش گرفتند و به گشتوگذاري ناخواسته اما جذاب و خاطرهانگيز در شماري از بهترين و زيباترين شهرهاي ايران پرداختند. اينگونه شد كه من ماندم و خانهاي پر از سكوت و تنهايي، و همه آنچه براي سفر به دور دنيا نياز دارم، بيآنكه يك سانتيمتر از جايم جُم بخورم.
خانوادهام از مدتها پيش نقشهاش را كشيده بودند و تصميم داشتند امسال بروند جنوب. آخرين روزِ سال گذشته، چمدانهايشان را بستند و افتادند توي جاده. خدا را شكر خيلي هم به همهشان خوش گذشته بود. به هر شهر و دياري كه در مسيرشان بود، سري زده بودند؛هم براي خريد، هم براي خوراك. هر جا رسيده بودند، عكس و فيلم گرفته بودند؛ كاشان، اصفهان، يزد، شيراز، بوشهر، بندرعباس. به بهانه جنوب، تمام ايران را گشتند. تور ايرانگردي راه انداخته بودند. حتي از درياي جنوب هم گذشتند و سري هم به قشم زدند، ولي من تمام ۱۰ روزِ نخست سال ۹۲ را در خانه بودم و بهترين نوروزم را تجربه كردم. تا توانستم فيلم ديدم و كتاب خواندم و چه فيلم و كتابهاي خوبي، و با همانها به هر كجا كه دلم خواست سفر كردم. اصلاً نفهميدم اين روزهاي تنهايي چطور گذشت. انگار تنها نبودم. هر كتابي را كه باز ميكردم، نيرويي ماورايي من را به داخل ميكشيد و وقتي چشم باز ميكردم، خودم را در سرزميني ديگر ميديدم. آدمهايي با سبكهاي زندگي متفاوت و حيرتآور. جالب اينكه بارها سوار بر ماشين زمان، به تاريخنوردي پرداختم و خودم را غريبهاي از قرن بيستويكم در قرون گذشته ديدم. تجربه چنين سفري را به شما هم توصيه ميكنم. امسال مثل سالهاي پيش، سفره هفتسين كامل و رسمي نداشتيم. بهتر است اعتراف كنم اصلاً سفره هفتسين نداشتيم. همه سينهاي هفتگانه سفره، خلاصه شده بود در يك سينِ سفر! هرچند پدر و مادر به شدت سنتي و مقيد من، كمي شيريني و ميوه و آجيل همراه با يك جلد كلامالله مجيد روي ميز چيدند و گفتند محضِ شگون و مباركي سالِ نو! از ماهي قرمز هم خبري نبود. حبس و تنهايي خودخواستهام در خانه، نظم زندگي و خواب و خوراكم را به هم ريخته بود. زمان وعدههاي صرف غذا را گم كرده بودم. تا ميشد نميخوابيدم. شب و روز بيدار بودم و تلويزيون و كامپيوتر هم پابهپاي من. قلم از دستم نميافتاد. يا ميخواندم، يا مينوشتم، يا تماشا ميكردم اما هرگز احساس خستگي نميكردم. لذت ميبردم. قسمت غمانگيز ماجرا آنجا بود كه وقتي خانوادهام از سفر برگشتند، كلي حرفهاي شنيدني و تصاوير ديدني داشتند. هر كيف و چمداني را باز ميكردند، پُر بود از سوغاتي و خوراكي، ولي من حتي يك كلمه هم نداشتم كه به آنها بگويم. اگر ميگفتم با خواندنِ «بارونِ درختنشين» به ايتاليا سفر كردم يا با «ترانه برف خاموش» به نيويورك رفتم، چه كسي باور ميكرد؟ احتمالاً اولين و طبيعيترين واكنششان، خنده بود. من هيچ سوغاتي براي آنها نداشتم. من هيچ خاطرهاي براي تعريفكردن نداشتم، با آنكه از منظر خودم، جاهاي زيادي را ديده بودم. افسوس كه كمتر كسي در اين مُلك، سفرهاي دروني آدمها را جدي ميگيرد. اينگونه سفرها شايد بيش از هر كسي، براي جوانان، دانشجويان و نسل تازهنفس مفيد و جذاب باشد كه قرار است دنياهاي ديگري را نيز تجربه كنند و از آموختههاشان به دستاوردهايي نو براي نسل آينده برسند. گرچه نبايد از خاطر بُرد هر انساني، علاوه بر آموختن از تجارب ديگران، نياز دارد گاهي نيز حركت كند و با پاي خود جادههاي طبيعت و هستي را بپيمايد. مگر نه اينكه هميشه شنيدهايم «بسيار سفر بايد، تا پخته شود خامي»؟ پس فقط به سفرهاي دروني اكتفا نكنيم و گاهي هم از خانه و كاشانه بزنيم بيرون.
كاش برنامه سفر را تبديل به نياز و ضرورتي دائمي در زندگي كنيم و به جاي سالي يكبار، دستكم فصلي يكبار حتي در زمانهاي كوتاه به گشتوگذار در طبيعت سرزمينمان بپردازيم تا ضمن تجديد قوا و روحيه، چهارفصل را در مناطق مختلف ايران (و چنانچه در وسعمان هست، جهان) ببينيم و شاكر و چاكر پروردگار باشيم.