آبان ماه- كه آن را پشت سر نهاديم- براي ايل و خاندان بختياري يادآور خاطرات خوبي نيست و البته آنچه بر اين خاندان رفته، چنان با تاريخ اين مرز و بوم گره خورده است كه دريغمان ميآيد تا به رغم عبور زمان از سالروز آن، حديث عبرتآموز اين رخداد را واگويه نكنيم. در آغازين روز از آبان ماه 1296 علي قليخان بختياري (ملقب به سردار اسعد دوم) پس از سپري كردن مدتها انزوا، بدرود زندگي گفت و نيز در 25آبان 1312 جعفر قليخان بختياري (ملقب به سردار اسعد سوم )نيز پس از مدتها خوش خدمتي به رضاخان دستگير و پس از مدتي در زندان به قتل رسيد. شايد فرجام كار چهرههايي همچون «محمد وليخان سپهدار تنكابني » و نيز «علي قليخان سردار اسعد بختياري» و فرزندش، آئينه كردار كساني باشد كه در چاهي فراو افتادند، كه خود از سر فرصتطلبي براي ديگران كنده بودند و در پاي آن بسياري از نخبگان علمي و سياسي كشور مانند شهيد آيتالله شيخفضلالله نوري را قرباني نمودند. چنين چهرههايي در هر دوره نبايد از ياد ببرند كه صرفا در طريق نيل به اهداف قدرتهاي بزرگ، تنها مدتي «آلت فعل» خواهند بود و پس از انقضاي مدت به پستوي خاموشي و فراموشي گسيل خواهند گشت. اين نوشتار درصدد است تا با اشاراتي در باب زندگي و زمانه «سپهدار» و «سردار»، هويت سياسي يك صنف از نقشآفرينان تاريخ ايران را به نمايش بگذارد:
اندر احوال سپهدار
1ـ محمدوليخان سپهدار تنكابني، مردي كه او را در استبداد و خودرأيي از عينالدوله بدتر دانستهاند. در بدو خدمتش كه افتخاراً به درجه سرهنگي نائل شده بود، وقتي «ميرزا حسنخان سپهسالار» در صدارت دوم خود از كار او و افرادش ايراد گرفت، محمدوليخان شمشير خود را كشيد و به سوي سپهسالار حمله برد! او به همين مناسبت بازداشت شد و شاه دستور داد به كيفر اين گستاخي چشمانش را درآورند، ولي شفاعت و گريه و زاري پدرش، موجب عفو وي شد. پدر به شكرانه نجات فرزندش با گرو گذاشتن املاك خود، مبلغ هنگفتي را پيشكش و رضايت شاه و نيز فرزندش سپهسالار را فراهم كرد. پس از ترور اتابك، همه رجال مخالف مشروطه وحشت كردند و از ترس جان، انجمني به رياست جلالالدوله، فرزند ظلالسلطان به نام انجمن امراه تشكيل دادند و سخت طرفدار مشروطه شدند. اين انجمن چهرههايي چون «علاءالدوله»رانيز دربر ميگرفت. آنان حتي شرحي تهديدآميز به شاه نوشتند و لزوم وجود مشروطه را خاطرنشان ساختند! اين نامه كه قريب 70 امضا داشت، اولين امضاي آن متعلق به محمدوليخان سپهدار بود! در همان جلسه صورت سوگندي هم براي وفاداري به مشروطه، پشت قرآن نوشتند و امضا كردند، در اين صورتجلسه نيز هشتمين امضاي قسمنامه از سپهدار بود، ولي بيشتر سوگنديان پيمان شكستند و بر عهد خود استوار نماندند، سپهدار هم يكي از همان پيمانشكنان بود. او در استبداد صغير همبستگي و وفاداري خود را به دربار و محمدعليشاه اعلام كرد.
وقتي قيام مشروطهخواهان تبريز بالا گرفت، عينالدوله با اختيارات تام و سپهدار به عنوان فرمانده كل قشون آذربايجان، به تبريز اعزام شدند. سپهدار از شاه مبلغ هنگفتي پول، براي هزينههاي ضروري دريافت كرد كه هرگز تمامي آن مصرف نشد و در مجموع سر به جيب سپهدار زد. اين مشروطهخواه سوگندخورده، حتي حاضر نبود به سؤالات مردم مشروطهخواه درباره محل هزينههاي آن مبلغ درشت پاسخ بدهد.
طولي نكشيد منتصرالدوله پيشكار او به زيركي با كنسولهاي روس و انگليس تماس حاصل و از نقشههاي پنهاني و عاقبتي كه دولتهاي خارجي براي محمدعليشاه پيشبيني كرده بودند باخبر شد و سپهدار را در جريان گذاشت. او كه مردي فرصتطلب و خودخواه بود از دستورات مركز سرپيچي و به حكم موقعشناسي براي حفظ مقام، ثروت و موقعيت خود مشروطهخواه شد از مأموريت آذربايجان استعفا داد. شاه با استعفاي او موافقت و به تهران احضارش كرد، اما او در زنجان تلگرافي از وزير جنگ، اميربهادر تقاضاي مرخصي كرد و راهي رشت شد! اوبا اينكه از ترس مجازات، همبستگي خود را به همه مشروطهخواهان اعلام كرد، ولي باز هم مردد بود و عملاً پاسخ مثبت به نداي مشروطهخواهان نميداد، اما با ملاقاتي كه چرچيل دبير سفارت انگليس با او داشت و وي را به فرجام كار مطمئن و اميدوار ساخت (1) از اين پس، سپهدار علناً به فعاليت پرداخت و با يپرمخان ارمني و معزالسلطان همگامي و همكاري پيشه كرد. او با اينكه بهاتفاق او را فطرتاً مستبد وخودكامه ميدانند، ولي براي حفظ املاك خود و اغراض شخصي، به صف آزاديخواهان درآمد. او در حوادث مسجد جمعه و مسجد شاه كه در زمان صدارت عينالدوله رخ داد، با فرمان عينالدوله مسئول تيراندازي به مردم و قتل جمعي از طلبه و كسبه شناخته شده است. بايد انصاف داد، رويه حقناشناسي و بيوفايي كه او نسبت به سلسله قاجاريه در باب حقوقي كه به گردن سپهدار، پدر و اجدادش داشتند، به منصه ظهور رساند كم نظير و شايد بتوان گفت بينظير است. اگر اين نعل وارونه زدن در جهت خدمت به اجتماع بود و انگيزه آزاديخواهي داشت، سپهدار در كار خود معذور بود، اما متأسفانه به اعتقاد اكثر محققين، در اين كار اغراض شخصي محرك اصلي اين مرد بود. «سايكس» در كتاب تاريخ ايران و «شوستر» در كتاب اختناق ايران، او را سخت غيرقابل اعتماد و طماع معرفي كردهاند. سپهدار علاوه بر اعدام شيخ شهيد آيت الله فضل الله نوري، متهم به تحريك در قتل صنيعالدوله نيز هست. (2)
در رجب 1343ق، علياصغرخان ساعدالدوله، فرزند سپهدار، غفلتاً در شكارگاه لشگرك درگذشت. اين حادثه سپهدار را دستخوش تألمات روحي شديد ساخت تا جايي كه عصبانيت و تندخويي او به صورت غيرعادي درآمد. در سال 1305ش وقتي كه ميلسپو با شدت عمل درصدد رسيدگي به حساب رجال و وصول بقاياي ماليات برآمد، سپهدار سخت در فشار قرار گرفت. او بابت ماليات املاك وسيع خود، مبالغ هنگفتي بدهكار بود و نيز در اوقات زمامداري و قدرت، قريب سه كرور تومان از بانك استقراضي روس قرض كرده بود و هيچگاه در فكر تادينه آن بر نيامده بود. او اينك ميديد كه دولت درصدد مطالبه بدهيهايش برآمد و املاك وي به دستور ميلسپو توقيف شده است.
سپهدار كه هرگز سختي نديده و عمري زير بار اين حرفها نرفته و كسي از او مطالبه ماليات يا بدهي نكرده بود، با ناراحتيهاي رواني كه به او عارض شده بود، قدرت تحمل اين اهانتها را نداشت و ناگهان تصميم به خودكشي گرفت. وي در سن 81 سالگي! با اسلحه كمري دو گلوله به مغز خود شليك كرد و به زندگي خويش خاتمه داد.
املاك و اموال سپهدار را حينالفوت بيش از 20 ميليون تومان در آن زمان تخمين زدند، معادل تقريبي 45 ميليارد تومان پول كنوني!
اندر احوال سردار
2ـ حاج عليقليخان بختياري (سردار اسعد دوم) از خوانين بختياري و از سهامداران عمده شركت نفت ب. پ (P. B) در قرارداد سوم 1901 دارسي است. او در پاريس اقامت داشت و در جريان انقلاب مشروطه نبود. درتاريخ نگاريهاي مشروطه نيز سندي درباب آزاديخواهي واستبدادستيزي او مشاهده نميشود. بعد از رويداد به توپ بسته شدن مجلس شوراي ملي، سيد حسن تقيزاده كه به دست انگليسيها از تهران فراري داده شده و به اروپا سفر كرده بود، به واسطهگري «ممتازالدوله» با سردار اسعد ارتباط برقراركرد و سپس توسط «ادوارد براون» رئيس انجمن طرفداران ايران در لندن، از اراده قطعي وزارت خارجه انگلستان براي خلع محمدعليشاه مطلع و مطمئن گشت. چنان كه برخي از تاريخ نگاران بدان اذعان داشتهاند:
«ممتازالدوله كه بين پاريس و لندن رفت و آمد داشت و با معاضدالسلطنه و ادوارد براون و تقيزاده و بعضي مقامات سياسي انگلستان مربوط بود، سردار اسعد را از نقشههاي پشت پرده آگاه كرد. . . سردار اسعد كه در اروپا براي اين اردوكشي تصميم گرفته بود، پس از سفر به لندن و ملاقات با مستر «چارلز» معاون وزارت امور خارجه انگلستان –درحالي كه ممتازالدوله و ادوارد براون همراهش بودند ـ و اطمينان از حمايت انگليسها و قول و قراردادهاي لازم، به اتفاق چند نفر از جوانان بختياري از طريق خوزستان وارد ايران شد!»
همانگونه كه در نقل فوق آمده است، سردار اسعد سفري نيز به لندن داشت و با وزير مختار سابق انگليس در تهران «سرهاردينگ» كه باوي پيشينه مودت داشت، به صورت محرمانه ملاقات كرد، او هنگامي كه از تصميم قطعي دولت انگليس اطلاع يافت، با توجه به سوابق پدركشتگي كه با سلاطين قاجار داشت، با مشروطهخواهان همصدا گشت.
او در اروپا، رهبري قيام مشروطهخواهان تندرو در اصفهان را به عهده گرفت و با سپهدار كه در آن زمان سرپرست مجاهدان گيلان شده بود، ازطريق مكاتبه، رابطه مستقيم برقرار كرد. او ديگر براي انتقامجويي از قجرها و نيز ارضاي تمايل شخصي خود به قدرت و آوازه، هيچ كم نداشت و با تضميني كه قبلا از«چارلز»دريافت داشته بود، آمال و آرزوهاي خويش را در دسترس ميديد. او مستحظر به حمايت انگلستان و براي اجراي نقشه ايشان، به ايران آمد و خود را به اصفهان رساند. آنگاه با قوايي كه از پيش آماده شده بود، به قصد تهران حركت كردند. ابتدا قم را تصرف كردند و علاوه بر ضبط كليه اموال توليت آستان حضرت معصومه(س)، دارايي قم را نيز به اسم هزينه اردوكشي به تصرف درآوردند، به آن هم اكتفا نكردند و از كليه متمكنين قم، حتيالمقدور وجوهي به عنوان اعانه جمعآوري كردند.
با اينكه در كتاب «گزارش ايران »صفحه 102 جلد 4 ميخوانيم كه كنسول انگليس در كرمان قبل از حركت سردار اسعد و سپهدار به قصد تهران، به صاحب اختيار گفته بود: «بهزودي دو نيروي شمال و جنوب به تهران ميروند و شاه به سفارت روسيه پناهنده و از سلطنت خلع ميشود»، اما در فاصله قم و تهران به صورت خيمهشببازي براي اغفال محمدعليشاه، دو كنسول روس و انگليس چند بار با سردار ملاقات و به قول «كتاب آبي» او را از حركت به تهران منع كردند! ولي سردار اسعد نپذيرفت. با اينكه در بدو حركت از اصفهان بهانه سردار تقديم عرايض حضوري به شاه در مورد استقرار مشروطه بود، ولي چون به تهران نزديك شد، صريحاً اظهار داشت: «مصمم به خلع محمدعليشاه هستم! » بعد از فتح تهران و استقرار مشروطيت، سردار اسعد نهتنها برادرزادهها و عموزادههاي خود را از كليه مزاياي مادي و مقامهاي بادآورده محروم كرد، بلكه همانند مجاهدين آذربايجان قواي ضرغام را كه در گرفتن اصفهان، قم و تهران خدماتي كرده و متحمل خسارات مالي و جاني شده بودند خلع سلاح و روانه بختياري كرد. او در آن دوره ازكمك به دوست ديرين خويش نيز غفلت نداشت و در مقطعي كه حكم تكفير «سيدحسن تقيزاده» از سوي علماي نجف و ايران صادر شده بود، از او حمايت و وي را يك هفته در منزل خود پنهان ساخت و سپس روانه اروپا كرد و باعث نجاتش شد.
سردار اسعد را ميتوان از اولين و فعالترين اعضاي ايراني فراماسونري به حساب آورد همچنان كه در صفحه 174 كتاب «تاريخ بختياري» چنين ميگويد: «در مدت توقف در طهران تمام خيال و حواسم در اجراي مقاصد خود بود. يعني در ايران هم اجراي قوانين بشود و باعث سعي من در اين باب به جهت اين بود كه چون مرحوم ايلخاني [پدرم] را كشتند و ظلمهاي بيشماري نسبت به من و اسفنديارخان نمودند، قبايح استبداد را ديدم. چنانكه كمتر كسي دچار اين بدبختها شده بود. از آن پس مصمم شدم كه مردم را به حكومت قانون دعوت نمايم و در اين مدت كه در طهران بودم با جماعتي همعهد شدم كه دست استبداد را كوتاه داريم.»
دكتر ملكزاده در تاريخ خود درباره اين گروه توضيح بيشتري ميدهد، وي اين جماعت را همان گروهي ميداند كه در تاريخ 22 ربيعالاول سال 1322 قمري براي اولين بار در باغ شخصي سليمان خان ميكده تشكيل جلسه داده و تشكيلات فراماسونري را پايهگذاري كردند. ملكزاده سردار اسعد را يكي از مؤسسين انجمن مخفي فراماسونري معرفي ميكند.
عاقبت سياست دولت انگليس ايجاب كرد جلوي قدرت سردار اسعد و بختياريها را بگيرد، لذا با فشار «كلنل بالمارسن» افراد مسلح بختياري در تهران محاصره و خلع سلاح شدند. سردار بعد از اين سلب قدرت، ديگر مداخلهاي در امور نداشت. كمكم بينايياش را از دست داد و در 1334 نيز دچار سكته و فلج شد و تا شش سال اين زندگي تلخ، دردناك و مشمئزكننده ادامه داشت. منزل سردار اسعد تا مدتها محل باشگاه بانك ملي بود كه آينهكاري، گچبريهاي ظريف، درهاي منبت و خاتمكاريهاي جالب آن نمونهاي از تجملپرستي و مالاندوزي اين مرد است.
مشاهده عاقبت خوش خدمتي به دولت انگلستان و دل و اميد بستن به وعدهها و حمايتهاي ايشان، موجب عبرت جعفر قلي خان بختياري فرزند علي قلي خان نشد و او با همگامي با رضاخان و كمك به وي براي تثبيت قدرتش، به امتداد اقتدار خويش ميانديشيد. بدبينيهاي رضاخان به اطرافيان خود در دهه آخر سلطنت، سرانجام گريبان جعفر قلي خان سردار اسعد را نيز گرفت و سرانجام روز 26 آبان 1312 شمسي، سرهنگ سهيلي رئيس اطلاعات شهرباني، حكم دستگيري سردار اسعد را صادر و بلافاصله او را به زندان قصر گسيل داشت. جعفرقلي خان، بيش از چهارماه را در زندان گذراند تا اينكه در روز دهم فروردين 1313، پيكر بيجان وي را تحويل بازماندگانش دادند. عباس اسكندري در كتاب «محكمه عالي اختصاصي» درباره سردار اسعد مينويسد: «مدعيالعموم براي توقيف و قتل او، ره به جايي نبرد، اما دوستي سردار اسعد با تيمورتاش و تلاش براي نجات جان وزير دربار، مخالفت رؤساي بختياري با دولت مركزي يا داشتن سهام نفت جنوب از زمره اتهامات آشكار و پنهان وي به حساب ميآمد. در اوايل فروردين 1313 با خوراندن غذاي مسموم، قصد داشتند كه به نحوي او را به هلاكت برسانند، اما موفق نشدند. . . او را شكنجهها دادند تا بالاخره با تزريق سرنگ، به طور وحشتناكي، جانش را گرفتند.»
برخورد با فعالان سياسي و اجتماعي ايل بختياري بدين حد متوقف نماند و همزمان با دستگيري و قتل سردار، عدهاي از سران عشاير و ايلات بختياري در جنوب به حكم دادگاه نظامي در زندان قصر به چوبه دار سپرده شدند. عدهاي ديگر از آنان نيز به زندان محكوم شدند، تا جايي كه برخي از آنها در زندان بدرود زندگي گفتند.
پس از شهريور ۱۳۲۰ و تبعيد رضاخان از كشور، در تريبونها و رسانهها، براي دستگيري و محاكمه عاملان قتلهاي سياسي دوره ديكتاتوري، درخواستهاي فراواني طرح گشت و بستگان مقتولين دوره رضاخان، از جمله اقوام سردار اسعد، به خونخواهي برخاستند. آنان به دستگاه قضايي شكايت كردند. ابتدا در ديوان كيفر و سپس در دادگاه جنايي تهران، پروندۀ قتل عدهاي از جمله سياسيون مطرح و رؤسا و عوامل نظميه مورد محاكمه قرارگرفتند. در همين مقطع بود كه پزشك احمدي، پزشك بهداري زندان قصر در ارتباط با قتل چند تن از جمله سردار اسعد مجرم شناخته و محكوم به اعدام شد.
پينوشتها:
(1) شرح زندگاني سپهدار، ص 276، ج 2، كتاب آبي.
(2) گزارش ايران ج 3، ص 138، و تاريخ برگزيدگان ص 195.
(3) رهبران مشروطه، ابراهيم صفايي، انتشارات جاويدان تهران