يكي از ويژگيهاي خاص انقلاب اسلامي كه آن را از بسياري از تحولات سياسي- اجتماعي جهان متمايز مينمايد، تأثيرات و پيامدهاي آن در وراي مرزهاي جغرافيايي تحقق آن است. به اين مفهوم كه هرچند انقلاب اسلامي در داخل جغرافياي خاصي به نام ايران رخ داد و اتفاقاً اولين رهاورد آن يعني نظامسازي سياسي در همين نقطه به منصهظهور رسيد، اما با گذر زمان تبعاتي بسيار چشمگيرتر در خارج از مرزهاي خود بروز داد.
در سالهاي اوليه پس از پيروزي انقلاب، بازتاب انقلاب اسلامي در خارج از كشور تنها در حوزه قلمرو پيراموني آن يعني شماري از همسايگان و كشورهاي داراي اشتراكات فرهنگي و جغرافيايي ارزيابي ميشد و كمتر كسي گمان ميكرد اين حركت بتواند تأثيراتي بيش از اين را در ساحت عالم بروز و ظهور دهد.
تا يك دهه از عمر نظام اسلامي، معادلات بينالملل بر پايه فضاي دوره جنگ سرد و جهان دوقطبي پيش ميرفت و عملاً به جريان سومي اجازه رقابت در اين عرصه داده نميشد. پس از فروپاشي بلوك شرق، ساكنان كاخ سفيد اميدوار بودند در سايه نظم نوين جهاني عملاً بتوانند هژموني يكپارچه خود را بر جهان چنين مستولي كنند كه تمامي معادلات بينالملل با درنظر گرفتن منافع غرب شكل بگيرد. با اين حال اين مسئله مطابق ميل آنها چندان پيش نرفت و عملاً در مسيري ديگر حركت نمود.
رهبر معظم انقلاب اسلامي با درك همين نكته در ديدار اعضاي مجلس خبرگان رهبري فرمودند: « در نگاه كلان به كل جهان - و از جمله به منطقه - انسان به اين نكته اساسي برخورد ميكند كه نظم مستقر حاكم قبلي دنيا در حال تغيير و تبديل است؛ اين را انسان ميفهمد و مشاهده ميكند. بعد از جنگ اول جهاني، يك نظم جديدي در عالم و به خصوص در منطقه ما بهوجود آمد؛ قدرتهايي جان گرفتند، قدرتهاي برتر عالم شدند و بعد از جنگ دوم جهاني - كه تا كنون حدود 70 سال از پايان آن ميگذرد - اين نظم جهاني استقرار پيدا كرد و مديريت عالم به شكل خاصي درآمد. غرب در واقع، چه به شكل نظام سوسياليستي و چه به شكل نظام ليبراليستي - كه هر دو غربي بودند - حاكم بر مديريت جهان شد و مديريت جهان در اختيار اينها قرار گرفت. آسيا و آفريقا و امريكاي لاتين و مناطق گوناگون دنيا تحت نفوذ و هيمنه و اراده اينها در طول اين 70 سال حركت كردند. انسان بهروشني ميبيند كه اين نظم در حال تغيير است.»
حال بايد ديد شاخصههايي كه هندسه جديد عالم را از گذشته تمايز ميكند، چيست؟ با مروري بر تحولات خاصي كه تا پيش از اين سابقه بروز در عرصه جهاني نداشته است تا حدودي ميتوان برخي شاخصههاي اين هندسه را بازجست. نخست ورود بازيگران جديدي در آسيا، آفريقا و امريكاي لاتين در كنار بازيگران سنتي است كه در تلاشند جايگاه خود را در نظم جديد پيشرو، تثبيت كنند. از ديگر سو، برهم خوردن آرامش ظاهري جبهه نظام سلطه در حوزههاي گوناگون اقتصادي، رسانهاي و استقرار اجتماعي دروني، خود شاخصهاي مهم و تأثيرگذار از اين هندسه نوين است. افول وجهه دولت ايالاتمتحده بهعنوان كانون استكبار جهاني نيز مؤيد همين معناست. شاخصه ديگر تقويت حس بيداري و هويتيابي در مسلمين و ملل مستضعف جهان است كه تا پيش از اين در زير سلطه قدرتهاي استكباري بودهاند.
از سويي واكنش غيرمنطقي غرب و نظام سلطه نيز به قدرتهاي رقيب تازه ظهور كرده، خود قرينهاي ديگر بر وجود نظام جديدي است كه غرب آن را برنميتابد. تلاشهاي روزافزون غرب و ايالاتمتحده امريكا براي انحراف بيداري اسلامي و مشغولسازي كشورهاي مسلمان خود ميتواند دليل همين نكته باشد كه غرب از بروز اين هندسه جديد واهمه دارد و تمام هموغم خود را براي مهار، توقف يا جهتدهي به آن مصروف داشته و دارد.
حال نكته ديگري كه در پيرامون اين نظم و هندسه جديد محل تأمل است، خاستگاه اين نظم نوين است. مؤلفههاي بنيادين و گفتماني و نيز شاخصههاي ظاهري اين وضعيت جديد آن را بسيار به خودِ انقلاب اسلامي نزديك نشان ميدهد. اين ادعا گزافه نيست اگر بگوييم سنگ بناي اين حركت جديد در پيروزي انقلاب اسلامي ايران گذاشته شد و مبناي تحولي انقلاب در افقي بسيار وسيعتر اين هندسه را جهت داد. رهبر معظم انقلاب اسلامي در همين باره ميفرمايند: «انقلاب [اسلامي] يك نظم جديدي را براي بشريت ارائه كرده.
نميگوييم انقلاب از اول با مخاطب قرار دادن كلّ بشر آمد؛ نه، انقلاب اسلامي «ايران» بود، متوجّه مسائل ايران بود، متوجّه ايجاد تغييرات بنيادي در ايران بود امّا زبان اين انقلاب و پيام اين انقلاب پيامي بود و زباني بود كه نميتواند و نميتوانست - به طبع حال - در مرزهاي ايران منحصر بماند؛ يك مفهوم جهاني، يك حقيقت جهاني، يك حقيقت بشري بهوسيله انقلاب پيام داده شد كه هر كسي در دنيا آن را بشنود احساس ميكند كه به اين پيام دلبسته است. آن پيام چيست؟ اگر بخواهيم آن پيام را در شكل اجتماعي و انساني آن در يك جمله بيان بكنيم، مقابله با نظام سلطه است؛ اين پيام انقلاب است. نظام سلطه، نظام تقسيم دنيا به ظالم و به مظلوم است؛ منطق انقلاب كه منطق اسلام است، «لا تَظلِمونَ وَ لا تُظلَمون» است؛ نبايد ظلم كنيد و نبايد بگذاريد به شما ظلم بشود.»
دقت نظر در ريشههاي اين نظم نوين و تلاقي انكارناپذير آن با انقلاب اسلامي، وظيفه دلسوزان انقلاب و معتقدان به گفتمان آن را بهمراتب بيشتر ميسازد. اگر تاكنون تصور ميكردهايم نهايت آرمان ما كشوري اسلامي است در نقطه حداكثري پيشرفت مادي و معنوي، امروز بايد بدانيم مأموريت نهايي ما شكلگيري تمدن بينالمللي اسلامي است كه از مسير هندسه جهاني پسا انقلاب اسلامي رقم ميخورد.