به من پيشنهاد كردند شمّهاي از زندگي حضرت والد «رضوان الله تعالي عليه» را بيان كنم. گرچه به گفته حافظ: «نظر پاك تواند رخ جانان ديدن/ كه در آيينه نظر جز به صفا نتوان كرد» پس اين كمين را چه رسد تا در اين باره قلم زنم، ولي از آنجا كه ياد نيكان خداجوي سرمشقي است براي انسانها تا كاميابي و ناكامي جهان سپنج از راهشان به در نبرد و طريق سعادت را در تخلّق به فضايل بشناسند و به مصداق آيه شريفه «الْعَاقِبَه لِلْمُتَّقِينَ»(1) نيكفرجامي را از آن پرهيزگاران بدانند، نگارش چند سطري را بهجا ديدم. والد معظم در امر تدريس، مطالعه و تحقيق بینهايت كوشا و ساعي بودند و تا لحظه بيداري از كتاب جدا نميشدند و به حدي به پژوهش علاقهمند بودند كه گذشت زمان را فراموش ميكردند! براي به دست آوردن كتابي كه بدان نياز داشتند نهايت كوشش را به كار ميگرفتند و گاهي صفحات افتاده از يك كتاب را با دستنويسي تكميل ميكردند و اگر نسخهاي كمياب بود، در كتابخانهاي كه آن نسخه را داشت ساعتها مينشستند و آن را استنساخ ميكردند.
در انجام تكاليف شرعيه سعي وافري داشتند، فرايض كه بهجاي خود به انجام مستحبات سخت پايبند و مقيد بودند و نماز شبشان ترك نميشد و تا هنگامي كه توان جسمي داشتند، در غير ماه مبارك رمضان، ايامالبيض (اول، وسط و آخر هر ماه) را روزه ميگرفتند.
بسيار كمخوراك بودند. به ياد دارم يكي از ارادتمندان به مزاح به ايشان ميگفت: «خوب است شما هميشه مهمان من باشيد، زيرا چندان غذايي نميخوريد!»
زندگي ما نه تنها بسيار ساده، بلكه سخت بود، زيرا ايشان از وجوه شرعيه مبلغي برنميداشت، بلكه گاهي كسي چيزي به ايشان هديه ميكرد يا آشنايان كه عقد ازدواجي داشتند، سر دفتر ازدواج را نزد ايشان ميآوردند تا ايشان ايجاب صيغه عقد ازدواج را انجام دهند و شيريني يا احياناً وجهي هديه ميكردند كه گذران زندگي ما از همان بود.
يكي از مأمومان نماز جماعت ايشان كه وارث درجه اول نداشت، در وصيت خود از ثلث ماتركهاش خانهاي را به ايشان كه در آن موقع از خود خانه نداشتند و مستأجر بودند هديه كرد، پس از فوت او برادرش نزد ايشان آمد و گفت: «عائلهمندم و خانهاي كه دارم نيازم را برطرف نميكند، از اينرو تقاضا ميكنم خانه اهدايي برادرم را به من بدهيد.» بيدرنگ خانه را به وي اهدا كردند. گذشت ايشان به حدي بود كه اگر كسي تنها لباس بر تنش را ميخواست، خود به اقلّ پوشش اكتفا ميكرد و مابقي را به او ميبخشيدند.
در سالهاي 1325 و 1326 كه در حوزه علميه قم تحصيل ميكردم، شهريهاي كه از طرف مرحوم آيتالله بروجردي به من داده ميشد اندك بود و نيازم را برطرف نميكرد. از ايشان تقاضا كردم كسري آن را از وجوه شرعيه تأمين كنند، به من فرمودند: «تو نوجواني و خداوند نيرو و توان كار به تو داده است. هم كار كن و هم درس بخوان، نميتوانم از وجوهي كه متعلق به از كار افتادگان و ناتوانان است چيزي به تو بدهم.» به كشت و كار و نظافت كتابهايشان علاقه زيادي داشتند. گاهي كه از مطالعه و بحث خسته ميشدند يكي، دو ساعت از وقت خود را در باغچه خانه و گردگيري كتابها ميگذراندند.
روزي آب شهر قطع بود، گفتند برخيز تو يك ظرف و من هم يك ظرف برميداريم و به كنار رودخانه ميرويم و آب ميآوريم. همسايگان و آشنايان كه ايشان را ديدند گفتند: «اجازه بدهيد ما آب بياوريم.» ايشان گفتند: «شما هم مثل ما به آب نيازمنديد و بايد نياز خود را برطرف كنيد.» بعضي از روزهاي تعطيل در فصلهاي مناسب كه با دوستان به باغهاي اطراف شهر براي استراحت و صرف ناهار ميرفتند، به همراهان ميگفتند شما غذا ميپزيد و چاي درست ميكنيد. من هم بايد با شما همكاري كنم و لااقل ظرفها را ميشويم. همه روزه عادت داشتند يك ساعت به غروب مانده در اطراف رود كارون مدتي را قدم بزنند و پيادهروي كنند. همچنين صبحها بعد از اقامه نماز جماعت در مسجد پيادهروي ميكردند. در شنا مهارت داشتند و در تمام فصول سال حتي زمستانها در رودخانه كارون شنا ميكردند. روزي يكي از همراهانشان به هراس افتاد، زيرا ديد از يك سوي رودخانه كارون كه آن موقع بيش از حالا پر آب بود به زير آب رفتند و طول كشيد و از زير آب بيرون نيامدند. پس از جستوجو ديد در ساحل مقابل از آب بيرون آمدهاند و پهناي رودخانه را زير آب طي كرده بودند.
ميگويند در كودكي نيز در بازيهاي محلي ممتاز بوده و كمتر حريفي داشتهاند.
خيلي شوق زيارت آستان قدس رضوي را داشتند و تا هنگامي كه بيماري از سفرشان بازنداشته بود، همه ساله در فصل تابستان به مشهد مقدس مشرف ميشدند. وقتي يكي از همشهريان متمكن براي ايشان بليت هواپيما از تهران به مشهد را تهيه كرده بود، ايشان نپذيرفتند و به او گفتند: «شما بهاي بليت را به مستمندان و نيازمندان بدهيد. من با قطار ميروم و بليت تهيه شده است و در بين راه كتاب براي مطالعه همراه دارم.»
در فصل بهار در سفري در سال 1327 يا 1328 از اهواز به دزفول در خدمت ايشان بودم. در آن وقت راه شوشتر به دزفول در اثر سيل بسته شده بود. عصر پهلوي دوم بود و برخي از مردم بيبند و بار به روحانيت و روحانيون اعتقادي نداشتند و نسبت به آنان مجال بيحرمتي داشتند. يكي از مسافران سخنان نابجا و به تعبيري متلك ميگفت. ايشان گوش نميدادند و كتابي را كه همراه داشتند مطالعه ميكردند. خشمگين شدم و خواستم به او پرخاش كنم. متوجه شدند و با نگاه تندي به من فهماندند بايد خاموش باشم. تا اينكه بين راه به قهوهخانهاي رسيديم و ماشين براي استراحت مسافران و صرف چاي توقف كرد. مسافران به قهوهخانه رفتند و ايشان در فاصلهاي از قهوهخانه عباي خود را روي سبزهها گستردند و به مطالعه پرداختند. پس از مدتي مسافران براي سوار شدن به ماشين فرا خوانده شدند، متلكگو به وقت سوار شدن نزديك ايشان آمد و سلام گفت و تعارف كرد كه جلوتر سوار شوند. ايشان متقابلاً تعارف را پاسخ دادند و گفتند ما يك رديف جلوتر هستيم شما بفرماييد. همين كه در ماشين نشست چنان منقلب و از كرده خود پشيمان شد كه با بيتابي به ايشان گفت: «من اشتباه كردم و حرفهايي را كه نبايد بزنم زدم. مرا ببخش.» ايشان گفتند: «حواسم متوجه كتابم بود و به سخنانت گوش ندادم. اشكالي ندارد، ولي سعي كن حرمت ديگران را نگه داري.» آن شخص به گريه و زاري افتاد و آثار تنبه در چهرهاش آشكار شد.
اين رويداد و مانند آن نشان ميدهد مردم اعم از نيك و بد دوستدار فضايل و خصال پسنديدهاند و اگر برخي احياناً بيحرمتي به روحانيون روا ميدارند، ريشه در اعمال روحانينماها دارد كه حرمت خود و رسالت روحانيت را نگه نميدارند و به قول سعدي: «نميبينم مر ايشان را فعلي موافق گفتار، ترك دنيا به مردم آموزند/ خويشتن سيم و غله اندوزند. عالمي را كه گفت باشد و بس/ هر چه گويد نگيرد اندر كس»(2) «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ.»(3)
در مقام استفهام انكاري اين آيه شريفه ميفرمايد: «مردم را به نيكوكاري امر و خويشتن را فراموش ميكنيد؟!»
باري سخن در اين باره فراوان و سراسر زندگي ايشان آموزنده و پنددهنده است. اينك نوشتار را با خاطرهاي كه بزرگترين تأثير رفتاري و اخلاقي را در زندگيام داشته است پايان ميبخشم.
يكي از ارادتمندان ايشان كه پيشهوري كمبضاعت بود و پيشهاش بسيار كمدرآمد، براي ضيافت شامي ايشان را به خانه خود دعوت كرد. يادآور ميشوم ايشان قبل از بيماري و رنجوري پرحوصله بودند و همه مراجعان را با آغوش باز و روي خوش ميپذيرفتند و به گفته آنان گوش و به سؤالاتشان پاسخ مناسب ميدادند. در آن ضيافت من نيز به همراهشان بودم و سالهاي نوباوگي را ميگذراندم و به اقتضاي سن دوست داشتم غذايي لذيذ را در ظروف مناسبي صرف كنم. غذاي ميزبان ساده و ظرفهاي غذايش به نظرم چندان تميز نميآمدند، از اينرو با كراهت غذا ميخوردم. ايشان متوجه شدند. وقتي صاحبخانه براي آوردن ظرف آب از اتاق بيرون رفت، ضربهاي بر پشت شانهام نواختند و گفتند: «مگر از خدا شرم نداري كه چنين رفتاري ميكني؟ نميداني اين مرد آنچه در توان داشته دريغ نكرده تا توانسته است اين غذا را براي ما تهيه كند؟ اگر با اين حركات دل او را بشكني، چه جوابي به درگاه خدا داري؟ بايد از حالا نشان دهي كه بهترين غذا را ميخوري و ظروف غذا بهترين و تميزترين ظرفهاست.»
اين شيوه مردان خدا و كساني است كه پرورده مكتب مقدس اسلامند كه جز راه خدا نميپويند و غير از سخن حق بر زبان نميآورند و پسندند آنچه را كه جانان پسندد. «أَللَّهُمَّ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى»
پينوشتها در سرويس تاريخ «جوان» موجودند.