کد خبر: 884379
تاریخ انتشار: ۱۵ آذر ۱۳۹۶ - ۲۱:۵۴
گفت‌و‌گوي «جوان» با جانباز غلامحسين مهدي‌زاده و همسرش بتول عالمي
مقام معظم رهبري صبر همسران جانبازان و تحمل آنها بر رنج و سختي خدمت به جانبازان را ايثارگري واقعي و يك جهاد و حماسه خوانده‌اند.

صغري خيل فرهنگ

مقام معظم رهبري صبر همسران جانبازان و تحمل آنها بر رنج و سختي خدمت به جانبازان را ايثارگري واقعي و يك جهاد و حماسه خواندهاند. به واقع همسران جانبازان دوشادوش آنها در همه مراحل و سختيها ايستادگي كردند و در جهاد آنها سهيم هستند. جانباز غلامحسين مهديزاده از جانبازان شيميايي دفاع مقدس است كه يك سالي ميشود براي درمان و پيوند ريه به تهران مهاجرت كرده و در اين شهر ماندگار شده است. بتول عالمي همسرش نيز در تمامي مراحل زندگي او را همراهي كرده است. براي آشنايي با برگهايي از زندگي يك جانباز دفاع مقدس، به گفتوگو با جانباز غلامحسين مهديزاده و همسرش بتول عالمي پرداختهايم.

همسر جانباز

زماني كه با آقاي مهديزاده ازدواج كرديد، ايشان جانباز بودند؟

بله، ما سال 1377 با هم ازدواج كرديم. نسبت فاميلي با هم داشتيم و من در جريان مجروحيتهاي دوران جنگشان بودم. آن زمان ايشان 30 سال داشت و دبير قرآن بود.

جانبازي ايشان مربوط به چه زماني است؟

آقاي مهديزاده در سن 14 سالگي به جبهه رفت و بعد از مدتي حضور در سال 1365 در روند اجراي كربلاي5 جانباز شدند. ايشان بعد از مجروحيت باز هم به جبهه رفت.

قاعدتاً زندگي با يك جانباز سختيهايي را دارد، چرا اين مسير را انتخاب كرديد؟

راستش هرگز فكر نميكردم اينقدرها سخت باشد. همسرم در زمان جنگ شيميايي شده بود. هم ديدش دچار مشكل شده بود و هم اوضاع ريهاش به خاطر تأثير گازهاي شيميايي وخيم بود. از حدود چهار سال پيش حال و روزشان وخيمتر شده است. با همه اينها من علاقه داشتم كه زندگي مشتركم را با يك جانباز آغاز كنم و در كنار يك جانباز به تعالي برسم.

با مقوله ايثارگري آشنايي داشتيد؟

بله، عمويم رضا عالمي از شهداي دفاع مقدس هستند. ايشان در سن 22 سالگي در سال 1361 به شهادت رسيد. عمو وقتي به مرخصي ميآمد از جبهه و جهاد و ايثارگري رزمندهها برايمان صحبت ميكرد. شهادت عمو در آن سنين جواني بعدها باعث شد تا من به فكر ازدواج با يك جانباز بيفتم.

الان اوضاع جسمي آقاي مهديزاده چطور است؟

هر روز كه از جانبازي ايشان ميگذرد شرايط سختتر و سختتر ميشود. اين روزها كه بحث مدافعان حرم در جريان است، با خودم ميگويماي كاش هيچ كدام از اين عزيزان جانباز نشوند. شهادت عاقبتشان باشد. خيلي سخت است كنار جانباز بنشيني و دردهايش را حس كني و كاري از دستت برنيايد. من دردهاي همسرم را با همه وجود احساس ميكنم. مدتهاست كه همسرم نميتواند از خانه بيرون بيايد چون دائم بايد اكسيژن بگيرد. يعني فاصله اتاق تا سرويس بهداشتي را هم بدون استنشاق اكسيژن نميتواند طي كند. وقتي مهمان ميآيد و ايشان ميخواهد با كسي صحبت كند دائم بايد مراقب تنگي نفس و سرفههايش باشيم. همسرم جانباز 70 درصد است. سالها در آموزش و پرورش معلم قرآن بود و حتي استفاده از گچ آزارش ميداد. شرايط ما به گونهاي است كه براي يك ثانيه خودمان هم نميتوانيم برنامهريزي كنيم، چون اصلاً وضعيت جسمي همسرم مشخص نيست. حال و احوال جانبازان را نميشود پيشبيني كرد. همه اين دردها و سختيها يك طرف، نوع ديد و نگاه مردم هم به جانبازان درد ديگري است كه بايد با آن كنار بياييم.

مگر شاهد چه نوع برخوردي از سوي ديگران هستيد؟

ببينيد! جانباز خودش دردهايي دارد كه با آن كنار ميآيد اما گاهي شاهد رفتارها و طعنهها و كنايههايي هستيم كه كاممان را تلخ ميكند. برخي از مردم قدر امنيت امروز كشورمان را نميدانند كه چه خونها براي امنيت ايران اسلامي ريخته شده است. عموي شهيدم ميگفت: من به چشم خود ديدم كه بعثيها با جنازه زنان و دختراني كه مورد تجاوز قرار داده بودند، سنگر درست ميكردند. ديدن اين تصاوير براي بچههاي رزمنده بسيار سخت و تلخ بود. خيلي مسائل و خاطرات تلخ و ناراحتكننده جنگ گفته نشد تا خاطر مردم مكدر نشود اما اين بدان معنا نيست كه به همت آنها و دلاوري شهدا و جانبازان ما بياحترامي شود. مردم نبايد جانبازان و شهدا را فراموش كنند. متأسفانه امروز نوع نگاه مردم و برخي مسئولان به جانبازان اصلاً نگاه خوبي نيست.

چه حرفي با مردم داريد؟

من و آقاي مهديزاده حدود 20 سال در كنار هم هستيم. سختيها و تلخيها هست اما عشق به همراهي با جانباز و جهاد در كنار ايشان من را صبورتر ميكند. از شما خواهش ميكنم به مردم بگوييد نگذاريد جانبازان ما حرف و كنايه بشنوند. ما براي درمان و پيگيري اوضاع همسرم از اصفهان به تهران آمديم و به خاطر شرايط جسمي ايشان مجبور به پيوند ريه شديم اما بعد از پيوند متأسفانه براي تهيه داروهاي ايشان به شدت دچار مشكل شديم و بنياد حمايت چنداني نسبت به تأمين داروها ندارد. براي تداوم درمان همسرم مجبور شديم يك سالي در تهران اجارهنشين باشيم. انشاءالله به اصفهان بازميگرديم تا در صورت نياز هر ماه يك بار براي انجام تست و چكاپ به تهران بياييم.

جانباز غلامحسين مهديزاده

آقاي مهديزاده متولد چه سالي هستيد و كي وارد جبههها شديد؟

من متولد سال 1347 هستم. زماني كه جنگ آغاز شد، محصل بودم. آن زمان با راهنمايي يكي از معلمانمان كه بسيجي بود و رابط هلال احمر، آموزشهاي امدادگري را ديدم. 16 سال داشتم كه درس و تحصيل را رها كردم و راهي ميدان نبرد شدم. اواخر سال 1364 بود كه با جمعي از بچهها حدود 40 نفر كه دوره امدادگري ديده بودند، راهي جبهه شديم. ابتدا من را به خاطر سن كم و جثه ريزم نميپذيرفتند. آنقدر گريه و زاري كردم تا در نهايت با اعزامم موافقت شد.

وقتي مسئولان نميگذاشتند در آن سن و سال به جبهه برويد، خانواده چطور موافقت كردند؟

اول خانوادهام اصلاً خبر نداشتند، من از خانه فرار كردم و به جبهه رفتم. بعد هم كه متوجه شدند ديگر مانع اعزامم نشدند. ابتد با بچههاي لشكر همدان به جبهه رفتم اما بعد از جانبازي با لشكر 14 امام حسين(ع).

جانبازيتان چطور اتفاق افتاد؟

من و تعدادي از دوستان و همرزمانم بعد از پاكسازي شلمچه در روند عمليات كربلاي5 وارد اين منطقه شديم. به گمان اينكه منطقه كاملاً پاكسازي شده همراه تعدادي از بچهها بدون ماسك وارد شديم. تعدادي از بچهها وارد سنگرها شدند و متأسفانه از آبهاي داخل سنگر بچهها آشاميدند. كمي كه گذشت بچهها دچار حالت تهوع شدند و اوضاع جسميشان به هم ريخت. يك به يك روي زمينافتادند. بعد از جابهجايي و استحمام كمي حالمان بهتر شد. اما متأسفانه اثرات گاز خردل در تنمان ماند و بعد از 20 سال ريهمن را از كار انداخت و مجبور شدم شب و روز از اكسيژن استفاده كنم.

شما كه رزمنده دفاع مقدس بوديد و زخم آن روزها را در ياد داريد، اگر امكان برايتان فراهم بود در جبهه مقاومت اسلامي هم ورود ميكرديد؟

تكليف ما را اسلام و ولايت فقيه روشن ميكنند. درون مرز و برون مرز معنا ندارد. فرقي نميكند جبهه متعلق به كدام كشور مسلمان باشد. در صورت نياز و امكان بايد در صحنه نبرد حاضر شويم. نه تنها من بلكه همه اين نوجوانان و جوانان كه امروز در كوچه و خيابان از كنارمان ميگذرند هم بيصبرانه حضور پيدا خواهند كرد. امروز اين جوانها، من را به ياد ديروز خودم مياندازند. اين را به خوبي ميتوانم به شما ثابت كنم. تشييع پيكر شهيد حججي اين موضوع را به همگان ثابت كرد. مسير ميدان امام حسين(ع) تا ميدان شهدا فاصلهاي چنداني نبود اما حضور پرشور مردان و زنان سرزمينمان باعث شد تا طي كردن اين مسير سه ساعت و نيم طول بكشد. اينها را بايد دشمنان ما به ويژه امريكا و رئيسجمهورش ببيند و عينك واقعبيني را به چشمشزده و اتحاد مردم را با هم و در كنار هم ببيند و بداند اين مردم با توجه به مشكلاتي كه گريبانگير آنهاست بيتوجه به فضاي تبليغاتي مسموم ايستادهاند و هر زمان كه احساس كنند از غيرتشان كم نميگذارند.

دلتان براي دوران دفاع مقدس تنگ ميشود؟

بله، چند باري ميخواستم براي زيارت كربلاي جبههها، با راهيان نور به جنوب بروم اما شرايط جسمانيام اجازه نداد. خيلي دوست دارم كه با حضور در مناطق عملياتي خاطرات آن روزها را مرور كنم. اكثر مواقع هم كه با خودم خلوت ميكنم، ياد آن روزها ميافتم و حسرت آن ايام را ميخورم.

اگر ميشود ما را مهمان خاطراتي از دوران دفاع مقدس كنيد.

متأسفانه امروز كه با شما صحبت ميكنم به خاطر مشكلات جسماني و تأثير داروهاي شيميايي حافظه خوبي برايم باقي نمانده تا از خاطرات جبهه و جنگ برايتان تعريف كنم اما يك صحنه هيچگاه از يادم نميرود. وقتي بالاي سر يكي از شهدا كه نوجوان بود رسيدم، در يك دستش قرآن بود و در طرف ديگرش كتاب فيزيك دوره دبيرستانش افتاده بود. او با آنكه آمده بود تا در جبهه جهاد كند اما مسئوليت دانشآموزياش را از ياد نبرده بود.

حضرت آقا اجر همسران جانباز را كمتر از جهاد خود آنها نميدانند. نظر شما چيست؟

قبول دارم كه زندگي با يك جانباز شيميايي كه هر روزش بدتر از ديروز ميشود، سخت است اما همسرم با همه مهرباني و لطفي كه دارد كنار من مانده است. من وقتي حال جسميام به هم ميريزد شرايط بدي برايم پيش ميآيد كه همسرم صبورانه همه اين دردها و رنجها را تحمل ميكند. در اين 20 سال همراهي هرگز لحظهاي خسته نشد و با همه فشارهايي كه رويش بود تحمل كرد. واقعاً همسرم سهم بسزايي در مجاهدتهاي من دارد. دوندگيهاي روزمره ، كارهاي اداري و امور بيمارستاني ، بانك خون ، درمان و... همه را انجام ميدهد و در همه مراحل همراهيام كرده است.


نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار