محمدمهدي نيكضمير
جامعه زنان آيا اميدي به پيگيري مطالبات خود از سوي تشكلها و چهرههاي زنان مستقر در نهادها دارد؟ آيا قرينههايي دال بر افزايش بياعتمادي به تشكلهاي زنانه از سوي بدنه اجتماعي زنان ديده نميشود؟ آيا تشكلهاي زنانه با انسداد روبهرو شدهاند يا زوال ناشي از همگسيختگي با بدنه اجتماعي، تشكلهاي زنانه را فرا گرفته؟و...
اين پرسشها بيگمان از جمله سؤالاتي است كه اين روزها در اذهان برخي از كارشناسان و بدنه اجتماعي زنان جزر و مد مييابد. اين روزها جامعه زنان در حال مرور مطالبات خود در چك ليستهايي هستند كه از تشكلهاي زنانه صادر شده و در سررسيد خود اما رنگي از عملياتي شدن نديده است.
بسياري از زنان به ويژه زنان سرپرست خانوار پوشش خدمات بيمهاي را ميخواهند، تقويت جايگاه خود و نگاه برابر به استعدادهاي علمي، پژوهشي، سياسي، اجتماعي و اقتصاديشان را طلب ميكنند، اشتغال و پستهاي مديريتي متناسب با توان و پتانسيلشان را خواهان هستند، آنان ضرورت كاهش ناهنجاريهاي اجتماعي و اقدام عاجل براي كاهش طلاق و... را مورد تأكيد قرار ميدهند اما آنچه در عمل شاهد آن هستند، تنها برخي از تلاشها در جهت تأمين مطالبه بخشي از طبقات اجتماعي است كه دغدغه نان، معيشت، آسيبهاي اجتماعي و... را نداشته و صرف آزاديهاي اجتماعي در ذيل دستوراتي همچون ورود به ورزشگاهها را تأمين ميكند.
اين اما تا به اينجا. با اندكي تأمل اما ميتوان دريافت كه ادامه اين وضعيت و تغيير دالها از مطالبات اصيل به دالهاي سياسي شرايطي را در جامعه زنان بهوجود آورده كه نگرانكننده و هشداردهنده به تشكلهاي زنان است؛ هشدارهايي كه نشان ميدهد جامعه زنان تأكيد بر اين دارند كه تشكلهاي زنانه اگر بنا ندارند خود بخشي از حل مشكلات نباشند لااقل به مثابه بخش ديگري از مشكلات ايفاي نقش نكنند.
عدم استيفاي حقوق اصيل زنان توسط تشكلهاي زنانه موجب
شده كه:
- بنيانهاي اعتماد بدنه اجتماعي زنان به اين تشكلها سست شده و كليت جامعه زنان را هدف بگيرد.
- بخش بزرگي از جامعه زنان احساس ميكند مسيري كه اين تشكلها ميروند، به نفع آنان نيست، مجموعهاي از تلاشهايي كه در قالب گعده ظهور و بروز يافته و تأمين كننده مطالبات گعدههاست.
- اگر باور داشته باشيم كه بعضي از پديدههاي رواني اجتماعي به صورت مستقيم قابل مشاهده نيستند و بايد علامتهاي آنها را ديد، آنگاه ميتوان گفت كه وجود برخي از علامتها مبتني بر وجود شكاف ميان بدنه اجتماعي زنان و تشكلهاي زنانه مبني بر تغيير دالهاي پيگيري مطالبات، بيان ديدگاههايي متضاد با خواستهاي اصيل و... بيانگر نوعي گسيختگي است؛ گسيختگياي كه قرينههايي مبتني بر اختلافات رئوس تشكلهاي زنانه نيز آن را تقويت كرده و تعلق خاطرها را كاهش دهد.
بيگمان، هر جا كه گسيختگي باشد يعني تضاد و بيگانگي و احساس عدم تعلق وجود دارد. كينه، مسئوليتگريزي، تكروي و منفعتجويي خودخواهانه و... نشانههاي گسيختگي است. هر جا كه اين نشانهها حاضر باشند يعني گسيختگي وجود دارد. يك گروه گسيخته يعني گروهي كه اعضاي آن، احساس اشتراك با هم ندارند، يك جامعه گسيخته يعني جامعهاي كه بين افراد، گروهها، طبقات و نهادهاي آن تضاد وجود دارد و اصطلاحاً هر كس و هر بخش كار خودش را ميكند و فكر خودش است. شايد با توجه به اين تعاريف وضعيت برخي از تشكلهاي زنانه و ارتباط آنان با بدنه اجتماعي زنان در همين چارچوب قابل تعريف و تفسير باشد.
در اين ميان اما با توجه به اين گسيختگي بايد خطاب به تشكلهاي زنانه و بخشي از بدنه اجتماعي زنان گفت، اين وضعيت كه در تابلوي نقاشي امروز ما نقش ميشود، كار نقاشي نيست كه كف خيابان است، بلكه كار خود آنان است. در حقيقت حكايت آن نقاشي است كه تصوير معشوق خود را طراحي ميكرد. از او ميپرسند كه آيا تلاش ميكني نقاشي تو شبيه معشوقت شود؟ ميگويد نه! سعي ميكنم معشوقم شبيه نقاشي شود!
برخي از تشكلهاي زنانه بايد بپذيرند كه آنان ديرزماني است كه تلاش كردهاند جامعه زنان شبيه نقاشي آنان شود. تلاش نكردهاند نقشي از اين جامعه بكشند كه شبيه جامعه باشد، بلكه تلاش كردهاند كه جامعه شبيه نقاشي آنها شود.