آيدين تبريزي
قاعده نانوشتهاي وجود دارد كه سال جديد يعني سال تصميمهاي نو. اين ساز و كار كاملاً طبيعي به نظر ميرسد. شما به چشم خودتان ميبينيد كه درختان، تصميم جديدي براي خود گرفتهاند و ميخواهند از آن خواب زمستاني بيدار شوند و ميبينيد كه آنها به شكوفه نشستهاند و آن برگهاي سبز ترد كوچك از ساقهها بيرون ميآيد. ميبينيد كه هوا تصميم ديگري براي خود گرفته و لطافت بهاري را به خود سنجاق زده است. به چشم خودتان ميبينيد كه در طبيعت هر كسي از راه ميرسد از ابر و آسمان و رود همه با تصميمهاي تازهاي براي حيات خود در برابرتان ظاهر ميشوند، بنابراين ما هم طبيعي است كه بخواهيم جانمان را هماهنگ با طبيعت جلايي دوباره بدهيم.
اين كه هر كدام از ما تصميمهاي تازهاي براي خود در سال جديد ميگيريم خيلي خوب و مبارك است. اينكه من حس ميكنم از اكنون خود ميتوانم بهتر باشم و اين نارضايتي و رنج ناهماهنگي دروني را در وجودم حس ميكنم و ميخواهم كه در سال جديد به حال خوب و يكپارچگي بيشتر در درونم برسم خيلي عالي و مبارك است، اما مثل هر افق و چشمانداز عالياي در زندگي نياز به راه و پله و مسير دارد.
خوب است كه آدم چشماندازهاي عالي و خوب براي زندگي خود داشته باشد، اما مهمتر از آن چشماندازهاي عالي، نقشه مسير و آن گذرگاههايي است كه ما را به آن چشماندازهاي عالي ميرساند. مثل اين ميماند كه ما سوداي فتح اورست را داشته باشيم، اما از مسير و گذرگاهها هيچ نقشه و طرحي در دستمان نباشد، بنابراين چشماندازهاي خوب و عالي سال جديد را با نقشه راه عجين كنيد و گرنه آن چشمانداز حالت پوستر به خود خواهد گرفت. شما ممكن است كه پوستري زيبا از اورست را به ديوار خانه خودتان بزنيد و تماشايش كنيد و حتي لذت هم ببريد اما اين كار صرفاً به درد يك تماشاي از راه دور ميخورد و عملاً شما نميتوانيد آن پوستر را فتح كنيد. ممكن است البته انگشت خود را بر بالاي قله بگذاريد اما اين به معناي فتح قله نخواهد بود. پرسش اين است كه چرا ما سال جديد را با حال خوب و تصميمهاي جديد جشن ميگيريم اما چند روزي يا چند هفتهاي از سال جديد نگذشته دوباره همان آش و همان كاسه ميشود و دوباره مثل مورچهاي كه از روي شيشهاي سر ميخورد به همان خانه اول برميگرديم، دقيقاً مثل بازي مار و پله كه چند خانهاي جلو نرفته به نيش ماري دچار ميشويم و برميگرديم به همان خانهاي كه از آغاز بوديم.
واقعيت آن است كه ما اغلب ميخواهيم پوسترهاي زيبا را فتح كنيم و نه واقعيتها را، چون فقط يك چشمانداز عالي و مرتب داريم و نميدانيم كه فتح واقعي يعني چشيدن ناكاميهاي مكرر، تجربه توفانهاي بر سر راه، فشارهاي جوي، بيماري و كمآبي بدن و دهها و صدها اتفاق ريز و درشت ديگر. بپذيريم دو نكته مهم ما را براي رسيدن به چشماندازهاي عالي زندگيمان ياري خواهد كرد، اول اينكه مسير حركتمان را دقيق شناسايي و گذرگاهها و جانپناهها را رصد كنيم و در ثاني صبوري را مثل قلبي كه در سينهمان ميتپد همواره در روح خود حس كنيم و بدانيم كه بدون صبوري راه به جايي نخواهيم برد.