سارا سادات موسوي*
هر يك از ما در زندگي مسئوليتهاي مختلفي را به عهده داريم. برخي از آنها را خودمان تعيين كرده يا انتخاب ميكنيم و برخي ديگر از اين مسئوليتها بر اساس نقشها و جايگاههاي اجتماعي ما به عهدهمان گذاشته ميشود. به هر حال چه اين مسئوليتها را خود انتخاب كرده يا نكرده باشيم، انجام آنها از ملزومات زندگي ما بوده و عدم رسيدگي به آنها به ايجاد نابساماني و اختلال منجر خواهد شد. از نظر روانشناسان مسئوليتپذيري يكي از مهمترين ويژگيهاي فرد اخلاقمدار به شمار ميرود. هر اندازه فرد مسئوليت پذيرتر باشد، اخلاقيتر است. قطعاً انجام مسئوليتها و كارهاي روزمره از اولويتهاي هر يك از ما به شمار ميرود. ميدانيم حاصل بيتفاوتي نسبت به انجام اين وظايف جز ناكامي و احساس يأس و سرخوردگي نخواهد بود اما سؤال قابل تأمل اين است كه چرا با آنكه نسبت به پيامدها و عواقب اين رفتارمان آگاه هستيم باز هم خواسته يا ناخواسته در دام اين غفلت رنج آور افتاده، خود و اطرافيانمان را در معرض آسيبهاي ناشي از آن قرار ميدهيم. بارها و بارها براي رسيدن به اهدافمان برنامههايي در نظر ميگيريم و اطمينان داريم كه براي رسيدن به آرزوها و آرمانهايمان ملزم به انجام برخي كارها هستيم. بديهي است براي حركت از سمت شرايط موجود به سمت شرايط مطلوب نيازمند تلاش، پشتكار و گذراندن رنجي موقتي هستيم، اما عجيب است كه اينگونه كه انتظار داريم پيش نميرود و خودمان را به انجام اين فعاليتها متعهد نميدانيم و در نهايت رنج حاصل از اين غفلت و عدم پيگيري به صورتهاي گوناگون بر رضايتمنديها از خود و زندگيمان تأثيرات منفي داشته و تعادل روانشناختي مان را بر هم ميزند.
همه ما كارهاي ناتمام داريم
در جلسات مشاوره و درمان به وفور مشاهده ميكنم زيربناي پريشاني و نارضايتي اغلب مراجعان عدم پيگيري و سهل انگاري آنان نسبت به كارهاي ناتمام زندگيشان است. احساس شرمساري، خود سرزنشگري و بيزاري از خويشتن، پيامدهاي رنج آور اين تغافل است كه به خودي خود شرايط را براي شكستهاي بزرگتر مهيا ميسازد.
همه ما كم و بيش پروژههاي ناتمامي در زندگيمان داريم كه يادآوري آنها ميتواند ناخوشايند و تأسف انگيز باشد. كارهاي ناتمام ما بخش اعظمي از انرژي مان را نگه ميدارد و بدين ترتيب ما براي انجام بسياري از فعاليتهاي سازنده و ضروري روزمره دچار كمبود انرژي ميشويم.
زود خسته شدن، كسالتهاي بيدليل، بيحوصلگي، از دست دادن ذوق و شوق و از بين رفتن نشاط ميتواند پيامد رها شدن كارهاي ناتمام باشد. علايق و اهداف رها شده، روابط عاطفي نيمه كاره، پروژههاي كاري ناتمام، ترك عادات ناپسند مثل پرخوري، كم تحركي، ترك سيگار، پرخاشگري و... همگي مصاديق كارهاي ناتمام هستند.
در يك كلام، اهمالکار هستيم
به تعويق انداختن و سبك شمردن كارها در مفهوم عاميانه به تنبلي، بيمسئوليتي، بيعرضگي و بيخيالي تعبير ميشود. در روانشناسي محول كردن كارها به آينده و به تعويق انداختن آنها «اهمالکاري» ناميده ميشود.
اهمالکاري همان ترديدي است كه لحظهاي قصد انجام كاري را داريم به سراغمان ميآيد و ما را دچار دودلي و عقبنشيني ميكند. بدون علت كاري را به بعد موكول ميكنيم، در حالي كه ميدانيم به تأخير انداختن آن پيامدهاي ناخوشايندي در آينده برايمان خواهد داشت.
در بسياري از موارد به طور قطع مصمم به انجام كاري هستيم كه ميدانيم انجام آن براي آيندهمان نتيجه بخش خواهد بود، اما يا آن را با اكراه انجام ميدهيم يا هرگز انجام نميدهيم. از اينكه آن را انجام نداده يا به تعويق انداختهايم خود را سرزنش ميكنيم و به خود قول ميدهيم كه از حالا به بعد مرتكب اين رفتار نشويم اما زماني نميگذرد كه در مواجهه با مشكلي ديگر باز هم اهمالکاري ميكنيم.
به اين ترتيب دچار يك چرخه معيوب خواهيم شد، يعني كارمان را به تعويق مياندازيم و دچار شرمساري و احساس بيارزشي ميشويم و يقيناً فردي كه دچار شرمساري و احساس حقارت يا عدم ارزشمندي است دچار اضطراب و افسردگي شده و قادر به انجام كارها و مسؤليتهايش نخواهد بود و اين عدم توانمندي مجدداً منجر به اهمالکاري بيشتر خواهد شد و به همين صورت ادامه خواهد يافت و فرد را در گرداب يأس و نااميدي گرفتار خواهد ساخت.
وقتي خود كم بيني مانع حركت ميشود
يكي از عوامل اهمالکاري، خودكم بيني، احساس حقارت يا بيارزشي است و فرد افسرده تحت تأثير اين هيجانات منفي، انگيزه و انرژي خود را جهت انجام كارهايش از دست ميدهد. شخص ضعيف و خودكمبين خود را فردي ناتوان و فاقد استعداد ميشمرد كه قادر به انجام كارهايش نيست و اغلب نسبت به آينده خوشبين نبوده و شكست را براي خود پيشبيني ميكند. قطعاً وجود اين انديشهها و باورها فرد را از همه چيز باز ميدارد و موجبات نگراني، افسردگي، نااميدي و ناتواني را فراهم آورده و انسان را به سمت باخت سوق ميدهد، بنابراين ترس از عدم موفقيت و احساس بيارزشي ارتباطي مستقيم با اهمالکاري داشته و فضا را براي ركود و بيانگيزگي آماده ميسازد.
تن آساها راه به جايي نميبرند
لذت جويي آني، بيتابي و عدم صبر و تحمل در رسيدن به آرزوها و شتابزدگي براي دستيابي به خوشيهاي موقتي نيز از مهمترين علل پيدايش اهمالکاري در افراد است. برخي افراد گمان ميكنند براي رسيدن به خوشبختي، آرامش و موفقيت هيچ گاه نبايد دچار رنجش و سختي شد و هميشه در حال فرار از رنج و سختي بوده و راحتطلبي و متوقع بودن از ديگران را خود تقويت ميكنند. اين خود يك باور غلط و غيرمنطقي است كه انسان را به سمت تنبلي و تن آسايي سوق داده و موجبات خشم نسبت به ديگران را در آخر فراهم ميآورد.
كمالگراها از آن سوي بام ميافتند
برخي افراد در انجام كارهايشان دچار تمام خواهي وسواس گونه هستند و از خود توقع دارند كه كارهايشان از همه بهتر، كاملتر و بينقصتر باشد و تمام انرژي خود را صرف بيعيب و نقص بودن كارها ميكنند طوري كه در مواجهه با كارهايشان دچار اضطراب، تشويش، نگراني و خستگي رواني ميشوند. در اين شرايط است كه با يادآوري انجام كارها و مسئوليتهايشان با احساس رنجش، فشار رواني و بيزاري مواجهه شده و به سمت اهمالکاري و فرار از انجام آنها ميروند و در واقع از آن سوي بام ميافتند. فرد كمالگرا در شناخت توانمنديها، ظرفيتها و نقاط ضعف خود ناتوان بوده و بيشتر از ظرفيتش از خود توقع دارد و همين امر موجبات نارضايتي از خود را در او فراهم ميآورد. بي شك هر گاه در كاري به دنبال نتيجهاي بالاتر از ميزان استعداد و توانايي خود باشيم، به جاي آنكه به ادامه آن كار تشويق شويم و از انجام آن لذت ببريم، دچار انزجار و بيزاري نسبت به آن ميشويم و از انجام دادنش ميگريزيم، چراكه كارايي ما نميتواند بيشتر از توانمنديمان باشد. ترس از نقص و احساس شرم هنگام بروز خطا و اشتباه از هيجانات منفي و آزاردهنده فرد كمالگراست.
*روانشناس باليني