کد خبر: 908535
تاریخ انتشار: ۰۲ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۵:۴۲
در گفت و گو با دكتر شریف لک‌زایی مطرح شد:
در فلسفه ملاصدرا انسان درحال شدن است و همه انسان‌ها از امکان رشد و تعالی برخوردارند و به نظر راه برای هیچ فردی مسدود نیست، حتی در اسفار اربعه، به هر حال همه از این امکان برخوردارند که این سفرها را طی کنند.

دکتر شریف لک‌زایی عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و صاحب آثار متعددی در فلسفه سیاسی و خصوصا در باب فلسفه سیاسی صدراست. ایشان در سال 1391 از رساله دکتری خود با عنوان «نگرش‌های فلسفی سیاسی در آرای صدرالمتألهین» در «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» دفاع کرده است. همچنین انتشار مجموعه هفت‌جلدی «سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه(مقالات، نشست‌ها و گفت‌وگوها) نیز حاصل زحمت ایشان است. از دکتر لک‌زایی کتب دیگری نیز منتشر شده که از آن جمله است  «توزیع و مهار قدرت در نظریه ولایت فقیه»و «بررسی تطبیقی نظریه‌های ولایت فقیه». از ایشان کتاب «اندیشه سیاسی امام موسی صدر» نیز به‌زودی منتشر خواهد شد.
در باب فلسفه سیاسی ملاصدرا، نظرات مختلفی در میان اندیشمندان وجود دارد. برخی معتقدند این تصور که منبعی به نام «حکمت متعالیه» وجود دارد و می‌توانیم مستقیما از آن، مواد فلسفه سیاسی استخراج کنیم، درست نیست. این افراد معتقدند فلسفه صدرایی مبانی بعید را برای فلسفه سیاسی در اختیار ما قرار می‌دهد ولی نه مبانی قریب را. پس ابتدا باید آن مبانی بعید را به مبانی قریب تبدیل کرده و سپس از آن مواد فلسفه سیاسی استخراج کرد. عمده اختلافات بر سر امتداد حکمت متعالیه در فلسفه سیاسی، البته حول «اصل امتداد» نیست بلکه بر سر «چگونگی امتداد» است. حتی برخی چون دکتر سیدصادق حقیقت هم برآنند که ملاصدرا سیستم فلسفه سیاسی دارد ولی زیرسیستم‌های آن مشخص نیست. البته اصل امتداد را گویا استاد مصطفی ملکیان و دکتر داود فیرحی مورد تردید قرار می‌دهند. در این میان دکتر لک‌زایی معتقدند که می‌توان از برخی آثار ملاصدرا مستقیما «مواد فلسفه سیاسی» استخراج کرد. ایشان در کتاب فلسفه سیاسی صدرالمتالهین نیز همین مطلب را اثبات کرده و نشان داده‌اند. با ایشان حول پاسخ‌های صدرا به برخی «پرسش‌های سیاسی در دوران کنونی» گفت‌وگویی کرده‌ایم.

آیا در فلسفه ملاصدرا، «دیگری» و «دیگری سیاسی» قابل طرح است یا خیر؟

البته باید توجه داشت که دیگری با چه هدف و منظوری مطرح می‌شود. از این‌رو به‌طور کلی می‌توان گفت در آموزه‌های دینی به مساله دیگری توجه شده است. در هر دستگاه فلسفی نیز باید بتوان چارچوبی برای این بحث یافت. اگر فلسفه ملاصدرا و حکمت متعالیه را یک دستگاه فلسفی جامع در نظر بگیریم، طبیعتا به این بحث هم می‌توانیم بپردازیم. بنابراین با توجه به نظریه تشکیک وجود و مراتبی دیدن هستی و وجود می‌توانیم دیگرهای زیادی را ملاحظه کنیم که این فلسفه آنها را در ضمن دستگاه جامع خودش تعریف می‌کند. بحث  دیگری که ملاصدرا دارد - و البته در آثار دیگر متفکران هم آمده- بحث از جامعه کامل و جامعه ناقص است.

جامعه کامل ملاصدرا در سه سطح بزرگ، میانه و کوچک طراحی می‌شود؛ آن جامعه بزرگ یا جامعه عظمایش از کثرت برخوردار است؛ چون نظام را به صورت جهانی و بین‌المللی نگاه می‌کند. اما در مقابل هرچقدر سطحش پایین می‌آید، آن ابعاد کثرت و تنوع در آن کمتر می‌شود. بنابراین هرچقدر کثرت و تنوع زیاد باشد، این جامعه از کاملیت بیشتری برخوردار می‌شود و سرشار از کثرت است و باید هم باشد چون هستی دارای تنوع و کثرت است. بنابراین از این منظر آن جامعه‌ای که ناقص است ممکن است در یک محله، یک کوچه، یک خیابان و درنهایت در یک شهر تشکیل شود و چون از کثرت فراوانی برخوردار نیست و تنوع ندارد، به‌عنوان جامعه ناقص تلقی می‌شود. یعنی دیگرها خیلی کمتر هستند. هرچقدر این دیگرها زیاد می‌شوند می‌بینیم این وسعت و گستردگی افزایش بیشتری پیدا می‌کند. این را به صورت کلی در نظر بگیرید. افزون بر اینکه گستردگی جامعه به معنای تنوع و پیچیدگی آن نیز است که طرح دیگری در آن توجه بیشتری را می‌طلبد.

البته از منظر رابطه نفس و بدن هم می‌توان به مبحث دیگری اشاره کرد. از این منظر، هر بدنی نفس خود را تولید می‌کند و بنابراین هر جامعه‌ای هم نفس خود را خواهد داشت. طبیعی است که تنوع افراد و در ادامه جوامع بسیار گسترده می‌شود. البته اگر «مرتبه‌ای» ببینیم هم می‌توانیم تصویر درستی از دیگری داشته باشیم. چون به تعبیری صرفا صفر و صد یا سیاه و سفید دیده نمی‌شود. یک سر طیف صفر و سر دیگر طیف صد است و این ابعادی که در دو طرف این نمودار ما قرار می‌گیرد، بسیار گسترده و متنوع می‌شود، خاکستری‌های زیادی داریم. به تعبیر دیگر، دیگرهای زیادی داریم. با این نگاه، هویت‌های متنوع و متکثری هم خواهیم داشت و این هویت‌های مختلف به‌عنوان دیگری همدیگر در عرصه‌های مختلف قابل‌بررسی است.


آیا اندیشه ملاصدرا به برابری سیاسی اعتقادی دارد یا خیر؟

در فلسفه ملاصدرا انسان درحال شدن است و همه انسان‌ها از امکان رشد و تعالی برخوردارند و به نظر راه برای هیچ فردی مسدود نیست، حتی در اسفار اربعه، به هر حال همه از این امکان برخوردارند که این سفرها را طی کنند. البته همیشه این اتفاق نمی‌افتد که همه به این سمت حرکت و این سیر و سلوک را طی کنند. بنابراین همیشه تعداد بسیار اندکی به این سمت حرکت می‌کنند. بنابراین ما از یک امکان برابری می‌توانیم در فلسفه صدرا سخن بگوییم که راه را به لحاظ نظری برای رشد و تعالی همه انسان‌ها فراهم می‌کند. از منظری دیگر هم می‌توان به این بحث در فلسفه صدرایی اشاره کرد که این دستگاه فلسفی را از دیگر دستگاه‌های فلسفی متمایز می‌کند. همان‌طور که گفته شد، در فلسفه ملاصدرا همگان به صورت برابر می‌توانند به مقام و مراتب والای معنوی دست یابند. این درحالی است که برای مثال در فلسفه مشاء تنها تعداد خاصی می‌توانند به درجات و مراتب والا دست یابند و راه برای همگان باز نیست. شبیه آنچه در فلسفه افلاطون گفته می‌شود. البته برابری به معنای مساوات یک معنای جدید و متاخر تلقی می‌شود که در فلسفه کلاسیک کمتر می‌توان از آن نشانی یافت. اما به معنایی که گفته آمد، می‌تواند در فلسفه صدرایی مورد توجه و بررسی قرار گیرد. طبیعی است که در حوزه عمومی و سیاست هم این نحوه از برابری می‌تواند جریان یابد.

آیا از فلسفه ملاصدرا می‌توان مردم‌سالاری را استخراج کرد؟

با توجه به تصور رایجی که از مردم‌سالاری وجود دارد می‌توانیم با رجوع به نظریه جسمانی الحدوث، طرح نظریه مردم‌سالاری را در حکمت متعالیه مورد بحث قرار دهیم. براساس این نظریه اگر چیزی بخواهد وجود و هستی پیدا کند، باید از دل این جامعه برخیزد. همان‌طور که نفس از جسم برمی‌خیزد و خلق و هستی پیدا می‌کند، اگر مردم‌سالاری هم بخواهد وجود بیابد، باید از دل جامعه برخیزد. در این صورت درواقع هرچیزی که از دل جامعه برمی‌آید تغییر و تحول پیدا می‌کند و تبدیل به یک نهاد و عنصر فعال و به تعبیری یک سنت می‌شود. آیت‌ا... جوادی‌آملی می‌فرماید «سیاست متعالی از دل جامعه متعالی برمی‌خیزد». اگر جامعه شما متعالی نباشد، سیاست شما هم متعالی نخواهد بود و اگر جامعه شما اخلاقی نباشد، سیاست شما هم اخلاقی نخواهد بود. هرطور که جامعه تجلی یافته است، سیاست آن جامعه هم به همان ترتیب تحقق می‌یابد. بنابراین مردم‌سالاری هم، چون از همین مسیر می‌گذرد، می‌توانیم درباره آن گفت‌وگو کنیم، البته با وصف دینی. در نشست‌هایی که با آیت‌ا... جوادی‌آملی داشتیم، ایشان بین مردم‌سالاری و مردم‌سالاری‌دینی قائل به تفکیک و تمایز بود. سیره بزرگان دین مانند پیامبراکرم(ص) و ائمه(ع) هم این‌گونه است؛ پیامبر زمانی حکومت تشکیل می‌دهد که جمعی از اهل یثرب می‌آیند و با ایشان بیعت می‌کنند و ایشان زمانی که به سمت یثرب هجرت می‌کند با فضای مساعد اجتماعی برای تاسیس حکومت مواجه است و درنتیجه حکومت اسلامی تاسیس می‌کند. همچنین در سیره امام علی(ع) هم می‌بینیم پس از وفات پیامبر حکومت ایشان محقق نمی‌شود ولی بعدا با اشتیاق و اصراری که از طرف جمع کثیری از مردم مواجه می‌شود، می‌بینیم که حکومت را می‌پذیرد. در دوره معاصر هم انقلاب اسلامی این تجربه را به ما می‌آموزد که با حضور مردم است که حضرت امام حکومت را می‌پذیرد و اگر مردم حضور نمی‌داشتند درواقع حکومت و جمهوری اسلامی هم تحقق پیدا نمی‌کرد. بنابراین توجه و اقبال مردم به حکومت می‌تواند به‌عنوان رکن نظام سیاسی باشد که به تعبیری مردم ستون خیمه نظام هستند. این را هم ما در تجربه تاریخی دینی می‌توانیم ملاحظه کنیم و هم با توجه به نظریه جسمانی الحدوث، که اگر واقعا بخواهد یک آموزه دینی هم در رأس قرار بگیرد و یک شخصیت صالح هم اگر بناست در رأس قرار بگیرد، مبتنی است بر حضور مردم و وضعیتی که جامعه پدید می‌آورد.

آیا فلسفه ملاصدرا می‌تواند یک فلسفه کاربردی باشد که بتوانیم از آن اصول فقهی استخراج کنیم؟

فلسفه صدرایی و هر فلسفه دیگری اگر به مباحث جاری روز جامعه خودش بپردازد و سعی کند درباره مشکلات و چالش‌های آن بیندیشد، حتما کاربردی خواهد بود، چون دارد در این فضا تنفس می‌کند و در این جامعه با پرسش‌ها، نیازها و خواسته‌های آن فلسفه‌ورزی می‌کند و طبیعتا کارآمد هم خواهد بود. ملاصدرا تعبیری دارد که به نظرم خیلی مهم است. ایشان می‌گوید اگر مجتهدی به نیازهای جامعه توجه کند، او در اولویت است و آن ارزش بیشتری دارد. بنابراین حضور در جامعه معنا پیدا می‌کند و عزلت‌گیری و گوشه‌نشینی و... مورد‌تایید نیست. طبعا حکمت متعالیه هم با حضور در جامعه و در بطن پرسش‌های جامعه می‌تواند کارآمد باشد.

آیا در مباحث اصول فقه هم تاثیر می‌گذارد یا خیر.

طبیعتا تاثیر زیادی خواهد داشت. آیت‌ا... جوادی‌آملی در مجموعه دفتر اول «سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه» بحث مهمی را در این زمینه مطرح می‌کند؛ بحث در تفاوت مساوات و مساوقه و اینکه مساوقه چیست و مساوات چیست. آنجا مثال فقهی هم می‌زنند که آیا نماز یک فرد در مکان غصبی موجب بطلان آن می‌شود یا خیر. می‌گوید اینجا براساس اینکه این را از باب مساوات بگیرید یا از باب مساوقه، حکمی که شما می‌دهید متفاوت است. اگر بگویید از باب مساوات است، طبیعتا حکم به بطلان نماز داده می‌شود. کسی که در یک مکان غصبی نماز بخواند را می‌گویند نمازش باطل است ولی اگر از باب مساوقه تلقی شود، می‌گوییم نماز صحیح است ولی حضورش در مکان غصبی اشکال و ایراد دارد. بنابراین نماز باطل نیست. بنابراین دو ملاک و معیار هست. ایشان در آنجا تاکید می‌کند که اگر شما فلسفی و حکمی و متعالی و از باب مساوقه نگاه کنید، طبیعتا حکم به بطلان نماز نمی‌دهید ولی اگر از باب مساوات نگاه کنید، می‌گویید نمازش باطل است. پس این نگاه تفاوت ایجاد می‌کند و دو حکم می‌توانیم بگیریم. از این جهت است که می‌فرمایند در فقه‌خوانی و خوانش فقهی ما و در اجتهادات فقهی ما و طبیعتا در اصول فقه هم می‌تواند تاثیرگذار باشد.

اگر ما دیدگاه آیت‌ا... جوادی‌آملی را بپذیریم، در مباحث فقهی هم تاثیر می‌گذارد. اما می‌شود پرسید که در کدام اندیشمندان دیگر تاثیرگذار بوده است؟

می‌شود گفت هم خود ایشان [=آقای جوادی] که این بحث را مطرح می‌کند، به این نکته توجه دارد که اگر از این منظر ورود می‌کند چه تاثیری می‌گذارد. طبیعتا از اساتید و بزرگان دیگری مانند امام خمینی، استاد مطهری، آیت‌ا... بهشتی، علامه طباطبایی، امام‌موسی صدر و... . ما این اندیشمندان را می‌توانیم بگوییم نسبت به دیگر متفکران متفاوت فکر می‌کنند که به نظر تاثیراتی است که ممکن است از این دستگاه فلسفی پذیرفته باشند و با این دقت و تفکیک و تمایز در آن مثالی که آقای جوادی‌آملی می‌زند، اینها حرکت می‌کنند و بحث‌های خودشان را پیش می‌برند. بنابراین به‌طور قطع می‌توان گفت آیت‌ا... جوادی‌آملی متاثر از این نگاه فلسفی  است.

در این زمینه از گذشته طرح و ایده‌ای را دنبال می‌کردم که البته نتوانستم آن را بسط دهم و آن اینکه غالب تحولات سیاسی و اجتماعی که در جامعه ما بوده، عمدتا متاثر از نگاه فلسفی فعالان این بخش است؛ هم انقلاب اسلامی که رهبرانش مثل حضرت امام و استاد مطهری و دیگران، حکیم حکمت متعالیه هستند و اگر از ما بپرسند پشتوانه فلسفی این انقلاب اسلامی چیست می‌توانیم از حکمت متعالیه یاد کنیم. درباره دوره مشروطه یک مقاله دکتر سیدحسین نصر کار کرده که در کتاب حکمت متعالیه که آقای سوزنچی ترجمه کرده، آن مقاله آمده است. ایشان در آن مقاله از تاثیرات حکمت متعالیه بر علمای دوره مشروطه صحبت می‌کند. البته مساله تاثیر ملاصدرا بر فکر سیاسی مسلمین از قبل از دوره مشروطه هم قابل بررسی است؛ گرچه تحولات زیادی را تجربه نکرده‌ایم ولی اگر ردیابی کنیم مطالبی در این باب به دست می‌‎آید. از مرحوم بیدآبادی به‌عنوان کسی که یک قرن بعد از حیات ملاصدرا توانسته فلسفه صدرایی را در حوزه‌های علمیه رواج دهد، می‌توانیم یاد کنیم. همچنین حاج ملاهادی سبزواری و حکیم طهران، حکیم‌زنوزی که چند هفته قبل هم همایشی راجع به ایشان برگزار شد هم قابل‌ذکر است. در دوره معاصر هم بزرگان دیگری مثل استاد مطهری، آیت‌ا... جوادی‌آملی و شهید مفتح و... کسانی هستند که معتقدم از این نگاه و اندیشه و این منظر فلسفی تاثیر پذیرفته‌اند و طبیعتا در تحولات سیاسی اجتماعی از این منظر می‌بینیم که حرکت وجود دارد.

درباره متفکران تاثیرگذار در انقلاب اسلامی همیشه یک متفکر یعنی شهید مفتح برای من جالب بود و من تردید داشتم که ایشان حکیم حکمت متعالیه است یا نه ولی احساسم این بود که ایشان هم باید در این حوزه فکری قرار گیرد. تا اینکه چند سال قبل کتابی از ایشان چاپ شد که تعلیقه‌های ایشان بر اسفار بود. در مقدمه آن کتاب اشاره شده که این کتاب قرار بوده قبل از سال‌های پیروزی انقلاب به چاپ برسد. این کتاب توسط شهید مفتح آماده شده و در اختیار امام‌موسی صدر قرار می‌گیرد تا به واسطه ایشان در مصر به چاپ برسد. سرنوشت آن نسخه با توجه به ربایش امام موسی صدر در نهم شهریور 1357 همانند سرنوشت خود امام موسی صدر نامعلوم است و از آن نسخه اطلاعی در دست نیست. این نسخه‌ای که چاپ شده با توجه به یادداشت‌ها و بحث‌های موجود، آماده و چاپ شده است. من با ملاحظه این کتاب تردیدم نسبت به تاثیرپذیری ایشان از حکمت متعالیه برطرف شد. البته می‌توان از همین مساله علاقه‌مندی امام موسی صدر را نیز نسبت به مباحث حکمت متعالیه برداشت کرد. افزون بر اینکه امام صدر در لبنان شرح منظومه را نیز تدریس می‌کرده است. اینها نیاز به تحلیل بیشتری دارد یعنی وقتی من بگویم مفتح حکیم حکمت متعالیه است و یکی از رهبران انقلاب بوده و در بحث وحدت حوزه و دانشگاه نقش مهمی ایفا کرده و حضورش در دانشگاه جدی و موثر بوده، نشانه‌های بیشتری باید وجود داشته باشد.

آیا از فلسفه ملاصدرا اندیشه ولایت فقیه را می‌شود استخراج کرد؟ از کدام قسمت آن اندیشه یا با چه میزان اختیار برای ولی‌فقیه؟

ملاصدرا در آثار مختلف خود مباحثی را درباره ولی و نبی مطرح کرده اما نه با صراحت و به‌عنوان ولایت فقیه بلکه با عنوان عالمان، مجتهدان و حکما. آیت‌ا... جوادی‌آملی بر این نظر است که ولایت فقیه مورد‌نظر ملاصدرا باید حکیم به معنای فیلسوف و عارف و فقیه باشد. تعبیری که من در آن کتاب «فلسفه سیاسی صدرالمتألهین» آورده‌ام، بحث «حکیمِ عارف فقیه» است؛ یعنی در واقع سه ضلع حکمت متعالیه در این تعبیر هست. هم فقه، هم حکمت و هم عرفان که وجه تمایز حکمت متعالیه از سایر حکمت‌هاست که در اینجا بروز و ظهور و نمود دارد. در «رساله سه اصل» و «کسر اصنام الجاهلیه» و در «الشواهد الربوبیه» می‌توان این بحث‌ها را ملاحظه کرد. البته آن فصلی که در کتاب فلسفه سیاسی صدرالمتالهین آورده‌ام شاید کمک کند که در آنجا تفاوت‌های نبی و فیلسوف را ذکر کرده‌ام. البته با توجه به اصول موجود در فلسفه صدرایی، قدرت‌گیری رهبری براساس اقبال مردم خواهد بود.

برمی‌گردم به بحث مردم‌سالاری که به آن اشاره کردم. ایشان در «رساله سه اصل» هم بحث عدم‌اقبال مردم به رهبر صالح و شایسته را به طبیب تشبیه می‌کند که مردم برای درمان امراض خود به او رجوع نمی‌کنند. البته این مثال را متفکران دیگری هم ذکر کرده‌اند. نکته مهم این است که این عدم‌اقبال اگرچه از صلاحیت‌های چنان حکیم یا فقیه یا عارفی کم نمی‌کند اما او را هم در صدر نمی‌نشاند؛ چون مردم به او رجوع نمی‌کنند و نمی‌تواند در آن جایگاه قرار بگیرد. این بحث در چارچوب فلسفه سیاسی صدرایی قابل‌توضیح و تبیین است و طبیعی است که قدرت‌گیری شخص صلاحیت‌دار برای منصب رهبری باید از سمت جامعه و جسم جامعه مورد پذیرش قرار گیرد. به تعبیری با آنچه صدرا در مبحث جسمانی الحدوث مطرح می‌کند باید این اتفاق از دل جامعه بیفتد. تفصیل این بحث را در کتاب «فلسفه سیاسی متعالیه» مطرح کرده‌ام.

لویناس که درصدد پررنگ کردن «دیگری» در عرصه سیاسی است، بحثش را با دیگری شروع می‌کند و آن را ادامه می‌دهد و دیگری سیاسی برای او مهم است. شاید شرایط اجتماعی که برای یهودیان در آلمان هیتلری پیش آمده هم زمینه‌ای برای طرح این مسائل از سوی او بوده است. اما در فلسفه ملاصدرا این مساله چگونه قابل طرح است؟

اینکه ما بیاییم و این بحث را در فلسفه ملاصدرا مطرح کنیم که «آیا این بحث در آنجا هم مطرح شده است یا خیر» همان‌طور که در بالا هم اشاره شد باید گفت فلسفه صدرایی برای همه دیگرها مرتبه‌ای قائل است و همه را به صورت سلسله‌‌مراتبی در نظر می‌گیرد. اما قدرت‌گیری دیگری سیاسی تابعی است از آنچه در جامعه می‌گذرد؛ یعنی اگر وضعیت جامعه به سمتی برود که آن دیگری سیاسی را بپذیرد، آن دیگری بالا خواهد آمد اما اگر جامعه اقبالی به این دیگری سیاسی نداشته باشد در حاشیه باقی خواهد ماند. البته این به لحاظ نظری است که ما می‌توانیم از این منظر «دیگری» و «دیگری سیاسی» را توضیح دهیم. در آثار ملاصدرا مانند «کسر اصنام جاهلیه» و «رساله سه اصل» می‌توانیم مطالب ایشان را دنبال کنیم. مشهد پنجم «الشواهد‌الربوبیه» هم در این بحث اهمیت دارد. مباحث استاد مطهری، امام خمینی و آیت‌ا... جوادی‌آملی در کتاب «ولایت فقاهت و عدالت» هم برای تبیین این بحث بیشتر کمک خواهد کرد. نگاه امام خمینی را هم با توجه به مصاحبه‌هایی که راجع به اقلیت‌های دینی -که در جامعه ما به‌عنوان دیگری حساب می‌شوند- و در ابتدای انقلاب اسلامی با ایشان شده است، می‌توان مورد توجه قرار داد. البته اگر منظور ما از دیگری، هر اندیشه و فکری اعم از سیاسی و دینی باشد که می‌تواند در عرصه اجتماعی رقیب ما باشد. امام می‌گویند همه اینها شهروندان جامعه ما هستند و ما باید امنیت آنها را تامین کنیم تا بتوانند در این جامعه زندگی کنند.
از دیدگاه لویناس که در جنگ جهانی دوم در آلمان هم آسیب‌های زیادی دیده بود، راه رسیدن به خدا از خلق می‌گذرد و او تصریح می‌کند که با یک مسئولیت نامتناهی در قبال دیگری، مسئولیت معنای مهمی پیدا می‌کند.

«مسئولیت» بحث مهمی است. در فلسفه صدرایی هم اگر اختیار اهمیت پیدا می‌کند به خاطر آن است که انسان در قبال رفتار و اعمال خود مسئول باشد. شما اگر بگویید انسان مختار نیست، مسئولیت هم رخت می‌بندد و معنایی ندارد. مسئولیت وقتی معنا می‌یابد که انسان را مختار در نظر بگیریم و این در فلسفه صدرایی برجسته است و در واقع مسئولیت انسان در برابر خود، خدا و دیگری، مسئولیت انسان در برابر هستی، محیط‌زیست، پدر و مادر و فرزندان، برای ارتقای وجودی خود انسان و جامعه اوست. البته در این مقایسه باید دقایق بحث را هم لحاظ کنیم تا تأمل بیشتری صورت بگیرد.

صدرا با ناملایمات زیادی روبه‌رو بود. او یک تبعید خودخواسته را تحمل می‌کند و این نشان می‌دهد شرایط اجتماع برای ایشان مناسب نبود و به همین خاطر ایشان سال‌ها از فضای اجتماع دور می‌شود. اما ملاصدرا در آثار خود تصریح می‌کند رهبر و رهبران جامعه و کسانی که قصد دارند هدایت و اداره جامعه را برعهده بگیرند، باید همواره آماده خطر کردن و ایثار برای جامعه و مردمان آن باشند.

صدرا اوج این بحث را هم شهادت در راه خدا می‌داند. یعنی برای اینکه این جامعه امنیت داشته باشد، رهبر و امام جامعه باید آماده باشد که تا شهادت پیش برود. بنابراین افرادی که رهبری جامعه را برعهده دارند، همواره باید آماده ایثار و ازخودگذشتگی و شهادت و ادای مسئولیت باشند. ملاصدرا به امام حسین(ع) اشاره می‌کند که اوج یک تجربه تاریخی و مصداقی از شخصی است که خود را برای حفظ جامعه و ارزش‌های آن فدا می‌کند و این قربانی کردن جان، اوج ایثار است.

افزون بر این در سیر اسفار چهارگانه و در سفر چهارم، مسیر سالک از میان خلق می‌گذرد و رسیدگی به مردم وظیفه مهمی است که برعهده سالک و رهبری است که می‌خواهد در سیر و سلوک خودش، به انتها و کمال برسد. بنابراین او نمی‌تواند از خلق بگریزد و اگر به این مسئولیت نپردازد، سفر چهارم ناقص خواهد ماند. حضور در میان مردم با این نگاه که به مسئولیت خود عمل کند، بخشی از این سفر است.

این مسئولیت‌ها هم اعم از بحث امنیت، سیاست یا اقتصاد خواهد بود و بالطبع مشکلات و مسائل جامعه بخشی از اینها را شامل خواهد شد. مسئولیت در اینجا به معنای پاسخگویی است که فردی که ادعای وظیفه‌ای دارد در قبال انجام آن مسئول شمرده می‌شود.

مهم‌تر از اینها بحث محبت است. محبت بحثی کلیدی در فلسفه سیاسی ملاصدراست. هم محبت خداوند نسبت به مخلوقات و هم محبت انسان‌ها و مخلوقات نسبت به همدیگر. آیه شریفه «قولوا للناس حسنا» هم موید همین نکته است که می‌فرماید با همه مردم باید با محبت و سخن نیکو، تعامل و رفتار کرد.

بحث محبت را هم در فصلی از کتاب «فلسفه سیاسی صدرالمتالهین» آورده‌ام. به هرحال اگر ما وجه مسئولیت و اختیار را در فلسفه ملاصدرا و وجه خدمت به انسان و خلق و جامعه را پررنگ کنیم، محبت هم معنا پیدا می‌کند و به همه اینها رنگ و بوی الهی می‌دهد.

متفکران مختلف در بحث محبت در فلسفه سیاسی اظهارنظر کرده و گفته‌اند که این مساله ممکن است برای نفع مادی فرد هم مطرح باشد اما تاکید ملاصدرا بر این است که محبت از بحث مادی و منافع مادی و روابطی مانند پدر و فرزندی عبور و به همه سرایت کند.

البته اگر بخواهیم از منظر «دیگری» نگاه کنیم، همه این مباحث اعم از اختیار و محبت و مسئولیت و توجه به خود، در حوزه اخلاق موضوعیت پیدا می‌کند و در یک نگاه کلان‌تر، بحث «ارتباط اخلاق و سیاست» و «ارتباط شریعت و سیاست» هم در همین‌جا مطرح می‌شود.

نکته مهم این است که اخلاق با همین معنا چون در تعامل با دیگران معنا و مفهوم پیدا می‌کند، مصداق مسئولیت هم هست؛ مسئولیت در برابر دیگری. اخلاق اقتضا می‌کند که ما در برابر فردی که با او در یک جامعه زندگی می‌کنیم احساس مسئولیت داشته باشیم و بتوانیم برای ارتقای خودمان به همدیگر کمک کنیم.

در واقع وقتی من به دیگری توجه می‌کنم و مثلا در حالی که او در فقر اقتصادی است، من فقر اقتصادی او را برطرف کنم، هم خودم و هم او و هم جامعه را با هم ارتقا داده‌ام. وقتی شما به دیگری توجه می‌کنید در واقع به خود توجه کرده‌اید. این موارد را با توجه به اندیشه‌های امام‌موسی صدر در بحث انفاق عرض می‌کنم.

نکته دیگر اینکه دوگانه جسم و روح و خود و خدا را هم باید در نظر گرفت. در تعابیر فیلسوفان ما خودشناسی مقدمه خداشناسی است و ملاصدرا به بحث معرفت بسیار توجه و تاکید دارد. اما در مباحث او «دیگری» هدف نیست. شاید نقطه تمایزی که در بحث لویناس و ملاصدرا باید به آن توجه کرد آن است که در صدرا بحث دیگری هدف نیست.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر