کد خبر: 910510
تاریخ انتشار: ۱۲ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۴:۳۷
علی هر روز همشاگردی‌اش را که نمی‏تواند راه برود، به کلاس درس می‏رساند
ابراهیم اهل روستای سوسن و علی اهل روستای آبله‌سفلی کوه‌سنگی ایذه است. غربت در شهر و دوری از خانواده نخستین نقطه مشترک‌شان شد. ابراهیم به دور از خانواده در خانه مادربزرگ و علی هم در خانه برادرش زندگی می‏کرد؛ اما دلیل دیگری هم وجود داشت تا دو دوست، دل‌شان یکی شود؛ موضوع بیماری ابراهیم.

خیلی‎ها فکر می‏کنند که دوستی‏های امروزی شبیه به گذشته نیست. آن‏ها فکر می‏کنند که دوستی‎های امروزی رنگ‌وبوی ریا و مسائل مادی گرفته است؛ اما همیشه استثنا‌هایی هم هستند. هنوز در میان هیاهوی شهری، در میان تمام دل‌مشغولی‌هایی که آدم‏ها برای خود ساخته‏اند، کسانی هستند که درس رفاقت و مردانگی می‏دهند. کسانی که شاید سن‌وسال کمی داشته باشند، اما برای رفیق‌شان همه کار می‎کنند. رفیقی که با وجود جثه ریزش، هر روز دوستی را که نمی‎تواند راه برود، بغل می‏کند تا او را به کلاس درس برساند.

هر دویشان ۱۸‌سال سن دارند. دوستی آقایان «علی بویری» و «ابراهیم موسوی» از چهار سال پیش، زمانی که هر دو در کلاس اول راهنمایی درس می‏خواندند، شروع شد. نخستین نقطه مشترک‌شان این بود که هر دو روستایی هستند و برای ادامه تحصیل به شهر ایذه آمده‏اند. ابراهیم اهل روستای سوسن و علی اهل روستای آبله‌سفلی کوه‌سنگی ایذه است. غربت در شهر و دوری از خانواده نخستین نقطه مشترک‌شان شد. ابراهیم به دور از خانواده در خانه مادربزرگ و علی هم در خانه برادرش زندگی می‏کرد؛ اما دلیل دیگری هم وجود داشت تا دو دوست، دل‌شان یکی شود؛ موضوع بیماری ابراهیم. او از بچگی با بیماری مادرزادی نرمی استخوان دست به گریبان بود. بیماری که بقیه خواهر‌ها و برادرهایش هم به آن مبتلا بودند. ناتوانی در راه رفتن، باعث می‏شود که علی به فکر کمک کردن به دوستش بیفتد.

برای رضای خدا این کار را انجام می‏دهم
علی در گفت‌وگو با «صبح نو» درباره دلیل کمک به ابراهیم می‏گوید: «دیدم که ابراهیم نمی‏تواند راه برود و هیچ‌کس هم به او کمک نمی‎کند، تصمیم گرفتم که به او کمک کنم. من تنها دوستش بودم.» البته این تصمیم برای علی هم سخت بوده است: «به این فکر کردم که خیلی سخت است که او را بغل کنم، اما به این نتیجه رسیدم که باید تا آخرش بروم. حالا هر دو کلاس دهم هستیم و در دبیرستان درس می‏خوانیم. چهار سال است که با دوستم هستم.»
البته ابراهیم از همان ابتدا قبول نمی‏کند تا علی کمکش کند، ولی اصرار علی جواب می‏دهد. بعد از آن بویری، هر روز صبح بعد نماز صبح، به خانه ابراهیم می‏رفت: «من بعد از این‌که نمازم را می‏خوانم، دیگر نمی‏خوابم به پیش ابراهیم می‏روم و با هم صبحانه درست می‏کنیم. بعد آژانس می‎گیریم. من بغلش می‎کنم و با ماشین به مدرسه می‏رویم و بعد من دوباره او را به درون کلاس می‏برم.»
در طول روز هم او همیشه با ابراهیم است. اگر ابراهیم نمی‏تواند راه برود، علی برای او پا شده است. همه کار‌های دوستش را انجام می‏دهد، او را به خرید می‏برد و با هم درس می‏خوانند. همه این‏ها، مراقبت از دوستش و بلند کردن و حمل او ممکن است، برای علی سخت باشد. شاید حتی بویری کمردرد هم بگیرد؛ اما این‏ها البته برای علی مهم نیست: «کمرم درد می‏گیرد. کسی که کار خیر انجام می‏دهد، دیگر کمر درد معنی ندارد. مشکلات را حل کردم. برای رضای خدا این کار را انجام می‏دهم و کمر درد معنی ندارد.»

رشته موردعلاقه ‏ام را انتخاب نکردم
علی هیچ‌وقت به خانواده‏اش درباره کمک به دوستش چیزی نمی‏گوید. تا همین چند وقت پیش، خانواده‏ علی هم نمی‏دانستند که او به دوستش کمک می‏کند تا این‌که برای پرسیدن شرایط تحصیلی‏اش به مدرسه می‎روند: «تازه امسال بود که آن‏ها هم متوجه شدند که من به دوستم کمک می‏کنم. پدرم به مدرسه آمدند و از درس‎هایم سؤال کردند، مدیر مدرسه بود که به خانواده‏ام گفت که به کسی هم کمک می‏کند. پدرم خیلی تعجب کرد و بعد وقتی فهمیدند که این کار را می‏کنم، خیلی خوشحال شدند. خیلی تشویقم کردند که به دوستم کمک می‏کنم.»
علی برای این‌که به دوستش کمک کند، سر دو راهی هم بوده است. کمک به ابراهیم همیشه برای او آسان نبوده است. زمان انتخاب رشته یکی از زمان‏هایی بود که علی در سر دوراهی می‏ماند. ابراهیم رشته کامپیوتر را دوست داشت و علی مشتاق درس خواندن در رشته تئاتر و بازیگری بوده است. انتخاب علی، اما روشن است: «به خاطر ابراهیم من هم در هنرستان، کامپیوتر خواندم.» البته ابراهیم بعد از این‌که متوجه می‏شود که علی به خاطر او به‌دنبال علاقه‏اش نرفته است، ناراحت می‏شود. بویری، اما کامپیوتر را انتخاب کرده است: «شاید هم زمانی که درسم را در هنرستان تمام کردم از طریق دانشگاه در رشته تئاتر درس بخوانم. در دانشگاه نمی‏دانم که می‏خواهم کامپیوتر بخوانم یا این‌که نه. فعلاً در هنرستان کامپیوتر می‏خوانم.»

برای علی هر کاری که بتوانم، می‏کنم
نه این‌که ابراهیم نخواهد از ویلچر و عصا استفاده کند. او نمی‏تواند راه برود و نمی‏تواند با ویلچر هم کار کند. تنها راهی که با آن ابراهیم بتواند راه برود، عمل جراحی است. هزینه عمل جراحی برای خوب شدن زیاد است و تأمین هزینه جراحی برای خانواده ابراهیم با وجود داشتن چند فرزند دیگر که مشکلی مانند او دارند، سخت است. دکتر‌ها معتقدند که ابراهیم اگر عمل کند، می‏تواند راه برود. ابراهیم معتقد است که اگر علی نبود خیلی از اتفاقات خوب برایش نمی‏افتاد. او در گفت‌وگو با «صبح نو» درباره دوستش می‏گوید: «همه کار‌های من را علی انجام می‏دهد و اگر علی به من کمک نمی‏کرد، من نمی‏توانستم حتی درس بخوانم.» ابراهیم دوست دارد که ادامه تحصیل بدهد و تأکید هم می‏کند که این کار را انجام می‏دهد: «من در دانشگاه مهندسی کامپیوتر می‏خوانم.» ابراهیم خوشحال است که علی کمکش می‎کند، هرچند کار‌هایی را که او برایش انجام داده است؛ نمی‏تواند جبران کند: «من نمی‏توانم آن کار‌هایی را که علی انجام داده است، برای او انجام دهم، ولی هر چه که بخواهد در حد توانم برایش انجام می‏دهم.»
جثه علی کوچک و لاغر است. او، اما مردانه، درد دوستش را التیام می‏دهد و برای دوستی که پا ندارد، پا شده است.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار