فرقی نمیکند اهل کجا هستند؛ عراقی، ایرانی، افغانستانی و پاکستانی. به محض شنیدن خبر حمله تکفیریها به حرم حضرت زینب (س) سر از پا نمیشناسند و راهی میشوند. وقتی صدای مظلومیت خاندان پیامبر (ص) به گوششان میرسد با هر وسیله و هرطور شده فرسنگها راه را برای دفاع از حرم آلالله طی میکنند و آماده جانفشانی میشوند. دل در رکاب حسین (ع) میگذارند و اجازه نمیدهند دست ناپاک تروریستها به حرم اهل بیت برسد. شهید حیدر علی هم از این دست دلاوران بود که وقتی متوجه حمله تروریستها به حرم عمه سادات شد، دلش تاب نیاورد و به جمع مدافعان حرم پیوست. گفتوگوی ما را با دوست و همرزم شهید پیش رو دارید.
عاشق علوم دینی
حیدر علی در منطقه هنگو پاکستان در روستای مؤمنآباد کچیی به دنیا آمد. خانوادهای بزرگ داشت طوری که طایفه حیدر علی اکثریت اهالی روستا را تشکیل میدادند. وضعیت اقتصادی خانواده هم با توجه به حضور پدر و برادرهایش در دوبی خیلی خوب بود. حیدر علی جوانی خوشاخلاق و میان دوستان و فامیل، الگو و نمونه بود. اطلاعات دینی بالایی هم داشت.
شهید حدود پنج سال در مدرسه دولتی درس خواند، اما بسیار به علوم دینی و حوزوی علاقهمند بود. به عبارتی عاشق یادگیری علوم دینی بود. چندین سال در مدرسه جامعه عسکریه در شهر هنگو در همان منطقه که زندگی میکرد درس خواند. سپس به فیصلآباد رفت و در مدرسه جامع بعثت به طور همزمان به تحصیل علوم دانشگاهی و علوم دینی مشغول شد. در حوزه هم بسیار مورد توجه طلاب قرار گرفت و میتوان گفت: به او عشق میورزیدند. اگر از همه دوستانش درباره او بپرسید کسی نخواهد گفت که حیدر علی حرف تندی به او زده یا بداخلاقی کرده باشد یا ما از دست او ناراحت شده باشیم. اشتیاق به فراگیری علوم دینی موجب شد تا اواخر سال ۹۴ حیدر علی برای ادامه تحصیل در حوزه علمیه قم به ایران بیاید. ضمن آنکه قصد حضور در جبهه مقاومت علیه تروریستهای تکفیری را هم داشت. یک روز با من تماس گرفت و گفت: میخواهم بیایم قم تا اگر توفیق داشته باشم برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) عازم سوریه شوم. گفتم ما باید در سنگر دین از حریم و حرم آلالله دفاع کنیم. هر کسی میتواند در جبهه نظامی حضور یابد، اما جهاد در جبهه فرهنگی و دینی کار هر کس نیست، استعداد خاصی میخواهد. خیلی اصرار کرد که هم میخواهم درس حوزوی را در قم ادامه دهم و هم میخواهم برای جهاد بروم. میگفت: اول باید به جبهه مقاومت بروم، بعد ادامه تحصیل دهم.
مبلّغ مجاهد
طبیعی بود که اطرافیانش ابتدا با او مخالفت کنند و کردند، زیرا معتقد بودند با توجه به استعدادی که دارد کار اصلی او باید یادگیری علوم دینی و تبلیغ دین باشد، اما حیدر علی میگفت: من متنفرم از علمای مبلغی که مجاهد نباشند، زیرا یک عالم باید اول مجاهد و بعد مبلغ دین باشد.
وقتی به ایران آمد از همان اول اصرار داشت به سوریه برود. من گفتم پدر و مادرت شما را برای تحصیل علوم دینی به ایران فرستادند نه اعزام به سوریه. اگر میخواهی بروی باید رضایت پدر و مادر را جلب کنی در غیر این صورت آنها از دست من ناراحت خواهند شد. حقیقتاً من هم پیشبینی میکردم که او در صورت ادامه تحصیل علوم دینی عالمی مبرز و فرد مفیدی برای دین اسلام و مذهب تشیع خواهد شد. برای همین اصرار میکردم در حوزه بماند و درس بخواند. با این وجود از رفتارش معلوم بود که سودای جهاد با تکفیریها را دارد. کمتر از دو سال در حوزه علمیه قم ماندگار شد و بعد رفت.
رضایت پدر و مادر
حیدر علی بیخیال جبهه رفتن نمیشد. عاقبت در برابر اصرارهای او برای رفتن، گفتم باید از پدر و مادرت اجازه بگیری. اول موضوع را با پدرش در میان گذاشت. پدرش به او گفت: شما درست را ادامه بده، نوبت جهاد هم خواهد رسید. شهید همان نکتهای که به من گفته بود به پدرش گفت: «من نمیخواهم از علمایی باشم که مجاهد نباشند.» وقتی با مادرش تماس گرفت و موضوع را با او در میان گذاشت مادرش موافقت کرده بود. مادرش میگوید: وقتی شوق جهاد را در او دیدم با اینکه بسیار به وی علاقهمند بودم، اما دلم نیامد دلش را بشکنم و رضایت دادم. او از مادر میخواهد تا رضایت پدر را هم بگیرد. مادر هم میگوید من از طرف خودم رضایت دادم. جلب رضایت پدر با خودت. سرانجام آنقدر اصرار میکند و استدلال میآورد که پدر هم رضایت میدهد. به پدرش میگوید نیت اول من از آمدن به ایران اعزام به سوریه بود. ادامه تحصیل حوزوی هدف دوم من بوده و هست. پدر هم وقتی میبیند او در رفتن بسیار جدی است رضایت میدهد. این را هم بگویم که رفتار و اخلاق حیدر علی طوری بود که پدر و مادر و همه اعضای خانواده واقعاً به او عشق میورزیدند. برای همین رضایت دادن برایشان سخت بود. وقتی حیدر علی به پدر میگوید: انشاءالله بعد از جهاد با تکفیریها به تحصیل حوزوی ادامه میدهم، پدر میگوید میدانم که اگر بروی شهید برمیگردی، اما شما را به حضرت زینب (س) بخشیدم.
من آن روز کنارش بودم، حیدر علی وقتی اعلام رضایت پدر را شنید گوشی موبایل را پرت کرد، فریاد زد رضایت داد. گفتم چه شد؟ گفت: بابا راضی شد. برای اینکه مطمئن شوم خودم به بابایش زنگ زدم. گفتم برود؟ گفت: بله به حضرت زینب (س) سپردمش.
۷ ماه در جبهه
حیدر علی هفت ماه و نیم در سوریه بود. یک روز مادرش به من زنگ زد و گفت: به حیدر علی بگو پدرش از دوبی به پاکستان آمده، حالا که اینجاست خودش هم بیاید. میخواهیم برایش عروس بیاوریم. او قبلاً نامزد کرده بود. من هم ماجرا را به حیدر گفتم. او گفت: انشاءالله تا چند روز دیگر برمیگردم، اما وقتی پدرش برای به خاکسپاری پیکر فرزندش به ایران آمد، گفت: وقتی من از پاکستان زنگ زدم و گفتم بیا خانه که همسرت را بیاوریم، خندید و گفت: بابا من به خانمهای دنیا دل نمیبندم، میخواهم در بهشت با حورالعین ازدواج کنم. من هم گفتم خدا نصیبت کند، اما بیا اینجا تا همسرت را بیاوریم که گفت: به شما خبر خواهد رسید که حیدر دارد میآید. بعد خبر شهادتش آمد. گفتند برای تشییع جنازه بیایید. جوان شهیدم هدیه به حضرت محمد (ص) و اسلام و رهبرمان امام خامنهای. بر همه ما تک تک واجب است که از حریم اهل بیت (ع) دفاع کنیم.
امین همرزمان
همرزمانش در سوریه بسیار به او علاقهمند بودند طوری که در انجام امور به او وابسته شده بودند. دوستانش میگفتند زمان عملیات، حیدر علی خزانهدار میشد. بچهها پول جمع میکردند تا اگر کسی شهید شد برای خانوادهاش ارسال شود و پولها را به حیدر علی میدادند. امین آنها بود.
اما در عملیات آخر که شرکت داشت وقتی چند قدم میرود، برمیگردد و کلید صندوق را به یکی از بچهها میدهد و میگوید این امانت پیش شما باشد. دفتر حساب پولها را هم در صندوق گذاشتهام. دوستش میگوید پیش شما باشد بهتر است. میروی و برمیگردی که حیدر میخندد و میگوید من برنمیگردم. دوستش که همنام خودش بود، میگوید چه میگویی؟ تو برمیگردی. شهید جواب میدهد این بار که بروم دیگر برنمیگردم.
در طلب شهادت
پسرخاله من به نام سیدعلی همراه حیدر علی در عملیات آزادسازی ابوکمال بود. او گفت: وقتی مجروحین را میآوردیم حیدر علی گریه میکرد و میگفت: اینها را ببین، یکی جانباز و یکی شهید میشود، اما خدا من را نمیپذیرد. حتی مجروح هم نمیشویم! در آنجا یکی از دوستانش که او هم طلبه بود شهید میشود و حیدر علی با صدای بلند میگوید خدایا من چه کردم که جام شهادت نصیبم نمیشود؟ روزهای آخر ماه صفر که مصادف با رحلت پیامبر (ص) و شهادت امام حسن و امام رضا (ع) بود حیدر علی به شهادت میرسد.