تاریخنگاری امریکا، داستانی خواندنی و پرفراز و نشیب دارد. سوگمندانه باید اذعان کرد که این بخش از پیشینه جهان، هنوز در محدوده غفلت تاریخنگاران قرار دارد. در گفتوشنودی که پیش روی شماست، دکتر حمید شفیعزاده نویسنده و پژوهشگر تاریخ و جغرافیا به بازخوانی بیشتر این بخش پرداخته است.
با توجه به اینکه شما پزشک هستید، بفرمایید چگونه به تحقیقات و پژوهشهای تاریخی علاقهمند شدید؟
بله. من پزشک هستم و در دانشکده پزشکی دانشگاه اصفهان درس میدهم، ولی واقعیت این است من از کودکی به تاریخ و جغرافیا علاقه داشتم و اینکه وارد رشته پزشکی شدهام، اشتباهی و حاصل تبلیغات زمان تحصیلم است، اما بعد فارغالتحصیل شدن به سراغ رشته مورد علاقهام رفتم و عمده تحقیقاتی که انجام داده و مقالهها و کتابهایی که نوشتهام در حوزه جغرافیا و مردمشناسی است. از این گذشته، رشته پزشکی با مردم و تاریخ ارتباط مستقیم دارد. اگر تاریخ را مطالعه کرده باشید، بزرگانی، چون گوستاو لوبون پزشک بودهاند و معمولاً به مناطق مختلف سفر میکرده و مستقیماً با مردم درگیر بودند و آداب و رسوم و سنن و اعتقادات اقوام مختلف را میدیدند. کسی که میخواهد طبابت کند، باید از اینگونه مسائل آگاهی کامل داشته باشد تا بتواند با مردم ارتباط برقرار کند. چون اولین شرط طبابت خوب، شناخت بیمار، جامعه و افرادی است که با آنها درگیر میشوید.
انگیزه شما برای تحقیق در خصوص قاره امریکا چه بود؟
علاقهام به تاریخ باعث شد وقتی سرنوشت اقوام مختلف دنیا را مطالعه میکنم متوجه شوم که بسیاری از اقوام دنیا، ازجمله سرخپوستان امریکا، شباهتهای زیادی با اقوام ایرانی دارند و این شباهتها نه تنها از نظر لباس و نمادهای ظاهری، بلکه در افسانهها، داستانها و سمبلهای قدیمیشان هم وجود دارد. وقتی که بیشتر کنکاش کردم، دیدم فقط من به این نتیجه نرسیدهام، بلکه بسیاری از پژوهشگران تاریخی معتقدند بعضی از اقوام سرخپوست امریکا اصالتاً آسیایی و بهخصوص ایرانی هستند.
کتابی هم در رابطه با این موضوع از آنها منتشر شده؟
خود غربیها در این زمینه از اوایل قرن ۱۹ میلادی کتابهای زیادی نوشتهاند. همین اواخر هم پژوهشگرانی در امریکا هستند که روی این نکته اصرار دارند که سرخپوستها از آسیا آمده و مسلمان بودهاند.
یکی از اشخاصی که در این زمینه کارهای بزرگی کرده، دکتر بری فلا (۱) است که چندین کتاب نوشته و اثبات کرده که سرخپوستها و اقوام قدیم امریکا و کانادا مسلمان بودهاند و حوزه علمیه داشته و در سطح مقدماتی و پیشرفته تحصیل میکردهاند. این اقوام در دوره مقدماتی حوزه، ادبیات و صرف و نحو و در سطح پیشرفته، پزشکی و فقه و علوم میخواندند. اخیراً هم دکتر جرالد. اف. درکس (۲) با اسناد و مدارک اثبات کرده است که سرخپوستها مسلمان بوده و از آسیا آمدهاند. بسیاری از کشورهای اسلامی ایشان را دعوت کردهاند و اگر در یوتیوب جستوجو کنید، بسیاری از فیلمها و مصاحبههایش را خواهید یافت. هرچند وی بعد از اینکه درباره این مسئله شروع به تحقیق کرد، خود به خود به اسلام علاقهمند شد و همراه با همسرش به دین اسلام گروید.
این که مسلمان شده باشند یک بحث است و اینکه بگویند اقوام سرخپوست ایرانی بودهاند بحث دیگری است.
در سال ۱۸۳۷ یا ۱۸۳۸ نویسندهای امریکایی در این باره مطالبی نوشته است؛ یعنی سالها قبل از اینکه حساسیتهای فعلی بین ایران و امریکا ایجاد شده باشد و کسی از روی تعصبات نژادی حرف بزند. این نویسنده کتابی به نام «رسوایی برای کلمبوس» نوشت و اسناد و مدارکی را ارائه کرد که ثابت میکند یک بودایی افغانی به نام هوییشان برای نخستین بار از افغانستان یا درواقع ایران به امریکا رفته است. ذکر این نکته را لازم میدانم که وقتی میگویم ایران، منظورم ایران فعلی نیست، چون این مرزها، مرزهای ساختگی هستند و اقوامی را که اصالتاً ریشه ایرانی دارند، طبق همان توطئه «تفرقه بینداز و حکومت کن» از هم جدا کرده است و الا ما همان اقوام و همان مردم هستیم و هیچ تفاوتی نکردهایم و از هم جدایی نداریم؛ لذا من این کتاب را دارم و نشان میدهد از آن زمان اعتقاد داشتند که ایرانیها در امریکا حضور داشتهاند. کافن منزیس افسر نیروی دریایی انگلیس نویسنده کتاب «۱۴۲۱: سالی که چین دنیا را کشف کرد» نیز به شرح اکتشافات سیدمحمود شمس چینی ایرانیتبار (فرمانده نیروی دریایی چین) پرداخته است. یکسری از دانشمندان کانادایی هم چنین ادعایی کردهاند و حتی برایش فیلم ساختهاند. همچنین دکتر ویمان لندگراف که مسلمان شده و نامش را عمر فاروق عبدالله نام نهاده است نیز چندین کتاب در مورد سوریه، امام مالک و تاریخ اسلام منتشر کرده است.
شما در کتاب «تاریخ حضور مسلمانان و ایرانیان در قاره امریکا پیش از کریستف کلمب» اشاراتی راجع به ریشه ایرانی نام برخی کشورها داشتهاید؛ چطور به چنین نتایجی دست یافتید؟
زمانی که دنبال اسم کشورها میگشتم، شک کردم که نام این کشورها نمیتواند ربطی به نامگذاریهای رایجی که اروپاییها میکنند، داشته باشد. همچنین یکی از موضوعاتی که در این کتاب خیلی روی آن تأکید کردهام این است که ایرانیها اسم هر منطقهای را با مشخصات جغرافیایی آن نامگذاری کردهاند. مثلاً شهر گودالخار در مکزیک یعنی گودال خار که من عکسهایش را آورده و نشان دادهام که اینجا گودالی پر از خارهای کاکتوس است. شهر «کوه تپه» همینطور. در مکزیک سه کوه تپه داریم. یا جزیره گودالوپ همان گودال و تپه است. عکسهای ماهوارهای هم گویای این مسئله هستند. این داستانی که اروپاییها درباره کشف امریکا میگویند سراپا دروغ است. من در کتابم با نقشهها و مدارک ثابت کردهام که امریکا از قبل وجود داشته است. به خاطر اینکه وقتی میپرسید چرا نام این سرزمین امریکاست؟ میگویند شخصی به نام انریکو وسپوچی فرستاده دولت اسپانیا وقتی به این منطقه میرود، سفرنامهای مینویسد. از طرفی یک جغرافیدان آلمانی به نام والدزه مولر از صحبتهای این شخص نقشه امریکا را میکشد. نکته جالبتر هم این است که میگویند این جغرافیدان انریکو را به اشتباه مینویسد آمریکو. سؤال اینجاست چگونه قاره به این بزرگی که چندین کشور حدود ۳۰۰ سال در آن با هم میجنگیدند و حتی سر بعضی از جزایر، مدتها با هم زد و خورد داشتند، میپذیرند که از آن پس اسم آنجا را بگذارند امریکا؟ و چطور همه ملل اسم اشتباه را پذیرفتهاند؟
پس نام امریکا چطور بهوجود آمده؟
بر اساس اسناد و مدارکی که من پیدا کردهام، امریکا از مارگون گرفته شده، چون وقتی ایرانیها وارد امریکا شدند، این سرزمین را پر از رود دیدند. ایرانیهای قدیم به اشاره به رود میگفتند مارگون، مثل ماری که روی زمین میخزد. من وقتی با هواپیما روی جنگلهای برزیل مسافرت میکردم، واقعاً رودها را مثل مارهایی که روی زمین میخزیدند، دیدم؛ لذا نام این منطقه را هم طبق نقشهاش مارگون یا همان ماراکان گذاشتند. همین حالا نام دو سه منطقه مهم، از جمله یکی از بزرگترین استادیومهای ورزشی برزیل، ماراکان است. اگر در نقشهها نگاه کنید، اسم شاخه اصلی رود آمازون، ماراکان است. وقتی که اروپاییها وارد این منطقه شدند و از بومیها پرسیدند اینجا چه نام دارد، گفتند ماراکان (مارگونه). اروپاییها معمولاً سر هر اسمی حرف تعریف The یا در اسپانیا Le میآورند. به این ترتیب اینجا شد The marakan و بهتدریج گفتند America. این ماراکون، همان نام ایرانی مارگون است. کما اینکه یکی از نامهای رودخانه زایندهرود، مارگون است به خاطر اینکه زایندهرود مسیر مستقیم را طی نمیکند، بلکه مثل مار در لابهلای دشتها و کوهها میخزد. جالب اینجاست که کلمه مار در بین بومیهای امریکا همان معنی مار در زبان فارسی را دارد. من یک بار با سفیر بولیوی بالای کوه آتشگاه رفتیم که رودخانه زایندهرود از کنارش به صورت مارگون عبور میکند. گفتم این حالت مارگون دارد، گفت: اتفاقاً ما سرخپوستها هم به این حالت میگوییم مارگون.
غیر از شما افراد دیگری هم درباره این نامگذاریها تحقیقاتی داشتهاند؟
بله. بیشترین رودهای دنیا در کشور پرو قرار دارند و اگر شما در آن کشور حرکت کنید، در هر ۲۰۰، ۳۰۰ متر یک رود میبینید، در نتیجه به آنجا میگفتند پررود. در یکی از دایرهالمعارفهایی که درباره مأخذ اسامی کشورها صحبت میکند -که من سندش را هم آوردهام- نوشته بودند که بومیان اینجا میگویند که نام این سرزمین بیرود بوده که یعنی سرزمین پررود. عین جمله انگلیسیاش را هم در کتابم آوردهام. بیرود یا پررود، یک کلمه بوده که به این صورت درآمده است.
نامگذاری امریکا چطور؟
مسلماً این نامگذاری هیچ ربطی به اروپاییها ندارد. به احتمال زیاد، اقوام ایرانی اولین بار به آنجا رفتند و من میتوانم با سند و مدرک، قدم به قدم جای پای آنها را نشان بدهم و بگویم اینجا را به این شکل نامگذاری کردهاند.
با توجه به مدارک و اسنادی که شما به دست آوردهاید، نخستین بار چه کسانی در امریکا حضور پیدا کردند؟
این یک کار گسترده میخواهد. سفیر بولیوی حرف قشنگی زد. گفت: نمیدانم اولین کسانی که به امریکا رسیدند چه کسانی بودند. اما این را میدانم که اروپاییها اولین افراد نبودند.
افرادی از آسیا بودند؟
آزمایشهای ژنتیک ثابت کردهاند که از آسیا و ایران بودهاند. یکی از کارهایی که در این زمینه انجام میشود این است که نمودار ژنتیک مهاجرت میکشند. من هم در کتابم سه چهار نقشه را که نشان میدهند این ژنها از کجا به کجا منتقل شدهاند، گذاشتهام. همه کارشناسها اذعان کردهاند که بومیان امریکا از لحاظ ژنتیکی بسیار به ایرانیها شباهت دارند. البته اینها در فاصله ۴-۳ هزار سال با نژادهای مختلفی مخلوط شدهاند، ولی آثارش هنوز در نژادشان هست.
از آن گذشته کشف امریکا یعنی چه؟ مگر در امریکا تمدن نبود؟ انسان نبود؟ تمدن آزتکها، مایا یا اولمکها چه چیزی از تمدن آن زمان اروپا کمتر داشت؟ خودشان اعتراف میکنند که از نظر شهرسازی، ادبیات، سواد، پزشکی، نجوم، ریاضیات و... از اروپاییها جلوتر بودند. ما مدارکی داریم که از ۴ هزار سال پیش ایرانیها در آنجا حضور داشتند. نام یکی از قبائلی که در شمال شرقی امریکا زندگی میکند نازوپارس یا نازوپرس است. جالب اینجاست که اسم دیگر اینها choopanish یا چوپان است. وقتی از این اقوام نازو پارس میپرسید که چوپانی یعنی چه؟ میگویند یعنی کسی که در جنگل و دشت دنبال گله و رمه راه میافتد. این یک کلمه کاملاً فارسی است. کار اینها پرورش اسب است و اینکه میگویند سرخپوستها اسب نداشتهاند، دروغ محض است. در امریکا فیل و کانگورو هم وجود داشته و مردم آنجا با همه جا در ارتباط بودهاند. اینها دروغهایی است که اروپاییها سر هم کردهاند که بگویند اینجا را کشف کردهایم. طوری حرف میزنند انگار ساکنان امریکا اشخاص ایزولهای بودهاند، در حالی که اینطور نیست. در امریکا شهرهای بزرگی بوده و تا همین ۲۰۰، ۳۰۰ سال پیش ایرانیها از شرق با امریکا در ارتباط بودند که من در کتابم گفتهام که در شیلی هنوز مناطقی معروف به پارس هستند که من حتی نمادهایش را هم پیدا کردم که نمادهای مساجد قدیمی ایران است و نشان میدهد اینها حضور داشتهاند. در بین بومیهای امریکا کسانی بودهاند که به حج میرفتند و به آنها حاجی میگفتند. عکسهایی در کتاب هست که نشان میدهد تقریباً تمام رؤسای قبایل امریکا لباس اسلامی به تن داشتند، یعنی با عمامه و عبا بودند. من در این مورد عکسهای زیادی پیدا کردهام و حتی اسامی اسلامی مثل شعبان، مهدی، رمضان و اسدالله داشتند.
این عکسها چطور از این افراد گرفته شده بود؟
یکسری عکاسهای آماتور که خوشبختانه انگلیسی نبودند در امریکا پخش شدند و از این افراد عکس گرفتند. البته انگلیسیها خیلی تلاش کردند این عکسها را از بین ببرند، ولی نتوانستند. مخصوصاً عکسها و اسناد فرانسویها را نتوانستند از بین ببرند و لذا این عکسها و اسناد به حقیقت نزدیکترند. علتش هم این است که فرانسویها در امریکا از انگلیسیها شکست سختی خوردند و از آن همه غنیمت چیزی جز ایالت کبک در شمال کانادا نصیب فرانسویها نشد که آنجا هم یک سرزمین یخ زده است. به همین دلیل فرانسویها در مقابل انگلیسیها گارد گرفتند و حاضر نشدند طبق خواست انگلیسیها مدارکشان را از بین ببرند. در نتیجه فرانسویها گاهی مدارکی را ارائه میدهند که ثابت میکند مسلمانها در آنجا بودهاند و با چه سبک و سیاقی زندگی میکردند.
اکثر قبایل مسلمان بودند؟
خیر، اکثر قبایل مسلمان نبودند. در آنجا آیین میترائیسم، شمنیسم و روح پرست، بودائیسم و ... بوده است. بلا شک مایاها بودائیست بودند. کتاب هوییشان که به آن اشاره کردم و کلاً آثار باستانی که درباره مایاها کشف شدهاند، همه نشان میدهد مایاها در واقع نحلهای از بودائیسم بودند که از ایران رفتند، چون بوداییها اساساً در افغانستان زندگی میکردند. یک شاهزاده هخامنشی، شهر بامیان را مقر قرار داد و بزرگترین مجسمه بودا را در افغانستان ساخت. بیشتر آثار بودائیسم نه در هند و چین، بلکه در افغانستان و شمال پاکستان هستند. اگر به موزههای این دو کشور بروید، ۹۰ درصد آثارشان بودایی است. خود چینیها هم معترفند و میگویند بودائیسم و ذن از ایران آمده است.
چه دلایلی بر همنژادی ایرانیها با سرخپوستها وجود دارد؟
در قدیم به ایرانیها سرخپوست میگفتند. الی ماشاءالله سند داریم که عربها ایرانیها را سرخپوست مینامیدند. حتی روایت داریم که پیامبر (ص) به ایرانیها بنیاحمر میگفتند. عربها گاهی به عنوان حقارت به قبیلهای از ایرانیها که در کوفه زندگی میکردند، سرخپوست میگفتند. علت هم این بود که ایرانیها عادت داشتند از گل سرخ روی صورتشان میزدند. هندیها هنوز هم از گل سرخ، خالی وسط پیشانیشان میگذارند و این را نشانه تقدس میدانند. همانطور که میدانید سرخترین خاک دنیا که حتی میشود آن را خورد، در جزیره هرمز ایران است. تنها جزیرهای در دنیا که میتوانید خاک آن را بخورید، جزیره هرمز است، چون این خاک سرخ همان اکسید آهن است که برای کم خونی از آن استفاده میشود و در ساخت مواد آرایشی هم به کار میرود. ما اسناد و مدارکی داریم که نشان میدهند یونانیها به فینیقیها سرخپوست میگفتند. لبنانیها هم اقوامی بودند که از حوزههای خلیج فارس به کرانههای مدیترانه مهاجرت کردند. آنها دریانوردان فوقالعاده ماهری بودند و اولین ایرانیهایی که پا به امریکا گذاشتند اینها بودند و در ادامه، سایر اقوام ایرانی به آنجا رفتند.
موقعی که غربیها وارد امریکا شدند، به سرخپوستها گفتند Indian، چون اینها شبیه هندوها بودند. هر چند اروپائیان طبق فرضیه دیگری میگویند، چون جاده ابریشم به عنوان عمدهترین راه تجارت جهانی توسط ترکهای عثمانی بسته شده بود آنها سعی کردند از راه دیگری به هند برسند که یکباره به امریکا رسیدند. البته این هم قصهای است که غربیها از خودشان در آوردهاند که دروغ محض است. دریانوردانی که کلمب را به امریکا بردند، دریانوردان مسلمان بودند. نقشههایی هم همراه آنها بود و خیلیها به داشتن این نقشهها اعتراف کردهاند.
در کتابتان اشاره کرده بودید یک یهودی بین مسلمانها نفوذ میکند و این نقشهها را به دست کریستف کلمب میرساند. واقعاً یهودیها در این قضیه چنین نقش پر رنگی داشتند؟
اصلاً تسخیر امریکا و همین طور تسخیر اندلس، توطئه یهودیها است. کلاً تاریخ اروپا یک تاریخ صهیونیستی است. همین حالا هم اروپاییها و امریکاییها کارگزار یهودیها هستند و خط سیر و روش اجرا را میدهند و اروپاییها و امریکاییها اجرا میکنند. تسخیر اندلس و بعد هم عزیمت کریستف کلمب به امریکا، یک حرکت صهیونیستی است و اساساً طبق مدارک به دست آمده، خود کریستف کلمب صهیونیست بوده است. شواهد زیادی هم در این مورد وجود دارد، چون فقط یک صهیونیست میتواند این قدر رذل و پست باشد که با آن سبعیت بومیان امریکا را نابود کند. صهیونیسم یک مفهوم دینی نیست. الان خیلیها در دولت از صهیونیستها بدترند. مهمترین نقش را در اشغال امریکا و نابود کردن اقوام سرخپوست امریکا، پیوریتنها داشتند که من در این کتاب به آن اشاره کردم. صهیونیستها مدعی بودند نه میخواهیم به سرزمین موعود برویم. اینها ابتدا امریکا را به عنوان سرزمین موعود انتخاب کردند.
اگر صهیونیستها بتوانند کلاً فلسطین را اشغال کنند و بتوانند در آنجا بمانند، ۱۰۰ سال دیگر در کتابهایشان چه مینویسند؟ نمینویسند ما افرادی بودیم که به اینجا آمدیم و زن و بچه مردم را ترور کردیم و سوزاندیم. خواهند نوشت یکسری اقوام وحشی که مزاحم یهودیهای متمدن بودند بر اثر بیماری و مهاجرت از این منطقه رفتند. چیزی که امروز درباره امریکا میگویند، قصه فلسطین در آینده است. قصه وحشیهایی است که به امریکا رفتند و اقوام مسلمان را به بدترین وضع کشتند. من مدتی که جنایتهای اینها را در امریکا میخواندم، بهقدری به قلبم فشار آمد که برای مدتی مطالعه در این باره را کنار گذاشتم، چون نمیتوانستم این حجم از سبعیت و توحش و بیرحمی را تحمل کنم. اینها حتی به حیوانات هم رحم نمیکردند و نسل بسیاری از جانورانی را هم که در امریکا بودند منقرض کردند.
اشاره کردید که آنها از بر ملا شدن مدارکی که نشان دهنده وجود تمدن پیش از ورود اروپاییان باشد، بیم دارند. این مدارک باقیمانده کجا هستند؟
ویژگی آمازون، جنگلهای در هم فشرده آن است، بهطوری که در جنگل واقعاً دو سه متر آن طرفترتان را نمیبینید و اگر آنجا شهری را رها کنید و بروید، ۱۰ سال بعد زیر جنگل مخفی میشود. اگر چیزی باقی مانده به دلیل حجم عظیم آثار است که نتوانستهاند همه آنها را نابود کنند، از جمله زیگوراتهای مکزیک یا آثاری که جدیداً پیدا شدهاند. البته با گسترش رسانهها و اینکه بالاخره هر کس یک دوربین دستش هست، دیگر قادر به مخفی کردن چیزی نیستند. گر چه این را هم بهشکلی توجیه میکنند. بسیاری از شواهدی که تازه پیدا شدهاند، از اعماق این جنگلها بودهاند. مثلاً شهر ماچوپیچو و بسیاری از آثار باستانی سرخپوستها در جنگلها پیدا شده است.
آنها چطور توانستند مدارک را از بین ببرند؟
مثالی برایتان میزنم. هنوز هم ۱۰۰ سال نگذشته که انگلیسیها نیمی از جمعیت ایران را در قحطی از بین بردند، ولی نه در دانشگاهها و نه در کتابهای ما اثری از این فاجعه نیست. اینها بهقدری تسلط فرهنگی و سیاسی در ما داشتند که تمام آثار را نابود میکردند. مرحوم آشتیانی در خاطراتش میگوید انگلیسیها با مجمعههای غذا به کتابخانه ملی که پر از نسخههای خطی با ارزش بوده میرفتند و کتابها را در مجمعهها میگذاشتند و رویش پارچه میانداختند و آنها را خارج میکردند. در این ۱۰۰ سال که خیلیها قحطی را به چشم خودشان دیدهاند و در خاطراتشان بیان کردهاند، اما انگلیسیها به قدری بین ما نفوذ و قدرت داشتهاند- و هنوز هم دارند- که مطلب به این مهمی را از ما مخفی کردند و اگر دو سه نفر تاریخدان و فیلمساز از این ماجرا حرفی نمیزدند، چنین فاجعهای کلاً در تاریخ گم میشد. انگلیسیها به کشور خودشان میگویند بریتانیای کبیر و معتقدند در بریتانیا هیچ وقت آفتاب غروب نمیکرد، چون سرزمینهای تحت تصرف آنها از شرق تا غرب عالم امتداد داشتند و واقعاً در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰، اینها بر همه جای عالم غیر از ایران تسلط پیدا کرده بودند. قصه ایران برای انگلیسیها یک عقده بزرگ است که باید درباره آن مفصل صحبت کرد که اینها هر کاری کردند، نتوانستند بر ایران مسلط شوند. به همین دلیل بیشترین تیم کارشناسیای را که در تاریخ سابقه ندارد، انگلیسیها به ایران فرستادند تا این منطقه را بررسی کنند. من شاید نام بیش از ۶۵ دانشمند برجسته روانشناس، جامعهشناس و... انگلیسی را پیدا کردهام که در ۲۰۰، ۳۰۰ ساله اخیر به ایران آمدند و این موضوع را بررسی کردند که علت اینکه به رغم فتح سرزمینهای تمدنی بزرگی مثل چین، هند، مصر و اعراب، انگلیس نتوانست ایران را فتح کند چه بود؟ این برایشان یک عقده بزرگ و یک کلاف سردرگم شده بود که در این مملکت چه نیرویی توانست مقاومت کند و متوجه شدند که این چیزی جز فرهنگ ولایت نیست.
برخی اینگونه بحثها را نوع ادعاهای نژادپرستانه میدانند...
وقتی من این کتاب را نوشتم، در سایتها توهینها و حملههای زیادی به من شد. یکی از دوستان پرسید فکر میکنی ریشه این همه هجمه چیست؟ گفتم شاید اوج نبوغ دانشمندان غربی این بود که متوجه شدند اشغال فیزیکی یک سرزمین با سرباز، دیگر جواب نمیدهد. اوج نبوغشان این بود که کاری کردند که ما خودمان برویم و برده آنها بشویم. ما یک عمر به بچهمان زبان انگلیسی یاد میدهیم که برود آنجا بردگی کند. اوج هنر آنها این بود که کاری کردند که ما غرب را نمیشناسیم، بلکه غرب را میپرستیم. خدای خیلی از ماها، حتی آنهایی که نماز میخوانیم، غرب است. این نکته عمیقی است که اگر متوجه آن بشویم، ۶۰ درصد مشکلات فرهنگی ما حل میشوند.
شما برای رسیدن به چنین مجموعهای چند سال تحقیق کردهاید؟
اختصاصاً روی این کتاب، حداقل ۲۰ سال وقت گذاشتهام. سفرهایی هم به امریکای جنوبی داشتم که به عینه و ملموس این مسائل را ببینم.
در این ۲۰ سال برای تحقیق این کتاب حمایتی هم از شما صورت گرفت؟
متأسفانه کسی در نگارش این کتاب از ما حمایت نکرد. اگر من کتابی درباره تاریخ یونان مینوشتم، مرا حلوا حلوا میکردند، ولی خدا نکند که بگویید غربیها فلان طور هستند و روی این مبحث کار کنید تو را در یک بایکوت خبری محض قرار میدهند.
با تشکر از زمانی که در اختیار ما قرار دادید.
پینوشتها:
۱- دکتر بری فلا استاد زیست شناسی دانشگاه هاروارد امریکا که کتاب داستانهای امریکا را نوشته و در آن آثار زیادی از سنگنوشتهها و کتیبههای اسلامی در امریکا را شرح داده است.
۲ - دکتر جرالد. اف. درکس فوق لیسانس الهیات از دانشگاه هاروارد و دکترای مطالعات اسلامی از دانشگاه امام محمد بن سعود، ایشان در سال ۱۹۹۳ مسلمان شدهاند.