کد خبر: 916598
تاریخ انتشار: ۱۸ تير ۱۳۹۷ - ۱۵:۳۳
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و أهل بیته الأَطیبین الأَنجبین سیّما بقیّة الله فی العالمین بِهم نَتولّیٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلی الله».

مقدم شما فرهیختگان، نخبگان حوزوی و دانشگاهی، برادران و خواهران ایمانی را گرامی می‌داریم. ماه پربرکت شعبان و اعیاد شعبانیه را به حضور شما تهنیت عرض می‌کنیم و توفیق فیض این ماه پربرکت را برای همگان از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم.

بحث‌های روز پنج‌شنبه در جریان نهج البلاغه به کلمات حکیمانه آن حضرت رسید. برخی از این کلمات از نامه‌های آن حضرت است. بعضی از این کلمات جزء خطبه‌های آن حضرت است. در نهج البلاغه یک سلسله تکرار هست و یک سلسله کمبود. خود سید رضی (رضوان الله تعالی علیه) فرمودند: مختاری از خطب و نامه‌ها و کلمات حضرت آمده و این کتاب شریف تمام نهج البلاغه به صورت نظم از این کتاب محصولی به دست داد. آنچه در این قسمت‌ها به عنوان کلمات حکیمانه آن حضرت نقل می‌شود، از یکی از خطبه‌های نورانی آن حضرت است که در کتاب شریف تمام نهج البلاغه جزء خطبه آمده است. طبق این نهج البلاغه‌های چاپ شده معمول، کلمه سی مشتمل است بر یک سلسله مطالب متنوع که از حضرت سؤال شده است که ایمان چیست؟ که خدای سبحان از ایمان یاد کرده است و مؤمنان را به بهشت وعده داده است و سعادتمند می‌داند، چیست؟ «سُئِلَ ع. عَنِ الْإِیمَانِ»، حضرت فرمود: «الْإِیمَانُ عَلَی أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَی الصَّبْرِ وَ الْیَقِینِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهَادِ». [۱]آن‌گاه صبر را فرمود: «عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ» که در جلسه قبل بحث شد. یقین را هم می‌فرماید: «عَلی أَرْبَعِ شُعَبٍ». فرمود: «وَ الْیَقینُ مِنْهَا عَلی أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلی تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ، وَ تَأَوُّلِ الْحِکْمَةِ وَ مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ وَ اتِّبَاعِ سُنَّةِ الأَوَّلینَ. فَمَنْ تَبَصَّرَ فِی الْفِطْنَةِ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَةُ وَ مَنْ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ عَرَفَ السُّنَّةَ وَ مَنْ اتَّبَعَ السُّنَّةَ فَکَأَنَّمَا کَانَ فِی الأوَّلینَ»، آن وقت عدل را شرح می‌دهد. [۲]می‌فرماید ایمان چهار شبعه دارد: یک شعبه آن صبر است که در جلسه قبل بحث آن گذشت. معنای صبر و اقسام صبر گذشت. یک شعبه و رکن آن یقین است. یقین را فرمود: چهار شبعه دارد: یکی فطانت و هوشمندی خلقت و آفرینشی است. کسی می‌تواند حکیم باشد که یک هوش قوی معتدل داشته باشد و این هوش قوی را در جای صحیح به کار ببرد و معارف دقیق فرا بگیرد، آن معارف را هم ذکر می‌کند. بزرگان قبلی آنچه را که بررسی کردن از نظر تجربه‌هایی که درباره درون خود به عنوان روان‌شناسی شناختند، حالا ممکن است بیش از این هم کشف بشود، می‌گفتند انسان در درون خود نیرویی دارد که با او کار‌های علمی را انجام می‌دهد که می‌فهمد. نیرویی دارد که با او آنچه ملائم با اوست آن را جذب می‌کند که جاذبه اوست. نیرویی هم در درون اوست که با او ناملائم‌ها را دفع می‌کند که دافعه اوست. بیش از این سه نیرو گفتند ما در دستگاه درونمان نیافتیم. نیرویی است که مربوط به فهم است که حوزه و دانشگاه با آن کار می‌کنند. نیرویی است که انسان آنچه ملائم با حال اوست جذب می‌کند که از او به عنوان غریزه اشتها، شهوت و مانند آن یاد می‌شود. نیرویی است که با او بیگانه را دفع می‌کند.

ما هر چه تلاش و کوشش کردیم بیش از این سه نیرو نیافتیم. آنکه مدیریت این سه نیرو را به عهده دارد او به نام روح آدمی است، نفس آدمی است. نفس انسان این سه قوه را دارد که اگر این‌ها را خوب تدبیر کند می‌شود یک حکیم، می‌شود عادل، می‌شود مؤمن، پس نیرو بیش از این است. در جریان امور حسّی، پنج نیرو را کشف کردند بر اساس تجربه‌ها که همین حواس خمسه است. در درون بیش از سه نیرو گفتند ما کشف نکردیم؛ البته آن سه نیرو هر کدام زیر مجموعه فراوانی دارند. آن نیرویی که مربوط به فهمیدن است واهمه زیر مجموعه اوست، اگر به معانی جزیی تعلّق بگیرد. خیال زیر مجموعه اوست. متخیّله که غیر از خیال است و در هنر‌ها مثل سینما و امثال سینما خودش را خیلی نشان می‌دهد، زیر مجموعه نیروی ادراک است. وهم و خیال و متخیّله و این‌ها این طور هستند. نیروی شهوت زیر مجموعه فراوانی دارد، نیروی غضب زیر مجموعه فراوانی دارد. بحث‌های جهاد را نیروی غضب به عهده دارد؛ چه جهاد درون چه جهاد بیرون، چه جهاد اکبر چه جهاد اصغر. مسئله تأمین اقتصاد، تأمین نکاح، تأمین امور زندگی، تأمین لوازم حیاتی این‌ها را قوّه شهویه به عهده دارد. می‌گویند ما بیش از این کشف نکردیم.

ممکن است تجاربی که بعد‌ها پیش آمده یا بعد‌ها پیش می‌آید، بیش از این کشف بکند؛ ولی تاکنون بیش از این کشف نشده است. در این خطبه نورانی فرمود: هر کدام از این‌ها مسئولیتی دارند. وقتی انسان مؤمن است که در فهم دارای فطانت بینا باشد، فطانت در قبال جُربزه و در قبال کودنی است. انسان برای درک مطالب که مطالبی را می‌خواهد بفهمد، نیرویی در او هست که اندیشه و ادراک به آن سپرده است. این نیرو یا زودپرواز است یا کندپرواز است یا معتدل. ببینید بعضی‌ها دارای جُربزه هستند، جربزه چیز بسیار بدی است. آن جُربزه این است که وقتی مطلبی طرح می‌شود، او یا فوراً اشکال می‌کند یا فوراً قبول می‌کند. این قبول و نکول بیجا یا زودپروازی است یا دیرپروازی است. قبل از اینکه مسئله برای او حلّ بشود، برهانی بشود یا قبول می‌کند یا اشکال می‌کند که این را جربزه می‌گویند. جربزه مثل آن گنجشکی است که زودپرواز است، یک جا نمی‌نشیند آرام نمی‌شود تا مطلب را بفهمد.

یا دیرپرواز است که در اثر بلادت و بلید بودن و کودنی است که استاد چندین بار باید یک مطلب را بگوید تا ذهن او از جایی به جایی حرکت کند، از معلوم به مجهول برسد آن مجهول را معلوم کند. این کندپروازی، این بلادت، این کودنی، این دیرپروازی است که این را نمی‌گویند فطانت و زیرکی. فرمود: حکیم و مؤمن کسی است که در هوش معتدل باشد، نه زودپرواز، نه دیرپرواز.

گفتند اگر خواستید عقل کسی را آزمایش کنید در مجلسی که نشسته است سخنان غیر معقول بگویید، اگر او باور کرده است بدانید کمبود عقلی دارد. حضرت فرمود: اوّلین رکن یقین برای مردان و زنان باایمان، داشتن فطانت بیدار است. فَطِن بودن، زیرک بودن، خردورز بودن، خوش‌فهم بودن، این است که تا چیزی برهانی نشود باور نمی‌کند؛ نه حرف هر کسی را باور می‌کند، نه هر مطلبی را زود باور می‌کند، نه مطلبی اگر واقعاً ثابت شد در پذیرش آن تأمل دارد؛ نه دیرپرواز است، نه زودپرواز. به این می‌گویند فطانت و هوش‌مندی و خردمندی و خردورزی. این اوّلین است.

«وَ الْیَقینُ مِنْهَا عَلی أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلی تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ»؛ این نیرویی که دارد باید این نیرو را به کار برد؛ این نیرو را تا نفس می‌کشد باید به کار ببرد. هیچ وقت کسی مجاز نیست بگوید من بازنشست شدم، فارغ التحصیل شدم. مگر آدم دهن باز می‌کند می‌گوید من فارغ التحصیل شدم؟! به ما می‌گفتند تا نفس می‌کشی باید بفهمی؛ نه علم محدود است، نه کمال محدود. اگر کسی گفت: من فارغ التحصیل شدم، «أُصِیبَتْ مَقَاتِلُه‏»؛ [۳]این اوّلین روزی است که تیر خورده است.

در یکی از بیانات نورانی وجود مبارک حضرت امیر؛ چون نهج البلاغه هم مثل قرآن کریم «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛ [۴]تفسیر بعض به بعض، استشهاد بعض به بعض، این جزء حکیمانه‌ترین روش تفسیر هر متن است. این را در خطبه ۱۵۰ فرمود؛ فرمود: مردان الهی کسانی هستند که این فهمشان را با بحث، با مطالعه مثل این آهنگر‌ها تیز می‌کنند. اگر کسی اشکال کرد استقبال می‌کنند؛ اشکال یک نعمت خوبی است، فوراً می‌روند بررسی می‌کنند راه‌حل پیدا می‌کنند. این ذهن را تیز کردن، فعال کردن، با درس، با پیش مطالعه، با بحث، با تأمّل، این ذهن ظریف می‌شود و موشکاف می‌شود. اینکه گفتند موشکاف، موشکاف؛ ما در تعبیرات فارسی داریم موشکاف، در تحقیقات کتاب‌های عربی می‌گویند فلان شخص جزء کسانی است که «شقّق الشعر»، این در کتاب‌های عربی از علمای بزرگ که نام می‌برند، می‌گویند «شقق الشعر». این «شقق الشعر»؛ یعنی مو را شکافت. این مو را از کمر شکافتن که مهم نیست، با یک قیچی زود شکافته می‌شود؛ اما از عمود و طول مو‌های باریک که به زحمت دیده می‌شود. اگر کسی این‌ها را بخواهد بشکافد، دیدنی آن سخت است چه رسد به شکافتن آن. یعنی این شخص مطلب عمیق را که خیلی‌ها نمی‌بینند می‌بیند؛ بعد از اینکه دید آن را هم تحلیل می‌کند؛ این دو تا کار مربوط به اوست: موی بسیار باریک را خیلی‌ها نمی‌بینند؛ بر فرض ببینند آن هنر را ندارند که این را از بالا نصف بکنند. بزرگان کسانی هستند که مطلب عمیقی که خیلی‌ها نمی‌بینند این‌ها می‌بینند و خیلی‌ها بعد از دیدن، توان اینکه آن را تحلیل بکنند ندارند، این‌ها تحلیل می‌کنند. این‌ها را ما در فارسی می‌گوییم موشکاف، در عربی می‌گویند که «شقّق الشعر».

وجود مبارک حضرت امیر در این بخش از خطبه ۱۵۰ فرمود: این‌ها کسانی هستند که «ثُمَّ لَیُشحَذَنَّ قَومٌ شَحذَ القَینِ النَّصلَ»؛ «قین»؛ یعنی آهنگر. آهنگر چه کار می‌کند؟ این شمشیر را تیز می‌کند. «شَحذ»؛ یعنی تیز کردن. «تشحیذ» هم اینکه می‌گویند: «تشحیذاً للأذهان»؛ یعنی کاری بکنند که ذهن‌ها تیز بشود. حضرت فرمود: همان طوری که آهنگر این شمشیر را تیز می‌کند تا دشمن را از پا در بیاورد، یک خردمند این ذهن را تیز می‌کند تا اشکال را جواب بدهد، شبهه را جواب بدهد و نقد را برطرف کند. «تُجلَی بالتَّنزِیلِ أَبصَارُهُم»؛ قرآن کریم نور چشم آن‌ها را روشن می‌کند، چون چشم برای دیدن است؛ اما بدون نور که نمی‌بیند. این چراغ قرآن برای این است که انسان با چشم دل در سایه نور قرآن، این چیز‌ها را ببیند؛ وگرنه چشم بدون نور که نمی‌بیند. در قرآن هم خدا فرمود: ما کتاب و نور مبین فرستادیم. [۵]این نور و این هم چشم که چشم در سایه این نور و هدایت این نور، معارف را می‌بیند. آن‌گاه می‌فرماید: «وَ یرمَی بِالتَّفسِیرِ فِی مَسَامِعِهِم وَ یغبَغُونَ کَأسَ الحِکمَةِ بَعدَ الصَّبُوحِ»؛ این‌ها کسانی هستند که با تفسیر قرآن کریم گوش خود را پر می‌کنند و این جام فهم و این جام حکمت را صبح که نوشیدند شب هم می‌نوشند.

در سوره مبارکه ۴۷ که به نام پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است فرمود: در بهشت چهار نهر است: ﴿أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ وَ أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّی﴾، [۶]در بهشت نهر شراب است، نه یک خم شراب.

خمها همه در جوش و خروشند ز. مَستی ٭٭٭ وان مِی که در آن جاست حقیقت نه مجاز است [۷]﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ﴾، این خمری که در بهشت نهر دارد، نه یک خُم. فرمود: این‌ها از این کاسه، صبح که نوشیدند نمی‌گویند بس است. «وَ یغبَقُونَ کَأسَ الحِکمَةِ»؛ «کأس» هم ما هر چه که پر یا خالی باشد می‌گوییم ظرف؛ اما آن کأس ظرفی است که پر باشد. اگر خالی باشد یک اسم دارد، کأس دهاق باشد یعنی پر. فرمود: «یُغبَقُونَ» یعنی موقع عشا. «کَأسَ الحِکمَة» چه وقت؟ «بَعدَ الصَّبُوحُ»؛ یعنی صبح که رفتند درس خواندند، شامگاه هم که می‌خواهند بخوابند با مطالعه دقیق می‌خوابند؛ یعنی صبح و شام مست میباشند. مست چه هستند؟ ﴿مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ﴾، خمر را خمر گفتند، چون خِمار این روسری را هم که می‌گویند خِمار، برای اینکه می‌پوشاند. خمر هم برای اینکه خمر را تخمیر بکند این عقل دو وقت نمی‌بیند: یک وقت است که او را ظل بگیرد؛ مثل اینکه نور ماه، دو وقت به ما نمی‌رسد: یک وقت که در سایه زمین قرار بگیرد؛ یعنی ماه یک طرف، زمین وسط، آفتاب آن طرف. معمولاً ماه در شب چهارده و سیزده و این‌ها می‌گیرد؛ یعنی زمین طوری حرکت کرد که آن چهره زمین رو به آفتاب است این قسمتی که ما هستیم پشت به آفتاب است، سایه این قسمت می‌خورد به سطح ماه، ماه را ظلّ می‌گیرد ماه تاریک می‌شود. این است که ماه را ظل گرفته، ظل زمین و سایه زمین می‌افتد روی ماه. این ماه دیگر نور ندارد، چون نور را از آفتاب می‌گیرد. یک وقت است که در اثر قرب به شمس نزدیک آفتاب است نور او به ما نمی‌رسد. این حالت هم نور آن مستور است.

عقل را دو وقت نمی‌شود گفت: نور می‌دهد: یک وقت است که شهوت و غضب جلوی آن را بگیرد، این همان مثالی که در صمدیه خواندیم که گاهی مضاف مؤنث وقتی اضافه بشود به مضافه‌الیه مذکر، کسب تذکیر می‌کند، «إنارة العقل مکسوف بطوع الهوی»؛ [۸]، چون این مذکر است، خبر آن هم کسب تذکیر کرده مذکر است. یک وقت است که در برابر شمس قرار گرفت. این عقلی که در بهشت مخمور است: ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ﴾، [۹]آن دیگر در برابر شمس حقیقت که قرار گرفت، عقل تحت الشعاع آن است و دیگر نوری ندارد. نه تنها کار خلاف نمی‌کند، بلکه وفاقش صد درصد است، چون تحت شعاع آن نور حقیقت است.

فرمود: صبح که این‌ها رفتند درس و بحث، کاسه‌ای از علوم الهی فرا گرفتند، شب هم یک کاسه از آن می‌نوشند. این می‌شود فطانت بیدار کوثری. «و یغبَقُونَ کَأسَ الحِکمَةِ بَعدَ الصَّبُوحِ»؛ اینکه تعبیر می‌کنند صبح و شام، یعنی همیشه! اگر هم معنای غیر تحقیقی این جمله را بگوییم؛ یعنی هم صبح هم شام. اما معنای تحقیقی آن این است که صبح و شام. وقتی گفتند صباح و مساء یعنی دائماً این کار را می‌کنند.

این مربوط به تبصره فطنه است. قهراً مطالب عمیق حکیمانه را هم خوب درک می‌کنند: «وَ تَأَوُّلِ الْحِکْمَةِ» و اگر شد: «وَ مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ»، بعد این‌ها را هم جداگانه شرح می‌دهد «وَ اتِّبَاعِ سُنَّةِ الأَوَّلینَ». حالا این امور را جداگانه شرح می‌دهد، می‌فرماید: «فَمَنْ تَبَصَّرَ فِی الْفِطْنَةِ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَةُ»؛ اگر این هوش خداداد را او درست به کار برد، دانشمند می‌شود، عاقل می‌شود، عالم می‌شود، اهل حکمت می‌شود. حکمت را هم در سوره مبارکه «اسراء» مشخص کرد، تقریباً بیست آیه است که بعد از اینکه فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾، [۱۰]از معارف نظری و احکام عملی، هم آنچه مربوط به «باید و نباید» است، هم آنچه مربوط به «بود و نبود» است؛ مثل توحید که مربوط به حکمت نظری است؛ مثل فقه و اخلاق و حقوق که مربوط به حکمت عملی است، همه این امور را در طی بیست آیه در سوره مبارکه «اسراء» که بیان کرد، فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾، حکمت که می‌گوییم همین است.

در سوره مبارکه «لقمان» هم که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ﴾، [۱۱]اوّلین مطلب حکیمانه که ذکر می‌کند توحید است: ﴿أَنِ اشْکُرْ لِی﴾. [۱۲]خداشناسی، نعمت را از او دانستن، نعمت را به جا صرف کردن، در برابر نعمت الهی شاکر بودن، این‌ها جزء حکمت است. شناخت خدا جزء حکمت نظری است، شکر خدا جزء حکمت عملی است. همان «بود و نبود» را عقل نظر می‌فهمد، همین «باید و نباید» را عقل نظر می‌فهمد؛ منتها عمل کردنش مربوط به عقل عملی است.

«وَ مَنْ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ»؛ فرمود: رخداد‌های فراوانی در عالم هست، بعضی‌ها را می‌بینیم بعضی را می‌شنویم. در قرآن دارد یکی از مطالب حکیمانه این است که حکمت عملی: ﴿فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الأبْصَارِ﴾؛ [۱۳]اگر کسی بصیرت پیدا کرد، اعبتار دارد؛ یعنی عبرت می‌گیرد. عبرت غیر از تماشاست. یک وقت مطلبی را در تاریخ می‌خواند، یا مطلبی در زمان او رخ می‌دهد؛ ولی او می‌بیند، او تماشاگر تاریخ است؛ اما گفتند عبرت بگیرید ﴿یَا أُولِی الأبْصَارِ﴾؛ عبرت گرفتن یعنی عبور کردن از جهل به علم، از نقص به کمال، از عیب به سلامت، از کذب به صدق، از باطل به حق، از شرّ به خیر و از قبیح به حَسن این معنی عبرت است. اگر کسی با فهمیدن یک مطلب عبور نکند، او عبرت نگرفته، او تماشا کرده است.

در قرآن از معتبران یعنی عبرت گیرندگان، به ﴿أُولِی الأبْصَارِ﴾ یاد کرد: ﴿فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الأبْصَارِ﴾. از بهترین القابی که قرآن می‌دهد این است که این‌ها دارای بصیرت هستند. کسانی هستند که اهل حرکت میباشند، در درونشان این عبور هست؛ اگر عبور نباشد که عبرت نیست. این اشکی که فرمود: «أَنَا قَتِیلُ العَبَرَة»؛ [۱۴]اگر کسی در سوگ سالار شهیدان (سلام الله علیه) به مقداری گریه کرد که فقط چشم او‌تر شد، او به این «أَنَا قَتِیلُ العَبَرة» عمل نکرد. اگر اشک فراوان شد در شبکه چشم، از چشم به صورت ریخت و عبور کرد، این را می‌گویند «عَبَرات». فرمود: «أَنَا قَتِیلُ العَبَرة». اینجا که فرمود: عبور کنید؛ یعنی این پنج شش عنوانی که یاد شده، از کذب به صدق، از باطل به حق، از شرّ به خیر، از قبیح به حَسن عبور کنید در هر رشته‌ای که هست. اگر این کار را انسان انجام داد، می‌گویند عبرت گرفته است.

«وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ عَرَفَ السُّنَّةَ وَ مَنْ اتَّبَعَ السُّنَّةَ فَکَأَنَّمَا کَانَ فِی الأوَّلینَ»؛ اگر کسی معتبر بود عبرت گرفت، گویا در گذشتگان بود و صحنه را دید، چون عبور کرد. چون عبور کرد گویا آنجا بود و از خودِ واقعیت باخبر شد.

این‌ها گوشه‌ای از اقسام چهارگانه حکمت است؛ منتها فرمود: مؤمن واقعی کسی است که همه این قوا را داشته باشد، یک؛ هر کدام از این‌ها در هسته مرکزی باشد، دو؛ اگر یکی از این‌ها در هسته مرکزی بود، یعنی خوش‌فهم بود؛ ولی در نیروی جاذبه یا تند یا کُند بود، حکیم نیست، مؤمن نیست. خوش‌فهم بود، در نیروی جاذبه معتدل بود؛ اما در نیروی دافعه اهل جهاد نبود؛ نه جهاد اصغر نه جهاد اکبر، او مؤمن نیست؛ البته این مؤمنی که حضرت می‌فرماید آن کمال ایمان است و گرنه اگر کسی به حسب ظاهر شهادتین خود را بگوید و همین اعمال ظاهری را انجام بدهد، مؤمن ظاهری هست؛ اما غیب را در ذات اقدس الهی به علم غیب باید ارجاع داد و در قیامت معلوم می‌شود که چه کسی مؤمن است و چه کسی غیر مؤمن. قبلاً هم به عرض شما رسید که لغتاً معنای مؤمن این نیست که کسی معتقد باشد، «آمَنَ» که فعل ماضی است «آمَنَ»؛ یعنی «دَخَلَ فِی المَأمَن»؛ منتها ورود در مأمن که فرمود: حصن خداست، هم «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی»، [۱۵]هم «وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام) حِصْنِی‏» [۱۶]که هر دو نقل شد؛ «آمَنَ»؛ یعنی «دَخَلَ فِی المَأمَن»، «دَخَلَ فِی الحِصن»، ورود در حصن به اعتقاد است و عمل صالح و گرنه «آمَنَ» به معنای «إعتَقَدَ» نیست. «آمَنَ» به معنای «عَمِلَ» نیست. «آمَنَ»؛ یعنی «دَخَلَ فِی المَأمَن»، دخول در مَأمن به اعتقاد صائب و عمل صالح است؛ عقیده صحیح و عمل درست.

در این بخش حضرت فرمود که اگر کسی این کار را کرده است انجام می‌دهد و سنّت‌هایی که از سابقان آمده و خوب هم هست، آن را فراموش نکند. آن را هم در سخن دیگری، در نامه‌ای که برای مالک نوشت فرمود: «وَ لَا تَنْقُضَنَّ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هذِهِ الأُمَّةِ وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الأُلْفَةُ وَ صَلَحَتْ عَلَیْهَا الرَّعِیَّة»؛ فرمود: یک سنّت خوبی که دیگران داشتند، علمای قبلی داشتند، آن را به هم نزن! یک سنّت جدیدی نیاور! اگر تجربه نشان داد که این روش روش خوبی است، علما داشتند، حکما داشتند، مؤمنین داشتند. این را برای مالک به عنوان بخش‌نامه که استاندار منصوب از طرف حضرت امیر بود، فرمود: آن روشی که سابقین داشتند و خوب بود و نتیجه داد، آن را به هم نزن! روشی که هنوز تجربه نشده، آن را عملی نکن! «وَ لَا تَنْقُضَنَّ سُنَّةً صَالِحَةً» که «عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هذِهِ الأُمَّةِ» که باعث وحدت مردم است «وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الأُلْفَةُ وَ صَلَحَتْ عَلَیْهَا الرَّعِیَّة»، این را به هم نزن. [۱۷]بنابراین این گوشه که یقین را به چهار شعبه تقسیم کرد تا حدودی معنای آن روشن شد؛ البته تفصیل این مطالب مربوط به بحث‌های روزانه است؛ اما اجمال آن این است که یکی از محکم‌ترین ریشه‌های ایمان، یقین است و یقین هم چند شعبه دارد.

مجدّداً مقدم شما را گرامی می‌داریم. ـ. إن‌شاءالله ـ. از این ایام حداکثر استفاده را ببرید. این دعای نورانی که به عنوان صلوات هنگام زوال است فراموشتان نشود. در این دعای نورانی که به عنوان صلوات است وجود مبارک امام سجاد (سلام الله علیه) به ما آموخت به خدا عرض کنیم، پیغمبر را برای ما طریق «مَهیع» قرار بده، نه تنها شافع ما باشد: «وَ اجْعَلْهُ لِی شَفِیعاً مُشَفَّعاً وَ طَرِیقاً إِلَیْکَ مَهْیَعاً»، [۱۸]«مَهیع»؛ یعنی وسیع. آن بیابان باز که هیچ مانعی در آن نیست به آن می‌گویند «مَهیَعَ». شاید قبلاً به عرض شما رسید، این «جُحفه» که جزء میقات‌های مدینه بعدی‌هاست که از مکه خارج می‌شوند به جحفه می‌رسند یا از جدّه که آمدند به جحفه می‌رسند، قبلاً اسم آن «مهیعَ» بود، چون بیابان وسیع و باز بود. بیابان وسیع و باز را می‌گویند «مهیَعَ». بعد از اینکه سیلی آمد و بخش وسیعی از این بیابان را به صورت درّه درآورد و به اصطلاح وادی کرد؛ یعنی درّه کرد و از بین برد، این شده «جحفه». به نظر آن‌ها سیل اجحافی کرده است نسبت به این منطقه. «مهیعَ» شده «جحفه». «مهیعَ»؛ یعنی طریق باز؛ یعنی خدایا این دین نبوی را طرزی قرار بده که ما از هر جایش بتوانیم عبور بکنیم، برای ما سهل باشد، سخت نباشد. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دین او، اهل بیت او «وَ اجْعَلْهُ لِی شَفِیعاً مُشَفَّعاً وَ طَرِیقاً إِلَیْکَ مَهْیَعاً». این از دعا‌های نورانی امام سجاد (سلام الله علیه) است که به ما آموخته است.

ما امیدواریم خدای سبحان آن توفیق را به همه شما مرحمت کند که از فیض و فوز این دعا‌های نورانی متنعّم بشوید!

پروردگارا تو را به انبیا و اولیات قسم امر فرج ولیّ‌ات را تسریع بفرما!

نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!

روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!

خطر بیگانگان را به استکبار و صهیونیسم برگردان!

جوامع اسلامی را از خطر استکبار نجات مرحمت بفرما!

مشکلات اقتصاد و ازدواج جوان‌ها را در سایه ولیّ‌ات برطرف بفرما!

این نظام الهی را تا ظهور صاحب اصلی آن از هر خطری محافظت بفرما!

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


[۱]. تمام ‏نهج‏ البلاغه، ص. ۱۸۰.

[۲]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت ۳۱.

[۳]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت ۸۵.

[۴]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج‌۲۶، ص. ۶۷؛ «أن کلامهم علیهم السلام جمیعا بمنزلة کلام واحد، یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».

[۵]. سوره مائده، آیه ۱۵؛ ﴿نُورٌ وَ کِتابٌ مُبین‏﴾.

[۶]. سوره محمد، آیه ۱۵.

[۷]. دیوان حافظ، غزل شماره ۴۰.

[۸]. ألفیة إبن مالک؛ «إنارةُ العقلِ مکسوف بطوع الهوی *** و عقل عاصی الهوی یزداد تنویرا».

[۹]. سوره محمد، آیه ۱۵.

[۱۰]. سوره إسراء، آیه ۳۹.

[۱۱]. سوره لقمان، آیه ۱۲.

[۱۲]. سوره لقمان، آیه ۱۲.

[۱۳]. سوره حشر، آیه ۲.

[۱۴]. الأمالی (للصدوق)، النص، ص. ۱۳۷.

[۱۵]. عیون الاخبار، ج. ۲، ص. ۱۳۴؛ بحار الانوار (ط ـ. بیروت)، ج. ۴۹، ص. ۱۲۷.

[۱۶]. معانی الأخبار، النص، ص. ۳۷۱؛ الأمالی (للصدوق)، النص، ص. ۲۳۵؛ بحار الأنوار (ط ـ. بیروت)، ج‏۳۹، ص. ۲۴۶.

[۱۷]. تمام نهج البلاغة، ص. ۹۲۳.

[۱۸]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج. ۲، ص. ۸۲۹.
 
منبع: بنیاد اسراء
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر