کتاب «آن ۲۳ نفر» از جمله کتابهایی است که مفتخر به دریافت تقریظ از سوی مقام معظم رهبری شده است. ماجرای ۲۳ نفر از نوجوانان اسیر در اردوگاههای دشمن بعثی که ماجرای دیدارشان با صدام در قالب یک کتاب توسط حوزه هنری منتشر شد و از جمله کتابهای موفق حوزه دفاع مقدس نیز به شمار میرود. با هم مروری به داشتههای این کتاب میکنیم.
«آن ۲۳ نفر» زندگینامه آزاده احمد یوسفزاده است. خاطرات خودنوشتی که با برگشتهای زمانی به گذشته و حال، شرحی از کلیت زندگی یوسفزاده را بیان میکند. او که در ۱۶ سالگی رزمنده لشکر ۴۱ ثارالله میشود، در اردیبهشت سال ۶۱ و در جریان عملیات الی بیتالمقدس به اسارت دشمن درمیآید، اما پیش از آن، یوسفزاده خاطراتی از دوران کودکی، نوجوانی و مقاطع حضورش در جبههها را بیان میکند.
شیوه روایت در «آن ۲۳ نفر» به این صورت است که نویسنده (که همان راوی کتاب نیز هست) سعی کرده تا خواننده را از زمان حضورش در جبههها وارد ماجرا بکند و سپس همانطور که قبلاً نیز اشاره شد، با برگشتهای زمانی، او را به دوران کودکی، میان خانواده، همشهریها و سپس میادین جنگ و اسارت بکشاند. هر بخش نیز تیتر یا نام خاصی دارد که نشان میدهد در آن بخش قرار است پیرامون چه موضوعی صحبت به میان آید.
روایتها در «آن ۲۳ نفر» ساده، گرم و خودمانی است. هر چند خواننده دوست دارد زودتر به موضوع ۲۳ نفر برسد، اما همین گرمی لحن و قلم باعث میشود بخشهای ابتدایی کتاب را با حوصله مطالعه کنیم. در یکی از بخشهای ابتدایی کتاب میخوانیم: «یکی از اخراجیها سلمان زادخویش بود؛ بچه خانوک. آب از سرش گذشته بود و دیگر ترس و ملاحظهکاری را کنار گذاشته بود. صدایش را روی حاجقاسم (سرلشکر سلیمانی) بلند کرد و گفت: «من میخوام بدونم شما اصلاً چه کاره هستید که نمیذارید ما بریم برا دین و کشورمون بجنگیم؟ ما کهایقد آموزش دیدیم،ایقد زحمت کشیدیم، به خدا نامردیه که نذارید بریم.» سلمان اشک میریخت و دعوا میکرد. حاجقاسم بالاخره به سخن آمد...»
بعد از اسارت احمد یوسفزاده و تعداد دیگری از همرزمانش، خبرنگارهای عراقی که سعی در لاپوشانی شکست ارتششان در جریان فتح خرمشهر داشتند، با گروهی از رزمندهها گفتوگو میکنند. «اینجاست که پخش تصاویر تعدادی از اسرای کم سن و سال از تلویزیون عراق، ماجرای ۲۳ نفر را رقم میزند. از قضا صدام حسین، رئیس جمهور عراق، پای تلویزیون مینشیند. پخش تصویر چند اسیر نوجوان ایرانی که من هم یکی از آنها بودم، صدام را به صرافت میاندازد به حیلهای دست بزند. فرمان میدهد که اسرای کوچک را به اردوگاه نفرستند! در فاصلهای که عکس گرفتم و پروندهام تکمیل شد و رفتم برای مصاحبه با فواد و برگشتم به زندان، دستور صدام به رئیس زندان ابووقاص، رسیده بود».
بعد از تصمیم بر سوءاستفاده از اسرای نوجوان، ۲۳ نفر از آنها جدا میشوند و باقی اسرا به اردوگاه منتقل میشوند. نقشه این بود که آن ۲۳ نفر با صدام و خانوادهاش دیدار کنند و از دست دختر کوچک صدام گل دریافت کنند. به اسرای نوجوان لباسهای نو پوشانده میشود و روز موعود فرامیرسد. اسرا را ابتدا به زیارت عتبات عالیات میبرند و بعد به دیدار صدام «از فاصله دور میدیدیم مردی با لباس نظامی دست دخترکی سفیدپوش را گرفته و دارد به سمت ما میآید... مرد به ما نزدیک و نزدیکتر میشد. حالا او را کاملاً میدیدیم که لبخند میزد و به سمت صندلی شاهانه میرفت. او صدام حسین بود؛ رئیس جمهور عراق.»
قرار بود ۲۳ اسیر نوجوان بعد از نمایش تبلیغاتی که صدام برای آنها راه انداخته بود به عنوان نمونهای از اقدامات بشردوستانه بعثیها آزاد شوند. صدام گفته بود: «همه بچههای دنیا بچههای ما هستند...» صدام بعد ادامه داد: بعد از این دیدار ما شما را آزاد میکنیم که بروید پیش پدر و مادرتان. گفتهایم برای شما هدایایی هم بخرند که با خود به ایران ببرید».
حرفهای صدام که تمام میشود، دخترش یک شاخه گل رز به تمام ۲۳ نفر هدیه میدهد و سپس عکسی یادگاری (با اکراه و اجبار) با صدام میاندازند. دیکتاتور به کاخش برمیگردد و اسرا به اردوگاه، آنها تا سال ۱۳۶۹ از اسارت آزاد نمیشوند.