سرویس تاریخ جوان آنلاین: در روزهايي كه بر ما مي گذرد،سي ونهمين سالروز شهادت عالم عامل ومجاهد، آيت الله سيد محمدعلي قاضي طباطبايي را پشت سر نهاديم.در تكريم مكانت والاي آن بزرگ،با حجت الاسلام والمسلمين سید اسماعیل موسوی اصل از شاگردان گفت وشنودي انجام داده ايم كه نتيجه آن را پيش روي داريد.اميد آنكه مقبول افتد.
جنابعالي از چه دوره اي و چگونه با شهید آیتالله قاضی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحيم.بنده در سال 1340 در تبریز مکاسب و کتاب کنزالعرفان مرحوم فاضل را نزد ایشان خواندم. ایشان بر مباحث فلسفی و کلامی و مخصوصاً تاریخ تسلط عجیبی داشتند و با قلم عالی خود مقالههایی مینوشتند و آنها را برای نشریات عربی زبانی چون مجله «العرفان» بیروت و «المنار» مصر و نیز نشریهای در آرژانتین میفرستادند. در تبریز هم فقط فقه و اصول و کلام درس میدادند و فلسفه درس نمیدادند، ولی در بحثهایی که پیش میآمد ما از معلومات فلسفی ایشان هم بهره میبردیم.
برای نشریات داخلی هم مقاله میفرستادند؟
چند جایی مطالب ایشان را چاپ میکردند. ایشان برای کتابهای مهمی مثل «جنت الماوی» و «فردوس الاعلی» مرحوم کاشفالغطاء و تفسیر «جوامع الجامع» و «علم امام» پاورقی نوشتند و خودشان هم اینها را چاپ کردند.
از سوابق تحصیلی ایشان اطلاعی دارید؟
میدانم که شاگرد مرحوم کاشفالغطاء، مرحوم حجت، مرحوم گلپایگانی و امام بودند و با امام رابطه بسیار نزدیکی داشتند. ایشان نماینده مرحوم آیتالله حکیم بودند و پس از رحلت آیتالله بروجردی مرجعیت ایشان را ترویج میکردند. البته این کار ایشان موجب کدورت نمایندگان آیتالله شریعتمداری شد که با آقای قاضی خوب نبودند و خیلی اذیتشان میکردند.
اشارهای به جایگاه علمی خاندان قاضی و محبوبیت آنها در بین مردم کنید.
خاندان قاضی خاندان علم و معرفت است و از آن علما و مراجع بزرگی برخاستهاند. این خاندان از ایام قدیم مورد علاقه خاص مردم تبریز بودهاند. شهید آیتالله قاضی همیشه شب در مسجد شعبان منبر میرفتند و مسجد پر میشد. با اینکه آیتالله شریعتمداری در آذربایجان پایگاه قدرتمندی داشت، اما خاندان آقای قاضی بسیار سابقهدارتر و محبوبتر بودند.
شهید قاضی از کی مرجعیت امام را ترویج کردند؟
از آغاز نهضت امام. شهید قاضی شاگرد امام و بسیار به ایشان علاقمند بودند. هنگامی که مسئله انجمنهای ایالتی و ولایتی مطرح شد، مرحوم آقای قاضی از یک سو در تبریز به مبارزه با دولتیها و از طرف دیگر به مقابله با مریدان آقای شریعتمداری پرداختند. این دو گروه همواره با آقای قاضی مخالف بودند، اما شهید آیتالله قاضی فوقالعاده شجاع و بیباک بودند.
پس از دستگیری امام در آغاز نهضت، شهید آیتالله قاضی در تبریز سخنرانی و علیه این اقدام حکومت اعتراض کردند که منجر به دستگیری ایشان شد و ایشان را به قزلقلعه تهران بردند. در آن ماجرا بنده هم در تبریز دستگیر شدم. همچنین عدهای از علمای تبریز از جمله آقای ناصرزاده از وعاظ مشهور شهر، حاج شیخ عمود وحدت، حاجآقا احمد خسروشاهی، آقای انزابی و... را به ساواک تبریز بردند و به سلول انفرادی انداختند. یک روز آمدند و گفتند که قرار است ما را به تهران ببرند. ما هم خوشحال که میرویم و آقای قاضی را میبینیم، ولی نبردند.
از استقبال باشکوه مردم تبریز از رهایی ایشان برایمان بگویید.
موقعی که شهید قاضی از زندان آزاد شدند، مرحوم آیتالله میلانی در تهران بودند و من خدمت ایشان رفتم. از آقای قاضی تعهد گرفته بودند که از حوزه استحفاظی تهران بیرون نروند. آیتالله میلانی به ایشان گفتند برای اینکه پوزه اینها را به خاک بمالید، بروید تبریز. آقای قاضی خیلی نترس و شجاع بودند و بلافاصله راه افتادند.
من در تبریز بودم که زنگ زدند و گفتند آقا فردا به تبریز میآیند. من هم به مردم خبر دادم. پاییز بود و برف میآمد. قرار بود آقا با قطار بیایند. در آن هوای سرد بیشتر از نصف مردم تبریز برای استقبال به ایستگاه راهآهن آمده بودند و جا برای مردم نبود. آن روزها ماشین کم بود و هر کسی که توانسته بود ماشینی را آورده بود که آقا را سوار کند. بالاخره آقای قاضی را راضی کردم که سوار ماشین یکی از دوستانم به اسم حاج مجید شوند و ایشان هم قبول کردند. مردم با پای پیاده دنبال ماشین میدویدند. جمعیت بهقدری زیاد بود که ما خیابانها را نمیدیدیم. از ایستگاه راهآهن تا منزل آقای قاضی مملو از جمعیت بود. مردم دهها گوسفند قربانی و در تمام شهر شیرینی پخش کردند.
موقعی که به منزل رسیدیم آقا که واقعاً خوشحال بودند از مردم تشکر کردند. هم مردم خیلی آقا را دوست داشتند و هم ایشان متقابلاً بسیار به مردم علاقمند بودند. یکی از کسانی که به استقبال آقا آمده بود راننده تاکسی بود. او را به این جرم گرفتند و زدند و او گفت، «هر چه دلتان میخواهد بزنید. تاکسی مرا هم خواستید بگیرید، ولی با دلم نمیتوانید کاری کنید. آقا در دل ما مردم است.»
البته این آزادی خیلی طول نکشید و دو باره آقا را دستگیر کردند و به زندان قزلقلعه بردند. بعد برای ایشان جراحی پیش آمد و ایشان را در بیمارستان مهر عمل کردند. 75 روزی هم در بیمارستان به حالت حصر بستری بودند و همیشه یک مأمور در اتاق ایشان میخوابید. ظاهراً روحانی بود، ولی بعداً فهمیدیم ساواکی است. یک سرهنگ واقف هم بود که همیشه در آنجا کشیک میداد.
آیا این دستگیریها و زندانهای مکرر در شیوه شهید قاضی تغییری ایجاد کرد؟
مطلقاً. ایشان شبهای چهارشنبه در مسجد شعبان منبر میرفتند. همه مثالهایی هم که از حکام بنیامیه میزدند طوری بود که همه متوجه میشدند منظورشان کیست. مأموران هم دائماً تذکر میدادند، ولی فایده نداشت.
نکته جالب اینجاست که هر چه رژیم ایشان را بیشتر اذیت میکرد و به زندان میانداخت یا به تبعید میفرستاد، محبوبیت ایشان بیشتر میشد. آقا نسبت به مردم، مخصوصاً شاگردانشان خیلی با محبت بودند. پدرم بعد از فوت مادرم مجدداً ازدواج کرد و زیر فشار نامادری مرا از خانه بیرون کرد. شهید قاضی میگفتند فکر کن من پدرت هستم و واقعاً درست مثل فرزندانشان از من حمایت و مراقبت کردند. من دوازده سال تمام در خدمت ایشان بودم و به زیر و بم زندگیم توجه داشتند. محبت ایشان فقط هم به من نبود. کلاً نسبت به سرنوشت جوانان خیلی احساس مسئولیت میکردند. به همین دلیل در کنار ساخت مسجد، درمانگاه و... به ساخت مدرسه اهمیت خاصی میدادند. البته آقا خودشان در امور دخالت مستقیم نمیکردند، ولی از طرف آقای حکیم و امام قبول میکردند که وجوه شرعی صرف ساخت مدرسه شود.
ظاهراً به برگزاری مناسبتهای مذهبی بسیار پایبند بودند.
همینطور است. ایشان حتی وقتی هم که در زندان بودند دائماً به ما سفارش میکردند که مراقب باشید اعیاد و عزاداریهای مذهبی تعطیل نشوند.
شهید آیتالله قاضی با کدام یک از علمای شهرستانها ارتباط بیشتری داشتند؟
بیشترین ارتباط را با آیتالله میلانی در مشهد داشتند. از علمای تهران با آیتالله آسید احمد خوانساری و از علمای قم هم بیشتر با آیتالله نجفی مرعشی، آیتالله بنیفضل مرتبط بودند. البته ارتباط ایشان با امام(ره) از جنس و سنخ دیگری بود. ایشان با اکثر علمای آذربایجان غربی و شرقی مرتبط بودند.
این ارتباط در دوران مبارزه هم وجود داشت؟
خیلی زیاد. ایشان زمانی که دولت کویت امام را راه نداد، اعلامیهای در محکومیت عراق و کویت نوشتند و به من دادند که نزد همه علمای آذربایجان شرقی و غربی ببرم و امضا بگیرم و من هم همین کار را کردم. موقعی هم که از ارومیه برگشتم حکومت نظامی بود و یک راننده تاکسی به دادم رسیدم، وگرنه گیر افتاده بودم.
از نظر شهید قاضی چه گروههایی برای انقلاب از همه خطرناکتر بودند؟
شهید قاضی معتقد بودند کمونیستها اگر قرار بود در آذربایجان کاری از پیش ببرند، با حمایتهای گسترده شوروی از پیشهوری موفق میشدند. بیشترین خطر از طرف حزب خلق مسلمان متوجه انقلاب شد. آزادی که آنها به آقای قاضی دادند، ساواک و شاه ندادند. آنها میخواستند به هر نحو ممکن آیتالله شریعتمداری را تبلیغ و ترویج کنند و جلوی ترویج امام را در آذربایجان بگیرند و چون شهید قاضی نماینده امام بودند، ایشان را بسیار آزار دادند.
یکی از فرازهای مهم انقلاب قیام 29 بهمن سال 1356 تبریز بود. از آن حادثه و نقش شهید قاضی برایمان بگویید.
اساساً مبارزات تبریز با برنامهریزی و نظارت شهید قاضی اداره میشد و به قولی ایشان خمینی آذربایجان بود. شهید قاضی نهایت سعی خود را میکردند که کسی کشته نشود. بسیار عاقل و مدبر بودند. ایشان با چند نفر از افسران ارتش ارتباط داشتند و آنها به شهید قاضی گزارش میدادند که مثلاً امروز دستور تیر آمده است و شهید قاضی بلافاصله تظاهرات را لغو میکردند که مردم بیهوده کشته نشوند.
در قیام تبریز بیش از هزار تن دستگیر شدند. آقا به من دستور دادند بروم و به خانوادههای این افراد سر بزنم و نیازهایشان را برآورده کنم.
و از شهادت ایشان چه خاطرهای دارید؟
من در هنگام شهادت ایشان در سفر حج بودم و در آنجا بود که خبر را شنیدم و بسیار منقلب شدم. ایشان واقعاً برای انقلاب زحمت کشیده بودند و شهادتشان مظلومیت ایشان را بیش از پیش اثبات کرد.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.