روسیه و اوکراین طی یک دهه اخیر روابط پرتنشی را تجربه کردهاند که در برخی موارد به برخورد نظامی طرفین نیز منجر شده است. جدیدترین این برخوردها روز یکشنبه ۲۵ نوامبر ۲۰۱۸ در پی نقض حریم آبی روسیه در تنگه کرچ در دریای آزوف از سوی سه کشتی اوکراینی رخ داد که در آن نیروهای دریایی روسیه پس از درگیری کوتاه، اقدام به بازداشت کشتیهای اوکراینی و خدمه آنها کردند. به طور کلی تنشهایی از این دست به ویژه از سال ۲۰۱۳ تا کنون در روابط روسیه و اوکراین تشدید شده است که در بیان ریشههای آن میتوان به چند نکته اشاره کرد:
نخست، بحران اوکراین به تحولات مربوط به انتخابات ریاست جمهوری این کشور در سال ۲۰۰۴ موسوم به انقلاب نارنجی بازمیگردد که در آن ویکتور یوشچنکو نامزد طرفدار غرب در مقابل ویکتور یانوکوویچ روسگرا به پیروزی دست یافت. پس از مدتی در پی ناکامیهای غربگرایان در اوکراین و پیروزی یانوکوویچ در انتخابات پارلمانی سال ۲۰۱۰ که به انقلاب آبی معروف شد، مجدداً این کشور در حوزه نفوذ روسیه قرار گرفت. در نهایت در ۲۱ نوامبر ۲۰۱۳، در پی امتناع رئیسجمهور یانوکوویچ از امضای توافق تجاری با اتحادیه اروپا، دور سوم بحرانهای اوکراین کلید خورد که در نهایت در پی شورشهای خیابانی در مناطق مختلف اوکراین، فرار یانوکوویچ به روسیه و تحولات پس از آن تاکنون ادامه دارد.
دوم، باید به روابط دوجانبه روسیه و اوکراین اشاره کرد. به طور کلی اوکراین در یک دهه اخیر به یک محل نزاع جدی غرب و روسیه تبدیل شده و مسکو همواره نگران افتادن کیف به دامان غرب بوده است؛ موضوعی که از جابهجاییهای قدرت پی در پی در کیف به خوبی مشخص است. در وهله اول باید به درون جامعه اوکراین نگریست. بیشتر بخشهای صنعتی و صنایع اوکراین در بخشهای شرقی و در مرز روسیه متمرکز هستند. به همین دلیل، تراکم جمعیت اوکراین بیشتر در شرق این کشور است و شهرهای مهمی همچون خارکف، دنیپرو، اودسا و دونتسک در همین منطقه قرار دارند و در مقابل، در مناطق غربی این کشور بیشتر زمینهای کشاورزی قرار دارد. در طرف دیگر، الیگارشی قدرت و ثروت در اوکراین و گروه نخبگانی که موتور محرک اقتصاد اوکراین را در دست دارند در پیوند کامل با روسیه قرار دارند و روسیه هر گونه تغییر در این روند را برنمیتابد. موضوعی که جان مرشایمر نظریهپرداز روابط بینالملل نیز به آن اشاره داشت و در مقاله اکتبر ۲۰۱۴ خود در فارینافرز برکناری یانوکوویچ را «چون چاقویی وصف کرد که به مغز استخوان پوتین رسیده بود که در نهایت به تصرف کریمه منجر شد.»
در وهله بعدی باید پیوستگیهای تاریخی و نیز اهمیت راهبردی اوکراین برای روسیه را مورد اشاره قرار داد. اوکراین در واقع مدخل زمینی جنوب غربی روسیه محسوب میشود. حفظ اوکراین در مدار روسیه همچنین دارای کارکردهای هویتی برای مسکو در راستای اندیشه قدرت بزرگ هنجارمند است که پس از سال ۲۰۰۰ بر سیاست خارجی روسیه حاکم شد. در راستای ویژگی اصلی این اندیشه یعنی بازگشت به مرزهای شوروی بود که در جولای ۲۰۱۴ الکساندر دوگین فیلسوف معروف روس و واضع اندیشه نواوراسیاگرایی در سیاست خارجی این کشور، از پوتین خواست که برای حفظ اقتدار معنوی روسیه در شرق اوکراین دخالت نظامی کند. همچنین باید توجه داشت که هویت اجتماعی در روسیه پس از فروپاشی شوروی با وجود همپوشانی با هویت سرزمینی و تاریخی آن، واجد مشخصه بارز هویت روسی است. بنابراین اوکراین با جمعیت حدود ۱۷ درصدی روستبارها واجد اهمیت ویژهای برای روسیه است. از طرف دیگر نیز باید به اقدام روسیه برای در اختیار گرفتن شبهجزیره کریمه اشاره کرد که به دلیل اشراف بر دریای سیاه از اهمیت ژئوپلیتیکی فراوانی برای روسیه برخوردار است. به همین منظور پوتین با مشاهده همهپرسی ۱۶ مارس ۲۰۱۴ که بالغ بر ۷۷/۹۶ درصد مردم این شبهجزیره به الحاق آن به روسیه سند رأی مثبت دادند، الحاق کریمه به فدراسیون روسیه را امضا و کریمه را بخش جداییناپذیر روسیه خواند. الحاق کریمه به روسیه واکنشهای موافق بسیاری را در پی داشت و محبوبیت پوتین در میان مردم روسیه را به بالاترین حد خود رساند و او را به قهرمان ملی روسیه بدل ساخت. روحیه سخت پوتین در مقابل افتادن اوکراین به دامان غرب را از واکنش وی به بحران اخیر نیز میتوان دریافت که آن را اقدامی تحریکآمیز خواند که بهانهای برای ایجاد وضعیت نظامی و سرکوب مخالفان در آستانه انتخابات ریاست جمهوری اوکراین در اختیار پروشنکو رئیسجمهور اوکراین قرار میدهد.
در طرف سوم باید به ساختار ژئوپلیتیکی منطقه درگیری اشاره کرد. دریای آزوف در واقع بخش شمالی دریای سیاه است که از طریق تنگه کرچ به آن پیوند میخورد. در ساختار ژئوپلیتیکی کنونی این منطقه رقابت شدیدی بین روسیه و امریکا دیده میشود؛ به علاوه این منطقه کریدور قوی انرژی است که منابع انرژی مناطق آسیای مرکزی و خزر را به بالکان و اتحادیه اروپا متصل میکند. به عبارتی کشورهای این منطقه مانند گرجستان، رومانی، بلغارستان و اوکراین عرصه منافع روسیه هستند که باعث میشود روسیه برای حفظ منافع اقتصادی و امنیتی خود در این منطقه که مسکو را به اروپای شرقی و مرکزی متصل میسازد از هیچ تلاشی فروگذار نکند. به همین دلیل رویکرد نوین روسیه در این منطقه در تطابق کامل با ویژگیهای سیاست خارجی مسکو در قالب اصول سیاست قدرت، انگیزههای ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیکی و دستیابی به حقوق و منافع بیشتر از سایر کشورهای منطقه است. از چشماندازی سیاسی و نیز امنیتی - نظامی استراتژیستهای روس معتقدند که منافع اصلی کشورشان در این پهنه جغرافیایی به ویژه در حوزه منطقه دریای سیاه در حفظ و پایدارسازی صلح و ثبات در سطح منطقهای، تشکیل یک کریدور ارتباطی است که همگی آنها یک هدف را دنبال میکنند و آن نیز تلاش مسکو برای حفظ وضعیت موجود در این منطقه است.
در نهایت نیز میتوان به بازی با موضوع اوکراین در روابط اتحادیه اروپا و روسیه اشاره کرد. روسیه در سالهای اخیر به ویژه پس از انتخاب پوتین در انتخابات سال ۲۰۱۶ نشان داده است که سیاستهای ملیگرایانه و ایجاد حوزه نفوذ برای خود در مقابل غرب را با قوت هر چه تمامتر پیگیری میکند. در مقابل، به رغم تنشهای سالهای اخیر اروپا در مقابل روسیه به ویژه در پی ضمیمهسازی کریمه به خاک روسیه، وابستگی اقتصادی متقابل این دو به ویژه در زمینه انرژی غیرقابل کتمان است. این موضوع به ویژه در پی تضعیف پیمان ترانس آتلانتیک و سیاستهای تجاری دونالد ترامپ رئیسجمهور امریکا در وضع تعرفههای گمرکی بر کالاهای وارداتی از اروپا روند رو به رشدی یافته است. در مجموع، آنچه بیش از هر چیز مشخص است به ثمر رسیدن مقاومت روسیه در برابر غرب و استفاده این کشور از اهرمهای سیاست خارجی خویش است که چیرگی مسکو در هر دو عرصه ژئوپلیتیک و ژئواکونومیک به همراه دارد.