سرویس تاریخ جوان آنلاین: کانونهای قدرت در هر نظام حکومتی، در واقع شکلدهنده هویت آن نظام و نهایتاً مشروعیتزا یا مشروعیتزدا برای آن هستند. هم از این روی غیر از بازخوانی منش پهلوی اول و دوم- که تا کنون مطمح نظر صفحه تاریخ «جوان» بوده است- باید به حالات دیگر نمادها و نهادهای دوران سلطنت این خاندان نیز نظر شود. مقالی که هم اینک پیش روی شماست، به اختصار به این مقوله پرداخته است. امید آنکه مقبول افتد.
خاندان پهلوی، دلالان تباهی
در یک نگاه کلی باید گفت که برادران، خواهران و همسران محمدرضاپهلوی در امتداد نگرشها و روشهای رضاخانی، مملکت را ملک مطلق خود پنداشتند و در جهت کسب منافع مادی و سیاسی افزونتر، از دست زدن به هر عملی پرهیز نداشتند، بلکه نسبت به محمدرضا پهلوی، احساس بیمسئولیتی بیشتری میکردند. بیتردید اشرف پهلوی در این زمینه از سایر افراد خاندان پهلوی دستی فراتر داشته است. فریده دیبا مادر فرح دیبا در این باره مینویسد:
«هیچ کس بیشتر از والاحضرت اشرف از روند امور مملکت مطلع نبود. ایشان بهتر از همه میدانند اگر تقصیری در کار بوده است، تقصیرکار فقط و فقط برادر تاجدارشان بود که اجازه میدادند والاحضرتها، از جمله والاحضرت اشرف و فرزندانشان، بیاعتنا به قوانین و مقررات، هر کاری که میخواهند در مملکت و حتی خارج از کشور انجام دهند. اگر هویدا مقصر بود، اگر ارتشبد قرهباغی بیکفایت بود، اگر ارتشبد فردوست عامل انگلیسیها بود، اگر جعفر شریفامامی، فراماسون بود، اگر اکثر مدیران درجه اول ایران، خائن بودند، باز هم همه تقصیرها به محمدرضا برمیگردد که این افراد تقصیرکار، بیکفایت فراماسون، جاسوس و خائن را به کار میگرفت و مسئولیت امور کشوری و لشکری را به آنها تفویض مینمود. خود والاحضرت اشرف و برادران و خواهرانش نیز مقصر بودند، زیرا جملگی در روی کار آمدن این رجال نقش داشتند و محرمانه آنها را پشتیبانی و تقویت میکردند. غیر از نخستوزیر که در انتخاب او علاوه بر تصمیم شخصی محمدرضا، دول خارجی (بیشتر امریکا و انگلیس) دخیل بودند، بقیه وزرا و حتی معاونان وزرا و سفرای ایران در خارج و سناتورهای انتصابی به سفارش والاحضرت اشرف و سایر خاندان پهلوی انتخاب میشدند. برای نمونه، به آقای حسین مینباشیان (مهرداد پهلبد) اشاره میکنم که سند وزارت اطلاعات و جهانگردی را به نام او زده بودند و مهرداد پهلبد، چون همسر والاحضرت شمس بود، در تمام هیئت دولتهایی که میآمدند و میرفتند، جایگاه ثابت خود را داشت!»
پرویز راجی که به واسطه نزدیکی به اشرف پهلوی، به مدارج ترقی دربار پهلوی دست یافت درباره ولینعمت خود و فرح دیبا و نقش این دو در نابسامانیهای کشور به خاطرهای از هویدا اشاره میکند و مینویسد:
«۱۲ مرداد ۱۳۵۶، ملاقاتی با هویدا در ساختمان نخستوزیری انجام دادم. هویدا ضمن اشاره به مشکلات کشور به عکسی از خانواده شاه اشاره کرد و گفت: خودسریهای اعضای خانواده سلطنتی یکی دیگر از مشکلات جدی دولت است که دخالتهای والاحضرت اشرف در امور مختلف نیز همواره به آن دامن زده است. هویدا اضافه کرد: متأسفانه، اطراف شهبانو را افرادی جاهطلب و بیرحم پر کردهاند که فکر و ذهن او را شدیداً تحتتأثیر خود قرار دادهاند. من مطمئنم که اگر روزی شهبانو بخواهد بر این مملکت حکومت کند همه ما را در عرض چند ساعت قلع و قمع خواهد کرد.»
شاید گفتار فریده دیبا در خصوص خاندان پهلوی فصلالخطاب این مبحث باشد. وی در خاطرات خود چنین گفته است:
«میدیدم ژاپنیها فوقالعاده به مملکت خود علاقه دارند. من این کشورخواهی و میهندوستی را مقایسه میکردم با اظهارات و علائق عدهای از خاندان پهلوی که سالی به ۱۲ ماه، خارج از کشور به سر میبردند و با خارجیان ازدواج میکردند و در امریکا و اروپا ملک و مسکن میخریدند و سرمایهگذاری میکردند! در اینجا مایل نیستم اسم کسی را ببرم، اما میخواهم خاطرنشان سازم که تنها محمدرضا در فروپاشی نظام سلطنتی مقصر نبود. برادران و خواهران شاه به هیچ روی علاقهای به مملکت خود نشان نمیدادند و فرزندان رضاشاه نسبت به آن لاقید بودند.»
امیرعباس هویدا، مباشر راه کج
امیرعباس هویدا معروفترین رجل سیاسی عصر پهلوی است که مدت ۱۳ سال نخستوزیری او بهترین دلیل بر شایستگیاش در مسیر خدمت به خاندان میباشد. درباره این خادم شایسته بهتر از هر شخص دیگر درباریان و اربابان او به توصیف نشستهاند. ملکه پهلوی درباره اصل و نصب هویدا مینویسد:
«امیرعباس هویدا که در [ بین]رجال و سیاسیون ایران آدم به اصطلاح بیریشهای بود، به یک باره رئیس موقت کابینه شد.»
ملکه پهلوی در ادامه میافزاید:
«تا زمان هویدا هیچ نخستوزیری در ایران نیامده بود که بتواند رضایت محمدرضا و برادران و خواهرانش را یک جا جلب کند و مورد توجه فرح و فامیل او باشد.»
روحیه چاکرصفتی هویدا اولین مشخصهای است که مادر محمدرضا پهلوی به آن اشاره کرده است:
«تنها هنر هویدا این بود که با چیزی به نام مخالفت و ابراز مخالفت آشنا نبود. هر که بالاتر از او قرار داشت، حرفش حجت بود و میپذیرفت و تأیید میکرد. در برابر محمدرضا و ما و حتی نوههای من خاضع و خاشع بود و دست علیرضا را که کوچکترین نوه من [ بود]و فقط چهار سال داشت میبوسید.»
جالب آنکه به رغم این همه ارادت هویدا به خاندان پهلوی، ملکه پهلوی چندان از عملکرد او راضی نبوده است:
«اول ایراد من به هویدا این بود که خیلی جلف تشریف داشت. مرد باید مردانگی داشته باشد. علیالخصوص وقتی نخستوزیر مملکت است نباید پیراهن قرمز گلدار بپوشد و حرکات سخیف بکند. گاهی به محمدرضا میگفتم به این مرتیکه هویدا بگو ادای جوانهای پانزده شانزده ساله را درنیاورد. محمدرضا میگفت: ولشکن مادر! بگذار هر طور میل دارد عمل کند.» بعضی وقتها هم که مثلاً سالگرد تولد من بود و برای عرض تبریک میآمد یا عید بود یا جشن و شوری برپا بود و ملاقاتی روی میداد، اصلاً ملاحظه مقام خودش را نمیکرد و خیلی لودگی مینمود. من از لودگی او میخندیدم و پنهان نمیکنم که حرکات و وجناتش مایه نشاط بود!»
اینجاست که حتی مادر محمدرضا پهلوی، به رغم سادگی و بیخبریاش، به بیکفایتی هویدا اعتراف میکند:
«البته هویدا آدم خوشمزهای بود و ما سر به سر او میگذاشتیم و او هم ما را میخنداند و به سر وجد میآورد، اما به درد ریاست دولت نمیخورد و محمدرضا مجبوراً او را نخستوزیر مملکت کرد!»
اصول اعتقادی هویدا آنچنان دچار تزلزل بود که حتی درباری مشهور به فسادی مانند اردشیر زاهدی هم نتوانسته است از کنار آن به سادگی عبور کند:
«هویدا یک آدم بیدین بود و به هیچ مسلکی اعتقاد نداشت. اگرچه پدرش از بهائیان تراز اول بود و در خانوادهای بهائی بزرگ شده بود، اما تصور من این است که حتی به بهائیت هم اعتقادی نداشت. خودش میگفت: در سیاست بهترین مسلکها بیاعتقادی به هم مسلکهاست! او از روحانیون اسلام متنفر بود و اصولاً اسلام را قبول نداشت و همیشه میگفت: ایران یک مملکت غیر عرب است و به همین خاطر نباید دین اعراب را داشته باشد. در زمان نخستوزیریاش به بهائیان و یهودیان پر و بال زیادی داد و عدهای از بهائیان را وارد کابینه کرد.»
زاهدی در جایی دیگر به صراحت مینویسد:
«اشکال بزرگ دیگر، مسئله دین و مذهب هویدا بود. من چند بار شخصاً به اعلیحضرت عرض کردم هیچ خوبیت ندارد در مملکت اسلامی و شیعه یک نفر بهائی نخستوزیر باشد. متأسفانه، اعلیحضرت نه تنها از این نصایح مشفقانه و دلسوزانه من استقبال نکرد، بلکه جانب امیرعباس هویدا را هم گرفت.»
و باز هم تأکیدی دیگر بر لامذهب بودن هویدا از زبان مادر پهلوی دوم:
«من، چون از نزدیک روی هویدا مطالعه داشتهام، باید بگویم که هویدا حتی بهائی هم نبود و به هیچ مسلک و دینی وابستگی نداشت و خودش میگفت: در سیاست بهترین مسلکها این است که آدم به هیچ مسلکی پایبند نباشد.»
از جمله خیانتهای اساسی هویدا در مدت نخستوزیری ۱۳ سالهاش، حاکم کردن بهائیان بر مقدرات و امور یک کشور مسلمان و شیعه بود، امری که حتی فریده دیبا به آن معترض بوده است:
«ساواک در مورد اعمال و رفتار هویدا پیاپی و روزانه، گزارشهایی برای محمدرضا تهیه میکرد که برخی از این گزارشها را فرح هم میدید و با من نیز درباره محتویات آنها صحبت میکرد. این گزارشها نشان میداد که هویدا تا آنجا که توانسته مشاغل حساس را به دست بهائیان داده است. ساواک به محمدرضا هشدار داد که اجتماع بهائیان در دولت موجب بروز ناخرسندی مردم میشود، اما متأسفانه، محمدرضا این هشدارها را نادیده میگرفت. از بهائیان عمده که اسم آنها به خاطرم مانده است، میتوانم به سپهبد اسدالله صنیعی (وزیر جنگ)، منصور روحانی (وزیر آب، برق و کشاورزی)، خانم فرخ رو پارسا (وزیر آموزش و پرورش) و هوشنگ نهاوندی (وزیر کار، آبادانی و مسکن) اشاره کنم. در زمان نخستوزیری هویدا، زندگی و فعالیتهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بهائیان سراسر علنی شد و دیگر بهائیان مجبور نبودند دین خود را از سایر هموطنانشان پنهان کنند.»
طبیعی است دستیاران چنین نخستوزیر با مسئولیتی، به شیوه بزرگتر و بالاسر خود عمل کنند! شریف امامی در این خصوص چنین نوشته است:
«اساساً وقتی که هویدا آمد و دوام دولتش مدت زیادی شد، وزرا دیگر به هیچ چیز اعتنا نداشتند و سوارکارشان بودند و هر کاری دلشان میخواست میکردند، برای اینکه ماندگار بودند و خودشان را ماندگار میدانستند. در معرض اینکه مورد استیضاح قرار بگیرند از آنها سؤالی بشود، کسی بپرسد چرا؟ نبودند این بود که شل گرفتند.»
شریف امامی، فاسدی در برابر فساد!
جعفر شریف امامی در اواخر حکومت پهلوی و با شعار مبارزه با فساد به پست نخستوزیری رسید، اما مبارزه او با فساد، داستانی دارد که گوشهای از آن در خاطرات فریدون هویدا آمده است:
«دولت شریف امامی، همان گونه که قول داده بود، مبارزه با فساد را آغاز کرد، ولی در جریان این مبارزه به جای آنکه مفسدین اصلی را که جزو خانواده و اطرافیان شاه بودند، تحت تعقیب قرار دهد و اثر مطلوبی بر افکار عمومی بگذارد، به سراغ چند تن از عناصر درجه دو رفت و به عنوان مثال با دستگیری وزیر سابق بهداری (دکتر شیخ الاسلام زاده) در حقیقت کوشید تا از آنها به صورت سپر ایمنی مهرههای اصلی استفاده کند و ضمناً با این کار به مفسدین سطح بالا علامت دهد که تا دیر نشده هر آنچه تا کنون از کشور خارج نکردهاند، فوراً بردارند و فرار کنند.»
فریدون هویدا درباره برنامه اصلاحی شریف امامی اضافه میکند:
«برنامه نیمبندی که شریف امامی به عنوان مبارزه با فساد آغاز کرده بود نیز هیچ اثری در افکار عمومی از خود به جا نگذاشت. مردم که فقط شاهد بازداشت چند تن از وزرای سابق بودند، این کار را صرفاً نوعی انتقامجویی شخصی توسط شریف امامی میدانستند و معتقد بودند که او با استفاده از مقام و موقعیت فعلی خود درصدد تنبیه کسانی برآمده که در زمان ریاستش بر مجلس سنا، علیه وی دست به اقدامات تخریبی میزدند. وگرنه، چون طبق نظر مردم، تمام فسادها از دربار ریشه میگرفت، دولت میبایست به این حقیقت توجه میکرد که همان زمان اعضای خانواده سلطنت یکییکی در حال خروج از کشور بودند و همین مسئله باعث میشد که تردید و بدگمانی مردم نسبت به برنامه مبارزه با فساد، به هیچ وجه کاهش نیابد.»
ساواک، پاسبان انحراف
سازمان اطلاعات و امنیت کشور پیش از آنکه حافظ امنیت کشور باشد، پاسبان سیاستهای غلطی بود که گام به گام ایران را در سراشیبی سقوط پیش میبرد. مینو صمیمی درباره عملکرد ساواک در خاطرات خود چنین آورده است:
«سادهلوحانه تصور میکردم ساواک از اینکه یک نفر به خاطر دفاع از آرمانهای شهربانو به مبارزه با فساد برخاسته، خیلی خوشحال است، ولی خیلی زود فهمیدم حقیقت چیز دیگری است و تشکیلات ساواک به جای آنکه رأساً درصدد مقابله با جریانهای فسادانگیز برآید تا از این طریق هم نارضایتی روزافزون مردم را کاهش دهد و هم موجب استمرار حاکمیت شاه و رژیم سلطنت شود، برعکس هیچ وظیفهای برای خود جز مداخلات مکارانه برای سرپوش نهادن بر واقعیتهای تلخ نمیشناسد. با توجه به چنین شیوهای، فقط میشد حدس زد که ساواک دارد گور شاه را میکند.»
فریدون هویدا نیز در خصوص ساواک نظری مشابه دارد:
«ساواک مستقل کار میکرد و دستورات خود را مستقیماً از شاه میگرفت. ساواک که تمامی فعالیتهایش کاملاً جنبه محرمانه و پنهانی داشت، تمام سعی خود را به کار میگرفت تا محیطی آکنده از ترس به وجود آورد و با این کار چنان جو مسمومی بر تمامی جامعه، از صدر تا ذیل، حکمفرما کرده بود که هیچ کس واقعا جرئت نداشت در حضور دیگران سخنی به زبان بیاورد، تا جایی که اگر دوستانم هم میخواستند مطلبی را با من در میان بگذارند، معمولاً مرا به گوشه خلوتی در باغچه منزل میبردند و در آنجا با صدایی آهسته حرف خود را میزدند. برقراری سانسور توسط ساواک تا بدان حد پیشرفت کرده بود که گاه اتفاق میافتاد جلوی انتشار کتابهایی را که قبلاً بارها چاپ شده بود میگرفت و گفتنی است که مثلاً از انتشار نمایشنامههایی مثل هملت یا مکبث فقط به این دلیل جلوگیری میکرد که در آنها شاه یا شاهزادهای کشته میشد! ساواک فیلمها را به میل خود، زیر قیچی سانسور میبرد و حتی یک بار از نمایش فیلم ساخته یکی از دوستانم، به نام «ابراهیم گلستان» که داستان مرد تازه به ثروت رسیدهای را مطرح میکرد و به نظر ساواک، مشاهده چنین ماجرایی میتوانست قضیه شاه بعد از بالا رفتن قیمت نفت در ذهن بیننده تداعی کند، جلوگیری شد.»
وزرا، پیادگان شطرنج سیاست
در نظامی که تباهی از رأس هرم قدرت به پایین جریان داشته باشد، نقش وزرا و درباریان ردههای پایین از پیش معلوم خواهد بود. شریف امامی در خصوص چگونگی انتصاب وزرا در دهه آخر حکومت پهلوی مینویسد:
«انتخاب وزرا در سالهای دهه ۱۳۵۰ بر اساس هیچ تجربه یا ملاکی نبود. این اواخر کسی از دانشگاه میآمد، دو روز یا سه روز بعدش وزیر میشد، آن هم وزیری که حتی یک دور هم قانون اساسی را نخوانده بود. وزرای آن دوره هیچ اطلاعی از قانون اساسی نداشتند و همینطور از راه میرسیدند و وزیر میشدند و اصلاً به قوانین وارد نبودند.»
شریف امامی در ادامه میافزاید: «متأسفانه، در ایران ما حزب به معنای واقعی نداشتیم. احزابی که عمل میکردند یک صورت ظاهری بیش نبودند. کسانی که به سمت نخستوزیری انتخاب میشدند، اینها اغلبشان افرادی نبودند که قبلاً یک برنامه مطالعه شده داشته باشند، با یک گروه مشخصی تفاهم داشته باشند و بررسیهای لازم را کرده باشند. وزرایشان معلوم باشد که چپ هستند، راست هستند، سوسیالیست هستند، دیکتاتورند، چه جورند، طرز فکرشان چیست. هیچ مقدماتی در بین نبود. مثلاً به طور ناگهانی به کسی اعلام میکردند شما نخستوزیرید و باید ظرف ۲۴ ساعت فهرست وزرایتان را اعلام کنید. نخستوزیر باید فهرست وزرایش را میبرد پیش اعلیحضرت، ایشان فهرست را میدیدند، آن وقت کسانی را [که]میل داشتند عوض شوند تذکر میدادند و اینگونه بود که هیچ کس به عنوان نخستوزیر نمیتوانست با عدهای معین و با برنامهای روشن مشغول کار شود. به هر حال هیئت دولتها به یک طرز اصولی تشکیل نمیشد تا مطالعات دقیق و برنامههای مشخصی داشته باشد، تازه وقتی که دولت تشکیل میشد، مینشستند و برنامه تهیه میکردند.»
مینو صمیمی در خاطرات خود از وزرایی یاد میکند که برای ملاقات با شاه یا شهبانو مجبور به پرداخت رشوه بودند! تکلیف سیاستها و برنامههای وزرایی اینچنین قانونمند، به خوبی روشن است:
«دسترسی به شاه و شهبانو بالاترین امتیازی بود که نصیب یک نفر میشد و، چون برخورداری از این امتیاز قدرت فراوانی در همه شئون اجتماعی به شخص میداد، افراد معدودی که از آن بهرهمند بودند، طبعاً تا حد ممکن میکوشیدند امتیاز دسترسی به شاه و شهبانو را در انحصار خود درآورند. کمتر کسی در تشکیلات دربار بود که نداند هرمز قریب از مقام خود به عنوان رئیس تشریفات دربار سوءاستفاده میکرد و با دریافت رشوههای کلان از وزرا و مقامات سطح بالای کشور، به آنها اجازه شرفیابی میداد. قصر باشکوه هرمز قریب در الهیه به خوبی ثابت میکرد که او تا چه حد از قدرت و نفوذ و ثروت برخوردار است.»
و کلام آخر
این مختصر تنها گوشهای از خیانتها و نابسامانیهای برآمده از دربار پهلوی به روایت درباریان آن عصر بود. عصری که در صورت تداوم، حتی نام و یاد ایران کهن و تمدنهای آن را از خاطره بشریت پاک میکرد و جامعهای بیهویت و بلکه آکنده از بحران هویت به جهانیان عرضه مینمود! عصری که به برکت نهضت اسلامی روح خدا و همت ملت مؤمن ایران به تاریخ سیاه خائنان به انسان و بشریت، پایان داد.