کد خبر: 941850
تاریخ انتشار: ۲۴ دی ۱۳۹۷ - ۰۶:۱۴
گفت‌وگوی «جوان» با مادر شهید آیت‌الله عباسی هفشجانی
«آیت‌الله» ماه‌های آخر سربازی‌اش را می‌گذراند که به مرخصی آمد و گفت: برای عملیات الی بیت‌المقدس (آزادی خرمشهر) داوطلب شده‌ام و می‌خواهم بروم. پسرم در آن عملیات در گردان خط‌شکن بلال بود. 44 نفر بودندکه همگی به شهادت رسیدند. «آیت‌الله» موقع شهادت 22 سال داشت.
مبینا شانلو
سرویس پایداری جوان آنلاین: آیت‌الله عباسی هفشجانی متولد سال ۳۹ بود که در عملیات آزاد‌سازی خرمشهر در سال ۶۱ بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. برادرش منصور هم متولد سال ۳۶ بود که به عنوان مدافع حرم به جبهه مقاومت رفت و او هم آذرماه سال ۹۶ در منطقه بوکمال سوریه شهید شد. پیشتر مطلبی درخصوص شهید منصور هفشجانی منتشر کرده‌ایم. این بار در گفت‌وگو با طلعت بی‌باک مادر این دو شهید از وی خواستیم بیشتر از فرزندش «آیت‌الله» بگوید. شهر هفشجان در ١٥ کیلومتری شهرکرد مرکز استان چهارمحال و بختیاری قرار دارد.

نان حلال پدر

مادر شهیدان از زندگی و تربیت فرزندانش می‌گوید: همسرم در نانوایی کار می‌کرد و گاهی هم به شهر‌های دیگر مثل بندرعباس و کرمان می‌رفت. در جوانی در آبادان و سپس کویت کار می‌کرد. من در غیاب ایشان مسئولیت خانه و تربیت بچه‌ها را برعهده داشتم. مرحوم همسرم نان حلال سر سفره می‌آورد و سعی می‌کردیم بچه‌ها را با نام و یاد اهل بیت تربیت کنیم.

مبارزین انقلابی

مادر ادامه می‌دهد: سال ۵۷ «منصور» و «آیت‌الله» به همراه جمعی از مبارزین اعلامیه‌های حضرت امام (ره) را به شهرکرد می‌آوردند و پس از تکثیر در سطح شهر توزیع می‌کردند. ساواک آن‌ها را شناسایی کرد، اما موفق به دستگیری‌شان نشد. بچه‌ها در برپایی تظاهرات علیه رژیم طاغوت در هفشجان و شهرکرد فعالیت می‌کردند.

شهادت «آیت‌الله» در ۲۲ سالگی

بعد از پیروزی انقلاب آیت‌الله داوطلبانه به خدمت سربازی می‌رود که مصادف با شروع جنگ می‌شود. مادر می‌گوید: «آیت‌الله» ماه‌های آخر سربازی‌اش را می‌گذراند که به مرخصی آمد. هنوز مرخصی‌اش تمام نشده گفت: می‌خواهم به جبهه بروم. گفتم تو که هنوز مرخصی داری! گفت: در سخنرانی سرهنگ صیاد شیرازی بودم اعلام کرد قرار است به‌زودی عملیاتی برای آزاد‌سازی خرمشهر انجام شود، هرکس داوطلب است برای اعزام به جبهه ثبت‌نام کند. من هم ثبت‌نام کردم و می‌خواهم بروم. پسرم در عملیات الی بیت‌المقدس (آزادی خرمشهر) در گردان خط‌شکن بلال بود. ۴۴ نفر بودندکه همگی به شهادت رسیدند. «آیت‌الله» موقع شهادت ۲۲ سال داشت.

خبر شهادت را به همسایه دادند

یک روز یک نفر از سپاه زنگ منزل ما را زد. از من پرسید: «منزل آقای عباسی است؟» گفتم: «بله.» گفت: «آقای عباسی هستند؟» گفتم: «با پسرکوچکم به بازار رفته است.» چیزی نگفت و خداحافظی کرد. بعداً فهمیدم سراغ همسایه ما رفته و گفته شما به همسایه خبر بدهید که فرزندش به شهادت رسیده است. همسایه قبول نمی‌کند. سراغ همسایه دیگر می‌رود و همین درخواست را از او می‌کند که می‌پذیرد. آن روز همسایه‌مان با همسرش به منزل ما آمد و گفت: شنیدیم که «آیت‌الله» مجروح شده است. شما یک عکس از ایشان به ما بدهید تا ما بیشتر پیگیری کنیم. اما من در همان ایام خواب شهادت فرزندم را دیده بودم. به آن‌ها گفتم می‌دانم فرزندم شهید شده است. اتفاقاً قبل از اعزام به جبهه خود «آیت‌الله» عکسی را به من داد و گفت: «مادر! هر وقت دنبال عکس من آمدند، همین عکس را به آن‌ها بده.» من هم همان عکس را دادم. بعد از آن همه همسایه‌ها و فامیل مطلع شدند که «آیت‌الله» به شهادت رسیده است. فردای آن روز مراسم تشییع پیکر «آیت‌الله» در شهرکرد و سپس در هفشجان بسیار باشکوه برگزار شد. واقعاً جمعیت زیادی در تشییع او شرکت کرده بودند.

تشکر صیاد شیرازی

من از یک طرف خوشحال بودم که فرزندم به خاطر دین و میهن به شهادت رسیده است، اما از طرف دیگر از دست دادن فرزندی، چون «آیت‌الله» برایم سخت بود. آن زمان برای ٤٤ نفر شهید گردان بلال که در آزاد‌سازی خرمشهر شهید شده بودند، مراسمی در اصفهان گرفتند که شهید صیاد شیرازی سخنران آن مراسم بود و گفت: این ٤٤ نفر همه داوطلبانه برای حضور در عملیات به عنوان خط‌شکن اعلام آمادگی کرده بودند. آن‌ها در آزادی خرمشهر هم نقش ویژه‌ای داشتند. خیلی از شجاعت و فداکاری پسرم و همرزمانش تعریف کرد.

عکس یادگاری

مادر شهید صحبت‌هایش را با خاطره‌ای از دوران طفولیت آیت‌الله تمام می‌کند: «آیت‌الله» شش ساله بود که یک روز گفت: «مادر من دیگر از شما پول برای خرج خودم نمی‌گیرم.» تعجب کردم و گفتم: «چرا؟» گفت: «می‌خواهم پول‌هایم را پس‌انداز کنم تا شما بتوانید به مکه بروید.» برایم عجیب بود که چطور این بچه کوچک فکر‌های بزرگ در سر دارد. یک بار دانش‌آموز کلاس اول راهنمایی بود که در کتاب درسی آن‌ها عکسی از بارگاه امام علی (ع) بود. آن عکس را با قیچی جدا کرد و به من داد. بعد هم گفت: این عکس را به یادگار از من نگه‌دار. من هم آن را به یادگار نگه داشته‌ام.
 
خاطر ات كردستان
مادر شهيد در ادامه مي گويد:"آيت الله" بيشترخدمت سربازي اش را در کردستان گذراند. تعريف ميكرد قرار بود يک روز همراه ديدبان به يک منطقه آلوده به حضور ضد انقلاب برويم. رفتيم و ديديم خبري از حضور ضد انقلاب نيست ، به گروهي که قرار بود بعد از ما بيايند اعلام کرديم ما اثري ازحضور ضد انقلاب نديدم . غافل از اينکه ضد انقلاب در كوههاي اطراف كمين كرده بودند، اما به ما شليک نکردند و بدون سر وصدا اجازه دادند ما برويم.همينکه گروه بعدي وارد منطقه شدند، آنها را به رگبار بستند.تعداد زيادي از نيروهاي ما در آنجا به شهادت رسيدند.
آيت الله وقتي اين خاطره را مي گفت به شدت گريه مي کرد . مي گفت آن منطقه براي ما صحراي کربلا شده بود. چند تن از دوستانم آنجا به شهادت رسيدند.
 
دستيار مادر
مادر مي گويد:" آيت الله" جوان مؤمن ومهربان وفاميل دوست بود. به پدرش ومن بسيار احترام مي گذاشت. نماز را اول وقت مي خواند.اهل اسراف نبود.در كارهاي منزل به من خيلي كمك ميكرد. چون پدرش اغلب به شهرهاي ديگر مي رفت وبرادر بزرگترش"منصور" هم پابه پاي پدر براي تامين مخارج منزل كار ميكرد، بار اصلي مسئوليت خانه بر دوش آيت الله بود .پسرم دستيار مادرش بود.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار