سرویس تاریخ جوان آنلاین: آنچه پیش رو دارید، تبیینی است از ماهیت و چگونگی سلطنت پهلوی توسط درباریان و کارگزاران آن. این نوشتار نشان میدهد چگونه نهادی که در قانون اساسی مشروطیت تنها کارکرد صوری و نمادین داشته، از حدود خود خارج شده و همه چیز را در اختیار گرفته است. امید آنکه تاریخپژوهان و علاقهمندان به تاریخ معاصر را مفید و مقبول افتد.
تلقی خاندان پهلوی از سلطنت مشروطه!
ناآشنایی خاندان پهلوی با مفهوم سلطنت مشروطه و بیاعتقادی به آن، از آغازین نکاتی است که در خاطرات اعضای این خانواده دیده میشود. اشرف پهلوی به عنوان عضو ارشد خاندان سلطنت، سلطنت مشروطه را در ایران بیاساس دانسته است:
«مفهوم سلطنت مشروطه مانند بسیاری از نهادهای نوین ما محصول فرهنگ خود ما نبود، بلکه محصول سنت بیگانه بود. تقلید از چیزی بود که به ما تلقین شد.» (۱)
استبداد رکن اساسی سلطنت پهلوی بود و این ویژگی در شخصیترین روابط میان شاه و اطرافیانش نیز نمود پیدا میکرد. ثریا اسفندیاری از اوضاع سیاسی ایران در عصر محمدرضا پهلوی مینویسد:
«جرئت نمیکردم حرف شاه را قطع کنم و به وی بگویم که رضاشاه ایلات و قبایل را هم برای غصب زمینهایشان کشتار کرد و بختیاریها را برچید.» (۲)
از جمله نمادهای استبداد عصر پهلوی در خاطرات پرویز راجی نکته زیر است:
«آزادی اقوام مختلف در استفاده از زبان و آداب و رسوم خود در ایران به بهانه حفظ همبستگی بین اقوام گوناگون و برای جلوگیری از خطر فروپاشی وحدت ملی از آنان گرفته میشود.» (۳)
و توصیف فضای سیاسی در سالهای نخست حکومت محمدرضا پهلوی به قلم فریدون هویدا:
«موقعی که شاه در سال ۱۳۲۰ به تخت سلطنت نشست، به رغم برگزاری انتخابات آزاد باز هم اکثریت مجلس به دست فئودالها و وابستگانشان افتاد که آنها نیز تمام کوشش خود را به کار بستند تا امور کشور را به میل خود بگردانند و شاه با اینکه در ابتدای سلطنتش زیاد هم از این وضع راضی نبود، معهذا احساس میکرد هیچ کاری از دستش برنمیآید، چون فیالواقع اداره امور کشور را انگلیسیها به دست داشتند و پول مختصری هم که بابت امتیاز استخراج نفت به دولت میدادند آنقدر ناچیز بود که هرگز نمیشد با آن فقر و بدبختی را از مملکت زدود. بر اثر اشغال ایران ـ. شمال کشور توسط روسها و جنوب توسط انگلیسیها ـ. شرایطی به وجود آمده بود که بیشباهت به اوضاع کشور قبل از وقوع جنگ جهانی اول نبود. وزرای کابینه با اینکه مورد تأیید مجلس قرار میگرفتند، ولی اکثراً از کسانی تشکیل میشدند که به خاطر وابستگی به یکی از قدرتهای بزرگ معروفیت داشتند و شاه را که ناچار میبایست تحت نظر آنها کار کند، به صورت موجودی درآورده بودند که گویی دچار خفقان شده است.» (۴)
من نماینده شهری شدم که آن را ندیده بودم!
جهانگیر تفضلی در توصیف چگونگی توزیع قدرت سیاسی در دو دهه نخست پهلوی دوم (۱۳۲۰ ـ. ۱۳۴۰ ش) چنین مینویسد:
«هر یک از شاهپورها و شاهدختها دفتر مخصوص و دربار مخصوصی دارند. هر روز عدهای از نمایندگان را میپذیرند و هر کدام سیاست مخصوصی دارند و حرفهای ضد و نقیضی میزنند. در زمان آقای ساعد هر یک از شاهدختها و شاهپورها طبق میل خود بیش از آقای ساعد در کار دولت دخالت و تأثیر داشتند و حتی در کار انتخابات هم اعمال نفوذ میکردند.» (۵)
و ادامه این وضعیت به همان قلم:
«نمایندگان آن دوره در دهه ۳۰ هنوز اکثریت قریب به اتفاقشان یا مالک و فئودال بودند یا کسانی بودند که از طرف مالکین بزرگ و به حمایت آنها برای ظاهرسازی انتخابات به مجلس آمده بودند و حامی منافع مالکان بزرگ بودند.» (۶)
و یک نمونه شخصی و مستند به قلم جهانگیر تفضلی:
«در دوران حکومت سپهبد زاهدی شاه به من فرمود: شما باید از گناباد وکیل شوید، اما من عرض کردم اگر اجازه بدهید از بیرجند وکیل شوم، بهتر است. شاه فرمود: بسیار خوب، به اسدالله علم بگو که مقدمات کار شما را برای بیرجند فراهم آورد. این کار شد و من هم نامزد وکالت مردم بیرجند شدم. از سوی دیگر اسدالله علم شوهرخواهر خود را برای وکالت از زابل آماده کرده بود، اما هفتهای از این عمل نگذشت که مخالفتهای بسیاری از سوی مردم زابل صورت گرفت و نتیجه آن شد که با نفوذ وسیع اسدالله علم شوهرخواهر او به مردم بیرجند تحمیل شد و من هم به مردم زابل تحمیل شدم. این کار با اجازه شاه صورت گرفت. در عمل من نماینده شهری شدم که نه آن را دیده بودم و نه هیچ یک از مردم یا افراد صاحب نفوذ آن را میشناختم.» (۷)
اعتماد شاه به سکون و آرامش ظاهری اجتماعی
نقش قدرتهای بیگانه در ترسیم فضای سیاسی ایران آن روزگار امری مخفی نبود. عالیخانی در این باره در خاطرات خود مینویسد:
«پس از ۲۸ مرداد مقامهای امریکایی غرور بی اندازهای پیدا کردند و دچار این توهم شدند که آنها هستند که باید بگویند چه برای ایران خوب است یا بد و این خواه ناخواه در هر ایرانی میهنپرستی واکنشی ایجاد میکرد.» (۸)
و این هم روایتی از اختناق انعکاسیافته در خاطرات فریدون هویدا:
«در سال ۱۳۳۹ زمینه مساعدی برای امکان اتحاد بین طبقات مختلف مردم ایران از راست و چپ و کارگر و کارمند گرفته تا بازاری و سرمایهداری و روحانی و غیرروحانی به وجود آمده بود، ولی اختناق ناشی از اعمال ساواک و گسترش جو وحشت در بین مردم زمینه چنین اتحادی را از بین برد و تنها سکون و آرامشی سطحی و ظاهری را در جامعه پدید آورد که نشان دهد ایران در منطقه آشوبزده خاورمیانه به صورت کشوری امن و باثبات درآمده است.» (۹)
نتیجه این سیاستها آن شد که عبدالمجید مجیدی در خاطرات خود آورده است:
«بعد از سال ۱۳۴۰ [ش]بود که یک دفعه حکومت دست عدهای افتاد که از دید اکثریت غربزده بودند و ایجاد شکاف کرد و این شکاف روز به روز بیشتر شد. تا به آخر [اکثریت مردم باور داشتند]که این گروهی که حکومت میکنند عدهای آدمهایی هستند که نه مذهب میفهمند؛ نه مسائل مردم را میفهمند؛ نه به فقر مردم توجهی دارند، نه به مشکلات مردم توجه میکنند. اینها آدمهایی هستند که آمدهاند بر ما حکومت کنند و غاصب هستند یا نمیدانم مأمور غربیها هستند.» (۱۰)
اختیار تام شاه به علم برای کشتار مردم در ۱۵ خرداد
حادثه ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ ش. نمادی از سرکوب و اختناق در سالهای میانی حکومت پهلوی دوم بود. عالیخانی در باره این حادثه معتقد است:
«در اوضاع ۱۵ خرداد من دولت را مسئول میدانستم، چون نمیبایست چنین اتفاقی میافتاد، برای اینکه اگر درست کار کرده بودیم دلیلی نداشت تا کسی به خیابان بریزد.» (۱۱)
و مصداقی دیگر بر نقش دولت در سرکوب قیام ۱۵ خرداد به قول عالیخانی:
«در روز ۱۵ خرداد اسدالله علم به عنوان نخستوزیر آمادگی کامل داشت. روزها بود که او داشت کار میکرد، ولی چیزی به هیئت وزیران نگفته بود. پیش از ظهر ۱۵ خرداد با علم تماس گرفتم. علم فوقالعاده خونسرد بود. در جلسه هیئت وزیران که بعد از ظهر ۱۵ خرداد برگزار شد علم فوقالعاده خندان، آرام و شوختر از همیشه بود.» (۱۲)
و البته نقش شاه در این حادثه نیز از نگاه عالیخانی چنین عنوان شده است:
«در خصوص حوادث ۱۵ خرداد شاه از چند روز پیش دستور داده بود دو لشکر تهران در اختیار علم باشد. به رئیس شهربانی و فرمانده گارد شاهنشاهی دستور داده بود فرمانهای علم را اجرا کنند. بنابراین این کار پیشبینی شده بود و علم حتی از چند روز پیش از ۱۵ خرداد به کلانتریها میرفت و سرکشی میکرد. شاه و علم از جریانات اطلاع کامل داشتند.» (۱۳)
و البته روایت فریدون هویدا از استبداد در دهه ۴۰:
«شاه در دوره نخستوزیری حسنعلی منصور، نسبت به هر دیدگاهی غیر از آنچه خود میاندیشید، بیتفاوت ماند و با از بین بردن زمینه رقابت در تمام سطوح به روشنفکران، سیاستمداران، مطبوعات، وکلای مجلس و بالاخره تمام مردم دهانبند زد.» (۱۴)
این الاغها به چه دردی میخورند؟
نگاه محمدرضا پهلوی به کارگزاران حکومتی خویش نیز درخور توجه است. این منظر در خاطرات اسدالله علم در مورخه یکشنبه، ۴ اسفند ۱۳۵۳ اینگونه انعکاس یافته است:
«شرفیابی. وقتی وارد شدم، دیدم شاه انگشتان شستش را دور هم میچرخاند و پاهایش را روی میز گذاشته که علامت این است که غرق در تفکر است. در گذشته عادت داشت وقتی در فکر بود با موهایش ور برود، اما با افزایش قدرتش علائم ظاهری تفکر را هم تغییر داده است. مدتی گذشت تا متوجه حضور من شد. پیشنهاد کردم که در مسافرت به الجزایر یک گروه بلندپایه، شامل وزیر دارایی و وزیر کشور که ضمناً نماینده اصلی ما در اوپک هم است، رئیس بانک مرکزی و تعدادی از کارشناسان مختلف، از جمله دکتر فلاح، در التزام رکاب باشند. پرسید:آخر این الاغها به چه دردی میخورند؟ من پاسخ دادم هر اسمی که دلشان میخواهد روی آنها بگذارند، اما به هر صورت وجودشان لازم است. اذعان کرد که شاید حق با من باشد.» (۱۵)
ظاهرسازی نخستوزیران برای فریب مردم
در این میان پیکره حاکمیت نیز از اوضاع آشفته سیاسی بینصیب نمانده بود. باز هم بخشهایی از خاطرات عالیخانی:
«حسنعلی منصور مردی سطحی و فوقالعاده جاهطلب بود. آدمی بود کمسواد که برای امریکاییها اهمیت فوقالعادهای قائل بود و همه جا یادآور میشد با فلان مقام سفارت امریکا ناهار یا شام خورده یا او را دیده [است]. در یک مورد به یکی از دوستانم که در دبیرخانه شورای اقتصاد کار میکرد گفته بود به شما توصیه میکنم این مرتبه در جلسه به فلان شخص ـ. که یکی از مقامهای سازمان برنامه بود ـ. اینقدر حمله نکنید و نپرید، چون فراموش نکنید که این شخص هر هفته با یکی از وابستههای اقتصادی سفارت امریکا ناهار میخورد. یعنی ناهار خوردن یک ایرانی با یک امریکایی دلیلی بود که ایشان برای او اهمیتی قائل شود.» (۱۵)
و ادامه خاطرات عالیخانی در همین زمینه:
«حسنعلی منصور خیلی اصرار داشت جلسات هیئت وزیران طول بکشد. در نتیجه ما مثلاً شش بعد از ظهر جلسه را شروع میکردیم و بعد جلسه تا یک بعد از نصف شب ادامه پیدا میکرد، ولی او مایل بود این کار را بکند و اصرار داشت رادیو هم بگوید که جلسه هیئتوزیران در ۲ بامداد تمام شد. این کار اصلاً ارزشی نداشت. به همه میگفتم و به خودش هم گفتم وقتی آدم خسته است راندمان کارش پایین میآید. دقت کرده بودم از یک ساعتی به بعد همه وزیران همان صحبتهایی را که قبلاً کرده بودند تکرار میکردند، ولی او مایل بود رادیو بگوید جلسه تا ساعت دو بعد از نصف شب بوده است و از آن مهمتر اعلیحضرت هم بداند که این دولت از آن دولتها نیست و تا دو بعد از نصف شب کار کرده [است]. بعدها شنیدم که شاه خیلی تحت تأثیر این تظاهر منصور قرار گرفته بود و میگفت: عجب دولت پرکاری است که به این صورت کار میکند. در حالی که این تظاهر بود.» (۱۶)
حکومت نظامی دائمی!
به اذعان بسیاری از نزدیکان به شاه و دربار، ایجاد حکومت نظامی از حربههای شاخص رژیم پهلوی برای تداوم حیات خود بود. ابوالحسن عمیدینوری در روزنگاشتهای خود، اینگونه به این پدیده پرداخته است: «حکومت شاه و خانواده سلطنتی متکی به حکومت نظامی بود که تقریباً به صورت دائم در ایران فقط برقرار بود، برای توقیف روزنامهها و گاهی بازداشت خود مدیر و نویسنده روزنامه، از این جهت قدرت رزمآرا، رئیس ستاد ارتش روز به روز چشمگیرتر میشد؛ خصوصاً موقعی که محمد مسعود دم چاپخانه محل چاپ روزنامهاش ترور شد که هر چند با تشییع جنازه بینظیری فردای آن روز در تهران علیه دیکتاتوری مواجه شد، اما هنرنمایی پیراسته، دادستان وقت تهران در لوث شدن خون مسعود که از همان موقع مورد اعتماد دستگاه گردید که بعداً به وزارت و سفارت کبری هم رسید، مطبوعات را هراسناک نمود که دستگاه، هم قلم را میشکند و هم میکشد و هم قاتل آزاد میچرخد. از این جهت اختناق مطبوعات و اعمال قدرت نظامی چنان افکار را جریحهدار ساخته بود که ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ مصادف با ترور شاه در جشن دانشگاه گردید که گرچه نافرجام بود ولی استفاده کاملی بر تشدید اوضاع از قبیل: برقراری باز هم رژیم حکومت نظامی و افزایش قدرت رزمآرا، رئیس ستاد ارتش و اعلام انحلال حزب توده از طرف دکتر اقبال، وزیر کشور کابینه ساعد سپس فشار شاه بر لزوم اصلاح قانون اساسی بر افزایش قدرت شاه با تهیه مقدمات این امر به وسیله ارسال تلگرافات... از شهرستانها بر تجلیل از شاه و تقاضای مجلس مؤسسان و بالنتیجه برقراری انتخابات فوری آنکه مجوز امر در دست خود رزمآرا بود و افتتاح مجلس مؤسسان در اوایل سال ۱۳۲۵ در سرسرای همکف کاخ دادگستری و اصلاح قسمتی از آن اصول به نفع شاه انجامیده مقرر گردید بقیه اصلاحات از جمله حق وتو که شاه اصرار داشت در کنگرهای مرکب از نمایندگان مجلس شورا و مجلس سنا که بعداً تشکیل خواهد شد این حق برای او در برابر قوانین و تصمیمات قوه مقننه برقرار گردد.» (۱۷)
*پینوشتها در دفتر روزنامه جوان موجود است.