کد خبر: 949781
تاریخ انتشار: ۲۸ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۷:۵۹
«گذری بر حاشیه و متن ظهور رضاخان در ایران» در گفت‌وشنود با دکتر شهریار زرشناس
رضاخان نگهبان اصطبل سفارت انگلستان بود. شخصیت قلدری داشت و قزاق و نظامی بود و روحیه پذیرش سیاست انگلیس را در کنار خشونت اجرایی کردن آن داشت. از خاندان و بافت حکام رسمی دوره قاجاریه هم نبود. ریپورتر او را می‌بیند و به عنوان گزینه مناسب در نظر می‌گیرد و با آیرونساید مطرح می‌کند.
سمانه صادقی
سرویس تاریخ جوان آنلاین: روز‌هایی که بر ما می‌گذرد، برای تاریخ‌پژوهان و بدنه جامعه، تداعی‌گر سالروز کودتای رضاخان است. هم از این روی در بازکاوی حاشیه و متن این رویداد با دکتر شهریار زرشناس تحلیلگر تاریخ معاصر ایران گفت‌وشنودی انجام داده‌ایم که نتیجه آن را پیش روی دارید.

نظام جهانی سلطه چه زمان و چرا به سراغ ایران آمد؟
زمانی که آن‌ها به سراغ ما آمدند در اوایل دوران قاجاریه و تقریباً اوایل دوره فتحعلی‌شاه بود. رژیم قاجار یک منشأ ایلی، بومی و بافت سنتی و ایرانی داشت و از نظر فرهنگ و هر نظر که نگاه کنید این‌ها جزئی از اجزای هویتی ایران بودند. رژیم قاجار در زمانه‌ای به قدرت رسید که استعمار غرب مدرن بر جهان مسلط شده و می‌خواست ایران را هم به کشوری پیرامونی در مجموعه نظام جهانی و تحت سلطه خودش تبدیل کند و مقاصدش را پیش ببرد. آن زمان، یعنی در اوایل قرن نوزدهم محوریت نظام جهانی غرب مدرن با انگلستان بود. این‌ها به شکلی سیستماتیک سعی کردند حاکمیت را در ایران تضعیف کنند و از وسعت و دامنه متصرفات ایران بکاهند و فرآیند مستعمره‌سازی در ایران را عملیاتی و اجرایی کنند. در این پروسه به نقطه‌ای می‌رسند که این‌ها تصمیم می‌گیرند یک حکومت کاملاً وابسته و دست‌نشانده را سر کار بیاورند.

بنابراین قاجار‌ها از لحاظ تاریخی در بد زمانه‌ای به قدرت رسیدند؛ چراکه ما بعد از صفویه و حتی بعد از افشاریه از نظر تاریخی در شرایط دشواری قرار گرفته بودیم. از نظر وضعیت اقتصادی، اجتماعی و حتی بعضی از مؤلفه‌های فرهنگی، روزگارمان، روزگار اوج ما نبود و یک مقداری در برابر استعمار غرب که به صورت مجهز، توانمند و مهاجم به سراغ ما آمد، ضعیف بودیم.

می‌توان گفت: روی کار آمدن قاجاریه نتیجه سیاست‌های دولت‌های استعماری بوده است؟
روی کار آمدن قاجاریه واقعاً نتیجه سیاست‌های استعمار نبود، اما حکومتی بود که نتوانست در مقابل استعمار مقاومت جدی کند و شاهان قاجار در معاملات استعماری و تأثیرگذاری سیاست خارجی به‌تدریج به عناصر ناتوانی بدل شدند. واقعاً نمی‌توانیم آغامحمدخان قاجار، فتحعلی‌شاه، حتی محمدشاه و ناصرالدین‌شاه را کارگزار امپریالیسم بدانیم. می‌توانیم ناصرالدین‌شاه و برخی از شاهان قاجار را به دلیل اینکه خیلی در برابر امپریالیسم استقامت نکردند و بعضی از امتیازات را دادند، سرزنش، تقبیح و نقد کنیم، اما این‌ها وابسته و کارگزار و دست‌نشانده نبودند. البته بعضاً شاهان ضعیف، شهوت‌ران و بی‌اعتنا به مسئولیت‌های خودشان بودند، شجاعت لازم و درایت کافی نداشتند و از این جهت می‌شود نقدشان کرد، منتها اولین رژیمی که در تاریخ ایران به‌طور مشخص به اقتضای سیاست‌های نظام جهانی سلطه و در آن زمان مشخص به اقتضای سیاست‌های امپریالیسم انگلستان که نقش سرکردگی را در نظام جهانی سلطه داشت، سر کار می‌آید، رژیم پهلوی است. بنابراین رژیم پهلوی اولین رژیمی در تاریخ ایران است که منشأ ظهور و قدرت گرفتنش داخلی نیست، بلکه خارجی و استعمار است. یعنی اولین رژیم سراپا دست‌نشانده در تاریخ ایران است. در سلسله قاجاریه می‌توانیم بگوییم از مقطعی به بعد نفوذ استعمار به‌قدری قوی شد که عملاً شاه قاجار را به بازیگران سیاست خودش تبدیل کرد، اما نمی‌توانیم بگوییم قاجاریه از همان ابتدا توسط امپریالیسم سر کار آمد. می‌توانیم بگوییم قاجاریه به‌تدریج آنقدر تضعیف شد که امپریالیسم توانست نقش‌آفرینی‌ها و تأثیرگذاری‌های تعیین‌کننده‌ای در سیاست‌های قاجاریه پیدا کند و شهوت‌رانی، ضعف و فساد شاهان قاجاریه هم به این فرآیند کمک کرد، اما پهلوی اساساً با سیاست امپریالیسم و توسط آن و به وسیله مجریان سیاست‌های امپریالیسم برای اجرای پروژه شبه‌مدرنیزاسیون روی کار آمد.

هدف غرب از اجرای پروژه شبه‌مدرنیزاسیون در ایران چه بود؟
چون غرب می‌خواست ایران را وارد مجموعه نظام جهانی و در نظام تقسیم کار بین‌المللی که طراحی کرده بود، همه کشور‌ها را به درجاتی مدرن تبدیل کند.

اجرای مدرنیزاسیون برای نظام جهانی سلطه چه منفعتی داشت؟
به این واسطه غرب می‌توانست استثمار و غارت سیستماتیک را در کشورمان اجرایی کند. مثلاً اگر ما اقتصاد خودکفای سنتی کلاسیک خودمان را داشتیم، برای کالا‌های بنجل امپریالیسمی تبدیل به بازار مصرف نمی‌شدیم. اگر ما ساخت اقتصاد خودکفای سنتی‌مان را داشتیم که معمولاً معیشتی خانواده‌محور یا نهایتاً تجارتی محلی بود، نمی‌توانستیم وارد فضای اقتصاد جهانی و سیستم مناسبات تحمیلی این‌ها شویم که بتوانند نیروی کار ما را استثمار و منابع طبیعی ما را غارت کنند. نظام جهانی برای اینکه بتواند ما و دیگر کشور‌ها را تبدیل به کشور‌های پیرامونی در مجموعه خودش بکند و استثمار سیستماتیک نیروی کار و غارت سیستماتیک منابع طبیعی را اجرایی و کشور‌ها را به بازار‌های مصرف کالاهایش تبدیل کند، باید درجه‌ای از شبه‌مدرنیزاسیون را اجرایی می‌کرد. این پروژه را در مصر، هند، امریکای جنوبی، شیلی، کوبا، برزیل و... و نیز در کشور ما به صورت فراگیر اجرایی کرد. برای ما هم این کار را کردند و نوعی شبه‌مدرنیزاسیون را در کشور ما عملیاتی کردند.

غرب برای اجرای مدرنیزاسیون در دنیا به چه صورت وارد عمل می‌شد؟
استعمار معمولاً مدرنیزاسیون را به دو نحو عملی کرده است؛ اول یا به صورت اشغال مستقیم سرزمینی، مثل کاری که در هند کرد و آنجا را تحت سلطه گرفت. از اواخر قرن شانزدهم، انگلستان حضور استعماری خود را به صورت سیستماتیک در هند شروع کرد و در نیمه دوم قرن هجدهم، هند کاملاً تحت سلطه انگلستان بود و حتی حاکمیت و استقلال خودش را هم از دست داد و سر فرمانداری داشت، یعنی حکومت هند انگلیس. حتی در سال ۱۸۷۶ ملکه ویکتوریا به عنوان امپراتریس هند تاج‌گذاری می‌کند و دوم اینکه سرزمین‌های دیگری را که به هر دلیلی نتوانستند اشغال سرزمینی کنند، مثل مورد ما، به سمت روی کار آوردن رژیم‌های دست‌نشانده به ظاهر بومی حرکت کردند.

انگلستان برنامه استعماری خود در ایران را چطور اجرایی کرد؟
بعد از سال ۱۹۱۹ که قرارداد استعماری ۱۹۱۹ منعقد می‌شود، دو رویکرد در دولت انگلستان دیده می‌شود؛ یکی رویکردی است که وزارت خارجه دارد و می‌خواهد هر جور شده است قرارداد ۱۹۱۹ را عملیاتی کند. این قرارداد ما را به کشوری تحت‌الحمایه و مستعمره مستقیم تبدیل می‌کرد. یک راه دیگر راهی بود که سرفرمانداری هند دنبال می‌کرد و اردشیر ریپورتر جی و آن طیف، حتی ژنرال آیرونساید دنبال می‌کردند. آن خط معتقد بود ما نباید ایران را به کشوری مستعمره تبدیل کنیم، چون مردم ایران این موضوع را نمی‌پذیرند و شرایط عمومی ایران طوری نیست که اشغال سرزمینی و مستعمره مستقیم شدن را قبول کنند لذا باید در ایران یک حکومت دست‌نشانده را سر کار بیاوریم. این خط است که کودتای ۱۲۹۹ را اجرایی می‌کند. کمیته زرگنده و کمیته آهن و طیفی که کودتا را اجرایی می‌کند، این خط است. این خط است که پیدا کردن یک چهره به ظاهر بومی را هم دنبال می‌کند. ابتدا هم به دنبال نصرت‌الدوله فیروز و چند تن از رجال قاجار می‌روند ولی بنا به جهاتی نمی‌توانند طرحشان را با این‌ها اجرایی کنند و نهایتاً اردشیر ریپورتر جی رضاخان را می‌آورد.

علت کنار گذاشتن نصرت‌الدوله فیروز چه بود؟
یکی اینکه به خاندان قاجار تعلق داشت و این‌ها می‌خواستند نوعی انقطاع ایجاد کنند و آدم تازه‌ای را از خاندان جدیدی سر کار بیاورند. نکته دوم شخصیت خود نصرت‌الدوله بود. نصرت‌الدوله موقعی که در اروپا بود، کمی در آمدن به ایران و اجرا کردن این نقشه تعلل کرد، چون یک مقداری گرفتار مسائل و عیش و نوش در اروپا بود. یک مقدار هم بدشانسی آورد و نتوانست خودش را سریع به ایران برساند. نکته دیگر هم این بود که در زمره رجالی بود که از سنخ خاندان‌های حاکم بودند و قبولاندن او به مردم به عنوان چهره جدیدی که می‌خواهد تحول ایجاد کند، خیلی سخت بود. بنا به این دلایل گزینه‌ای از قاجار را کنار گذاشتند.

ریپورتر جی چه شناختی از رضاخان داشت؟
رضاخان نگهبان اصطبل سفارت انگلستان بود. شخصیت قلدری داشت و قزاق و نظامی بود و روحیه پذیرش این سیاست را در کنار خشونت اجرایی کردن آن داشت. از خاندان و بافت حکام رسمی دوره قاجاریه هم نبود. ریپورتر او را می‌بیند و به عنوان گزینه مناسب در نظر می‌گیرد و با آیرونساید مطرح می‌کند. آیرونساید هم پس از چند جلسه صحبت با او نهایتاً به این جمع‌بندی می‌رسد که رضاخان برای اجرایی کردن این نقشه فرد مناسبی است.

چه عللی سبب انتخاب رضاخان توسط انگلستان شد؟
این انتخاب مسئله عجیبی نیست و غربی‌ها در جا‌های دیگر هم این کار را کرده‌اند. یعنی در جا‌های دیگر هم به‌خصوص در میان نظامی‌ها وقتی آدمی را پیدا کردند که ظرفیت، سبعیت و خشونت لازم را برای انجام بعضی از کار‌ها و در عین حال حرف‌شنوی و تبعیت لازم را دارد، او را انتخاب کردند. مثل پینوشه که در کنار ژنرال‌های دیگر در ارتش شیلی، یک ژنرال معمولی بود، منتها احساس کردند پینوشه این ظرفیت را دارد که هم حرف‌شنوی و هم خشونت لازم را برای اجرای فرامین آن‌ها داشته باشد و در عین حال فضای ذهنی او هم با آن‌ها سازگار بود. البته رضاخان فضای ذهنی نداشت و آدم مطلقاً بی‌سوادی بود و ابداً خواندن و نوشتن بلد نبود، منتها فرد مغرور، متکبر، دسیسه‌چین، فرصت‌طلب و جاه‌طلبی بود و قلدری لازم را برای اجرای منویات انگلیسی‌ها داشت، چون آن‌ها می‌خواستند دیکتاتوری سیستماتیکی را در ایران اعمال کنند. بنابراین بعد از چند نشست به این جمع‌بندی می‌رسند که رضاخان را علم کنند. نکته مهم رضاخان برای آن‌ها قزاق بودنش بود. منتها، چون او خواندن و نوشتن و حرف زدن بلد نبود، برای اینکه بتوانند این ضعف‌ها را بپوشانند از شخصیت سیدضیاء استفاده می‌کنند. سیدضیاء روزنامه‌نگاری وابسته به انگلیس بود. این‌ها ترکیب کابینه موسوم به سیاه را می‌چینند و در سال ۱۲۹۹ کودتا می‌کنند. با این کودتا در واقع روندی در تاریخ ما آغاز می‌شود که در سال ۱۳۰۴ به تاج‌گذاری رضاشاه می‌انجامد و پروژه شبه‌مدرنیزه کردن ایران به صورت سیستماتیک نهادینه و اجرایی می‌شود.

مقصودتان از اینکه گفتید نکته مهم برای انتخاب رضاخان قزاق بودنش بود، چیست؟ چرا امپریالیسم غرب برای اجرای مقاصدش فردی از جامعه روشنفکری را انتخاب نکرد؟
استعمار غرب مدرن با محوریت انگلستان از زمانی که به سراغ ما آمده بود، یعنی از اوایل دوران فتحعلی‌شاه به دنبال آن بود که پروژه شبه‌مدرنیزاسیون را در ایران اجرایی کند، منتها از سال ۱۲۱۵ﻫ. ق. که این پروژه را شروع می‌کنند سِر جیمز موریه، سِر جیمز فریزر، سِر گور اوزلی و... وارد ایران می‌شوند، از آن لحظه‌ای که عملیات را شروع می‌کنند تا سال ۱۳۲۴ﻫ. ق. با مشروطه به نقطه عطفی می‌رسانند، منتها مشروطه و حوادث پس از آن و سقوط تهران و ... پیش می‌آید. مشروطه در سال ۱۲۸۵ پیش می‌آید و سقوط تهران یا به قول آقایان فتح تهران توسط سردار اسعد بختیاری و عوامل لژ بیداری در سال ۱۲۸۸ و کودتا در سال ۱۲۹۹ است. در این فاصله ۱۵-۱۴ ساله انگلستان ابتدا به مجموعه روشنفکران اعتماد می‌کند تا این‌ها بتوانند پروژه شبه‌مدرن را پیش ببرند، منتها چنددستگی در مجموعه روشنفکران، اختلافات و زمینگیر شدن این پروژه به جهات عدیده و مخالفت‌های مردمی و ... موجب می‌شود استعمار متوجه شود که از این طریق نمی‌تواند کارش را پیش ببرد و سرمایه‌گذاری اصلی خود را روی نظامی‌ها انجام می‌دهد و به جایش می‌خواهد روشنفکر‌ها بیایند و کارگزاری فرهنگ سیاسی را به عهده بگیرند. بنابراین در مدلی که می‌چینند، یعنی مدل سیدضیاء-‌رضاخان این را می‌بینیم. رضاخان نظامی‌ای است که باید پروژه را اجرا کند. قلدر، خشن، ظالم، بی‌سواد و حرف‌شنوست و از آن طرف سیدضیاء چهره‌ای ژورنالیست و روشنفکر. طبیعی است که بعداً محوریت با نظامیان خواهد بود. اگرچه انگلستان از سال ۱۲۱۵ به دنبال اجرای پروژه شبه‌مدرنیزاسیون بود و اگرچه آن را بعد از مشروطه به یک نقطه عطف رسانده بود، اما واقعیت این است که با رژیم پهلوی عینیت تام و تمام پیدا می‌کند.

پروژه مدرنیزاسیون غرب چرا سبب سقوط رژیم پهلوی شد؟
پروژه روی کار آمدن رژیم پهلوی، پروژه بسط و نهادینه کردن شبه‌مدرنیزاسیون در ایران بود، ولی این پروژه در حوزه‌های اقتصادی، فرهنگی و سیاسی دچار بحران شد و دلیل سرنگونی رژیم پهلوی را باید در اینجا جست‌وجو کرد. پروژه‌ای که چه پهلوی اول و چه پهلوی دوم اجرایی کردند و به دنبال بسط و توسعه آن بودند این بود که کشور را از نظر فرهنگی دچار ازخودبیگانگی و ازخودباختگی و وادادگی نسبت به عالم غرب مدرن کند و ایرانی را به موجودی منفعل، غرب‌زده، واداده، مقلد غرب مدرن، فاقد احساس اعتمادبه‌نفس، وابسته و سکولار بریده از مذهب بدل کند.

این‌ها در حوزه اقتصاد هم می‌خواستند یک اقتصاد وابسته ناکارآمد استثماری مبتنی بر مناسبات ظالمانه بنا کنند که در چرخش و حرکت این اقتصاد بتوانند سود را به جیب شرکت‌ها و کمپانی‌های چند ملیتی و کشور‌های متروپل و امپریالیستی واریز کنند، لذا نتیجه این اقتصاد شبه‌مدرن در ایران تشدید فقر، وابستگی تمام‌عیار اقتصادی، بازتوزیع ناعادلانه ثروت و ویرانی ظرفیت‌های مولد سنتی و کلاسیک دوران قبل از اقتصاد شبه‌مدرن و وابستگی تمام‌عیار بود. پس این پروژه شبه‌مدرنیته در فرهنگ بحران درست می‌کند. در اقتصاد هم که وضعیت اقتصادی ما را دچار بحران می‌کند. از نظر سیاسی هم که حکومت ایران با روی کار آمدن رژیم پهلوی یک حکومت تماماً دست‌نشانده است و استقلال سیاسی ایران هم کاملاً از بین می‌رود. پروژه شبه‌مدرنیته طبیعی است که در جامعه ایرانی خشم و اعتراض و نهایتاً انقلاب ایجاد می‌کند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار