سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: «هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود / وارهد از حد جهان بیحد و اندازه شود / خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد / یا همگی رنگ شود یا همه آوازه شود» نو شدن و نو بودن، آرمان و آرزویی است که آدمیان به اندازه ظرف فهم خود دنبال آن میگردند. ظرف فهم کسی آنقدر تنگ است که این نو بودن را صرفاً در نونوار کردن ظاهر و فیزیک زندگی و اسباب آن میجوید و دیگری آنقدر وسیع که نو بودن را در نو کردن جان و پیراستن جان خود از زنگارها میجوید. سال نو که از راه میرسد آدمیان سودای نو شدن را در سر میپرورانند حالا میخواهد با گشودن راهی تازه برای زندگی باشد یا با درافتادن و مبارزه با پوسته عادتهای کهنه. افرادی میخواهند هر طور که شده از پوسته عادتهای قدیمی بیرون بیایند و به تعریفی تازه در «بودن» برسند، از آن سو اغلب آدمها برای سال جدید خود برنامهریزی میکنند، اما از سوی دیگر چالشی همیشگی بر سر تحقق اهدافی که در برنامهریزی در نظر گرفته شده است وجود دارد. یک سؤال همیشگی هست و آن اینکه: چرا برنامهریزی من برای سال جدید به شکست انجامید؟ در ادامه به برخی از عوامل و مؤلفههای ناکامی در برنامهریزی سال جدید اشاره و به چهار ستون تغییر پرداخته میشود.
مثل یک پرستار بالای سر «مراقبت از جان»
بسیاری از ما در تصمیم خود برای نو کردن جان خود در سال جدید به شکست میرسیم برای اینکه در مراقبت از جان سستی و اهمال به خرج میدهیم. کسی که میخواهد جان خود را نو کند و از عادتهای کهنه بگذرد نمیتواند بدون مراقبت این کار را انجام دهد. در حقیقت ما در برابر مراقبت از جان خود تعهد و مسئولیتی داریم. اگر من میخواهم در سال جدید دست از مقایسه خود با دیگران بردارم و بر زندگی و بودن خود متمرکز شوم این هدف بدون مراقبت از خود ممکن نخواهد بود، به این معنا که من باید بپذیرم عادتی کهنه و قدیمی و البته سمی در من جاگیر شده، انگار که دشمنی در خانه من جاخوش کرده است و من میخواهم این دشمن را از خانه خود بیرون کنم. من میدانم عادت کهنه و سمی مقایسه مداوم خود با دیگران هیچ دستاوردی برای من ندارد، از آن سو بسیاری از انرژیهای خوب من از جمله قدرت نوآوری و خلاقیت را در من از بین میبرد، حال چطور میتوانم این دشمن خانگی را از جان خود بیرون کنم؟ راهش این است که من مسئولیت مراقبت از فضای درون خود را بپذیرم، به این معنا که هر وقت دیدم ذهن من باز در چرخه عادت قدیمی میچرخد مراقب باشم که اکنون ذهن من در فضای مقایسه قرار گرفته است، میتوانم آنقدر هشیار باشم که ببینم در طول یک روز چند بار ذهن من درگیر عادت کهنه مقایسه شده است. این هشیاری به من اجازه میدهد اولاً آگاه باشم که تا چه اندازه درگیر و گرفتار یک بیماری قدیمی هستم و دوماً میتوانم به تدریج به این آگاهی برسم که الگوی جدید را جایگرین الگوی سمی قبلی کنم، مثلاً به محض اینکه آگاه میشوم وارد الگوی مقایسه شدهام به عنوان مثال با خود میگویم ببین فلانی چطور مدرک دکترای خود را گرفت و بعد با این مقایسه دچار حس تنفر از دیگران و احساس شکست در درون میشوم و الگوی منطقی را جایگزین این الگوی مخرب میکنم: آیا من نیاز جدی به ادامه تحصیل دارم؟ آیا واقعاً میخواهم مدرک دکتری بگیرم؟ اگر واقعاً دنبال ادامه تحصیل هستم پس باید هزینههای این کار را بپردازم و به لوازم و محدودیتهای آن واقف باشم، اما اگر نمیخواهم چرا باید از اینکه دیگری مدرک دکتری گرفت هراسناک شوم. به عبارت دیگر اگر من مرتب وارد الگوی سمی مقایسه نشوم انرژی و توان من صرف یک تخصص میشود که میتواند در حوزه علم یا هنر و فن و... باشد، بنابراین من در این صورت از اینکه دیگران در این حوزهها جلو رفتهاند دچار آشوب نخواهم شد، چون زمان و انرژی من پیشتر در این حوزهها صرف شده است.
بنابراین نکته مهم در رسیدن به گامهای نو در زندگی این است که مراقبت از جان و در مراحل پایینتر مراقبت از برنامه یا هدفگذاری را جدی بگیریم. اگر من در سال جدید متعهد شدهام که فلان کتاب را بخوانم پس نباید از زیر بار این تعهد شانه خالی کنم، چون «زمان خورهای جذاب» مرا به محاصره درآوردهاند. اگر تعهد کردهام که امسال ۱۰ کتاب خوب بخوانم این تعهد من زمانی عملی خواهد شد که من پیش از آن به خوبی زمان خورها را شناسایی کرده باشم، یعنی بدانم که مثلاً شبکههای اجتماعی تا چه اندازه زمانهای مرا میبلعند یا چقدر مبتلا به سندروم تلویزیون همیشه روشن هستم.
گامهای هشیارانه و مداوم به جای گامهای شتابآلود و گسسته
مداومت داشتن یکی از کلیدهای اساسی است که میتواند جان، سال و ماه ما را نو کند. مداومت داشتن به این معناست که تصمیم به تغییر با گامهای متعادل و مداوم و نه گامهای شتابآلود و گسسته همراه باشد. بسیاری از افراد وقتی میخواهند تغییری در زندگی خود، عادتها و مهارتهای خود پدید آورند در دامِ گامهای شتاب آلود و غیرواقع بینانه میافتند و گرفتار افراط و تفریط میشوند. فرض کنید شما میخواهید کوهنوردی را در سال جدید بیازمایید. اگر اولین هدفگذاری شما قله دماوند باشد به احتمال بسیار زیاد با شکست و خطرات جانی مواجه خواهید شد. عضلات و سیستم هوازی - تنفسی و قلب شما تاب تحمل چنین کوهنوردی سنگینی را ندارد. کسی که بعد از نیم ساعت پیادهروی معمول از پا درمی آید چطور میتواند ناگهان به یک کوهنورد حرفهای بدل شود؟ این هدفگذاری کاملاً غیرواقع بینانه است. کسی که میخواهد به یک زبان خارجی مسلط شود اگر در همان روزهای اول خود را با کلی کتاب، جزوه، اپلیکیشن و... به محاصره درآورد و بخواهد که یک روزه انباشتی از واژهها و اصطلاحات را در ذهن خود جا دهد مثل کسی است که میخواهد غذای یکساله را در یک روز بخورد. معلوم است که سیستم ذهنی به سرعت دچار خستگی و وازدگی خواهد شد و آموزش زبان از دستور کار خارج خواهد شد.
بنابراین یکی از اصول تغییر این است که تدریج و مداومت را در دستور کار خود قرار دهید به این معنا که اگر من میخواهم کوهنوردی سنگین دو روزه بالای ۵ هزار متر را در دستور کار خود قرار دهم اول از یک کوهنوردی سبک یک یا دو ساعته ۲هزار متری شروع کنم و اجازه دهم عضلات و سیستم قلبی و ریویام به تدریج با شرایط جدید خود را وفق دهند.
بسیاری از ما معجزه گامهای کوچک، اما مداوم را باور نکردهایم. اگر کسی در هر روز دو، سه واژه زبان دوم را یاد بگیرد که کاملاً پیش پاافتاده به نظر میرسد در یک بازه چند ساله تسلط نسبی به یک زبان پیدا خواهد کرد، اما ما تصور میکنیم گامها باید کاملاً بلند باشد در حالی که این بینش صرفاً یک وهم است که ما را گرفتار خود میکند. اگر میخواهید در برنامهتان برای تغییر به کامیابی برسید قدر گامهای کوتاه، اما مداوم را بدانید.
شفقت به خود، شاهکلید عقب ننشستن از تغییر
«شفقت به خود» اصل مهم دیگری است که میتواند موفقیت ما را در عملی کردن تغییرات جدید تضمین کند. بسیاری از ما نسبت به خود شفقت نداریم و با اولین اشتباه در برنامه قید تغییر را میزنیم. در این زمینه میتوان از کودکان بسیار آموخت. کودکان را دیدهاید؟ آنها وقتی میخواهند تازه راه بیفتند بارها و بارها زمین میخورند، اما هرگز خود را ملامت نمیکنند. آنها هرگز به خاطر اینکه برای یک راه رفتن ساده مجبورند بارها و بارها زمین بخورند قید راه رفتن را نمیزنند، بلکه دوباره بلند میشوند و راه رفتن را از سر میگیرند. اما نگاه ما در مشی تازه برای زندگی اینگونه نیست. اگر میخواهیم کسب و کاری نو را آغاز کنیم انتظار ما این است که همه چیز طبق خواسته ما پیش برود و هیچ مانع و مسئلهای پیش نیاید و وقتی اوضاع آنگونه که انتظار داریم پیش نرود شروع میکنیم به ملامت کردن خود، منفی بافی و انواع خودتحقیرکنیها که چاره داستان ما نیست.
بنابراین جایی در زندگی برای خود حق اشتباه کردن را قائل باشید، یا به عبارت درستتر مهربانانه با اشتباهات خود کنار بیایید. اگر برنامه شما برای تغییر در هر جنبهای که میخواهید خوب پیش نمیرود به جای اینکه در دام خودتحقیرکنی بیفتید و در برابر اشتباهاتی که انجام میدهید با خود نامهربان باشید - من یک آدم بیعرضه و حقیر هستم که نمیتوانم تغییری در زندگیام پدید بیاورم، من صاحب بدن ضعیف و آسیبپذیر هستم که نمیتواند صعود به کوه را تاب آورد، حافظه من ضعیف شده است و از عهده به یادسپاری لغات برنمیآید - این انعطاف را داشته باشید و بپذیرید که گاهی در تحقق برنامههایتان به مشکل بربخورید. در این مواقع است که میتوانید به جای نامهربانی با خود و خودتحقیرکنی راههای درستتر را در پیش بگیرید، از جمله اینکه چک کنید آیا هدفگذاری شما واقع بینانه بوده است؟ چه عامل درونی یا بیرونی باعث شده است که وقفهای در رسیدن به اهداف برنامه مورد نظر به وجود آید؟ مثلاً اگر دچار تنبلی در اجرای برنامه هستید به جای اینکه خودتان را تحقیر کنید میتوانید عمیقاً بررسی کنید که ریشه این تنبلی و کاهلی کجاست؟ به جای اینکه تنبلیتان را انکار کنید یا با آن بجنگید آن را بپذیرید و بعد به این فکر کنید که تعویق انداختن برنامه با تنبلی به چه دلیل است؟
تغییر را به یک نرمش تبدیل کنید نه یک فشار
هنر تغییر این است که تغییر را نه به یک فشار که به یک نرمش تبدیل کنید. بسیاری از اوقات ما در ایجاد تغییر به شکست میرسیم، چون تغییر را از دریچه یک فشار و رنج نگاه میکنیم. مثلاً فردی میخواهد وزن خود را پایین بیاورد، اما این کار را به یک فشار و مشقت تبدیل میکند، چون در همان آغاز غذای خود را به یک سوم یا یک چهارم کاهش میدهد یا مثلاً فرد تا دیروز وعدههای پرچرب و شیرین، پر از کربوهیدرات و پروتئین مصرف میکرده و ناگهان تصمیم میگیرد به یک گیاهخوار تبدیل شود یا همه آن خوردنیهای محبوب را از وعدههای غذایی خود حذف کند. این فرد که هفتهای دو روز به قنادی سر میزده و هفتهای یکی دو روز در رستورانها و فست فودیها بوده است حالا به هر کجای شهر که میرود با حسرت از کنار مکانهای محبوب خود عبور میکند. این وضعیت تا کی میتواند ادامه داشته باشد؟ فرد از درون به شدت احساس فشار، تنگنا و محرومیت میکند و بعد از چند هفته کل پروژه کنار گذاشته میشود. چرا؟ چون پروژه تغییر به یک فشار و شکنجه تبدیل شده است. اما اگر ما تغییر را به یک فشار تبدیل نکنیم چه؟ مثلاً به فرد بگوییم تو میتوانی همچنان خوراکیهای محبوب خود را مصرف کنی، اما وزنت هم پایین بیاید در این صورت فرد احساس محرومیت نخواهد کرد. مثلاً فرد با خود میگوید من میتوانم به جای اینکه در روز سه شیرینی بزرگ بخورم سه شیرینی کوچک را جایگزین کنم در این صورت هم شیرینی خوردهام هم گامی در جهت کاهش وزن برداشتهام. به جای اینکه به یکباره نان خوردن را کنار بگذارم میتوانم حجم نان را کم کنم. به جای اینکه اصلاً نوشابه نخورم میتوانم میزان نوشابه مصرفی را به یک دوم یا یک سوم کاهش دهم در این صورت خواهم دید که هم وزنم کاسته شده است و هم از آنچه دوست داشتهام بهره بردهام، در ادامه میتوانم تصمیم بگیرم آیا کاملاً میتوانم وابستگیام به نوشابه یا شیرینی را قطع یا به صورت کم از آنها استفاده کنم.
تغییر میتواند به یک تفریح و ابزار شادی تبدیل شود اگر من بتوانم تغییر را از افتادن در دام مشقت و رنج صرف نجات دهم. من اگر با کوهنوردی سبک و تفریحگونه به لذت و شادی برسم دو قدم بزرگ برداشتهام، اول اینکه عضلات بدن خود را قوی کردهام و قلب و سیستم ریه خود را تجهیز کردهام و دوم اینکه برای خود شادی تولید کردهام و البته با قویتر کردن خود میتوانم خود را در معرض کوهنوردیهای سنگینتر قرار دهم. اشکال ما اینجاست که فکر میکنیم حتماً باید رنج عجیب و غریبی بکشیم تا به هدفمان برسیم، در حالی که میتوان با سرخوشی و شادی هم به اهداف خود رسید، به شرط اینکه با تغییراتی که اعمال میکنیم رفاقت ورزیم. رفاقت من با کوهنوردی سبک آن را از افتادن در دام تغییر رنج آور نجات میدهد، رفاقت من با کاهش وزن باعث میشود هم وزنم پایین بیاید و هم بدن خود را در معرض محرومیتهای وحشتناک قرار ندهم. از یاد نبریم که مهمتر از هر تغییر و صد البته پایه هر تغییری احترام به خود است و باور کنیم اگر کسی عمیقاً به خود احترام بگذارد دیگر نیازی به تغییر آنچنانی ندارد.