قرار بر توسعه بود. روزی که پای آقایان مسئول به ساختمان بلند و سفیدرنگ گود چوخه زینلخان باز شد، حرف از توسعه به میان آمد. حرف از گسترش کشتی پهلوانی به میان آمد که مردم سالها بی هیچ توقعی به تماشای پهلوانیهایش نشسته بودند. اما وعدهها زیبا بود و رنگارنگ. گفته شد که از شهرهای دیگر هم خواهند آمد. حتی وعده باز شدن پای کشتیگیران خارجی به میدان داده شد. گود چشمه زینلخان قرار بود جهانی شود. همه نگاهها میتوانست به سمت خراسان بچرخد. به سمت اسفراین و به سمت چوخهکارانی که از کودکی به دنبال آموختن پهلوانی بودند. کودکانی که با شنیدن داستانهایی که سینه به سینه نقل شده بود میخواستند روزی نقش اول میدان را بازی کنند و پهلوانی باشند که همه به افتخارشان از جا برمیخیزند. وعدههای رنگارنگ همه چیز را تغییر داد. کشتی قندی دیگر جوایزش به کله قند و پشتی و پتو و قوچ که مایحتاج زندگی مردم بود خلاصه نمیشد. پای جوایز نقدی به میان آمد. عیبی نمیشد روی آن گذاشت. قرار بود چوخه جهانی شود. دیگر نمیشد به دادن کله قند بسنده کرد. باید تغییراتی ایجاد میشد. گود سکوبندی شد. این میتوانست اول راه باشد. میشد امیدوار بود که دیگر مردم نخواهند برای رسیدن به سکوها سینه کوه را بالا بروند. میشد امیدوار بود که دیگر قرار نیست از ساعات اولیه صبح تا غروب خورشید، خاک تنها همنشین مردم زیر برق آفتاب نباشد، اما امیدواریها بیهوده بود. حرف از امضای تفاهمنامهها به میان میآمد. از فدراسیون شدن. از جهانی شدن. از دبیردار شدن و رئیسدار شدن چوخه، اما چوخه حتی کشوری هم نشد. چوخه حتی نتوانست جایی در بین شهرهای همجوار هم برای خود دست و پا کند. نه آنکه جذابیت لازم را نداشته باشد؛ نه. در واقع همتی نبود برای آشنا کردن مردم دیگر شهرهای کشور با این کشتی پهلوانی. چوخه میتوانست گامی بلند باشد در بازگرداندن مرام پهلوانی و مردانگی به ورزش کشور. همان چیزی که سالهاست کمرنگ شده، اما نه تا وقتی که وعده توسعه در همان حد حرف باقی بود. قرار بر توسعه و جهانی شدن بود، اما هنوز هم چوخه همان کشتی کردی است و در سیطره استانهای خراسان. آنهم نه سرتاپای خراسان پهناور. هر از گاهی حکمی هم امضا و وعدهای داده میشود، اما دست آخر داستان در نهایت در همین گود چشمه زینلخان خلاصه میشود که چهاردهم فروردین هر سال میشود گل سرسبد چوخه و فرصتی برای نمایش سنت خراسان به مردم.
حلقه گمشده این داستان که مردم پهلوانیهایش را سینه به سینه نقل کردند تا به امروز حمایت است. حمایتی که بارها و بارها وعدهاش داده شده، اما عدم شناخت آن در سایر شهرها بهترین گواه عملی نشدن وعدههای رنگارنگی است که روی هم تلنبار شدند.
سر و سامان دادنش نباید آنقدرها هم سخت باشد. کافی است که دورهمیها در همان چهاردهمین روز از فروردین ماه هر سال تنها به گرفتن عکسهای یادگاری ختم نشود. کافی است نگاه آنها که قولهای رنگارنگ میدهند لحظهای به چهره مردم مشتاق گره بخورد تا جرقهای زده شود برای برداشتن گامی محکم. فرصتها را در همان چهاردهمین روز از نخستین ماه سال میتوان ایجاد کرد. در همان گود چشمه زینلخان، اما سالهاست که داستان به شکلی غیر قابل تغییر تکرار میشود. کت و شلوارپوشها میآیند، عکسی به یادگار میاندازند و میروند و باز هم چوخهکاران میمانند پایین ساختمان سفیدرنگ گود، غوطهور در خاک و بی هیچ سرپناهی. باز هم مردم میمانند و امیدوار به عملی شدن وعدههای داده شده و باز هم پهلوانان قدیمی هستند و تلاش برای سرپا نگه داشتن این سنت دیرینه و برگزاری مسابقاتی که امیدوارند روزی در یکایک شهرهای کشور برگزار شده و راه به آن سوی مرزها باز کند برای خود. برای گفتن داستانهای شنیدنی چوخهای که روزی پهلوانان نامدار آن از طلوع تا غروب آفتاب حریف میطلبیدند. اما با خاک کردن حریف نهتنها غره نمیشدند به زور بازوی خود، که سرشان پایینتر میرفت و مرام و مردانگیشان بالاتر. درست همانند درختی که هرچه بارش بیشتر میشود سرش پایینتر میآید.
چوخه حرفهای زیادی برای گفتن دارد و میتواند فرصتی باشد برای بازگشت دوباره مرام پهلوانی به جامعه ورزش اگر آنها که باید دست از وعده دادن برداشته و کمر همت ببندند برای معرفی این کشتی پهلوانی و استفاده از فرصتهایی که این رشته میتواند در ورزش کشور به وجود آورد. زینلخان میتواند خاستگاه تازهای باشد از معرفی پهلوانیها به ورزش ایران اگر بخواهیم و اگر... بخواهند.