سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: آخرین باری که عصبانی شدید کی بود؟ یک دقیقه پیش؟ دو ساعت پیش؟ دو روز پیش؟ یک هفته پیش؟ یک ماه پیش؟ یا یک سال پیش؟ برخی از ما ممکن است خندهمان بگیرد از اینکه چنین احتمال خوشبینانهای در این آغاز مطرح شده است؛ اینکه مثلاً یکی بگوید من آخرین بار یک سال پیش عصبانی شدم، یا حتی بعضیها ماه و هفته را هم بیش از حد خوشبینانه بدانند. منظور ما از عصبانیت از یک عصبانیت خفیف و بیقراری و غرولند را بگیرید تا عصبانیتهای شدیدتر آنجا که فریاد به حجم و پهنای گلو بیرون میریزد و سعی در ایجاد ترس و وحشت دارد فرق نمیکند، همه اینها مصادیق و نمونههایی از عصبانیت هستند، چه آنجا که فرد در راهبندان غرولند میکند یا احساس کلافگی دارد، چه آنجا که از رفتار یک همکار ناراضی و عصبانی میشویم. چه آنجا که میخواهیم از یک شرکت یا سازمانی خدمت مورد علاقهمان را دریافت کنیم، اما آن شرکت یا سازمان انتظارات ما را برآورده نمیکند، چه آنجا که کسی کلاهی سر ما میگذارد یا به ما خیانت میکند. اما سؤال این است: چرا عصبانی میشویم؟ یا اگر دقیقتر بگوییم چرا عصبانیت را به عنوان یک رفتار در قبال آنچه روی داده انتخاب میکنیم؟
عصبانیت از کجا تولید میشود؟
بعید میدانم کسی مدعی باشد که عصبانیت به عنوان یک راهکار واجد کارآیی لازم است. شما و همسرتان سر مسئلهای بگو مگو میکنید و ناگهان عصبانیت در گفتوگو و بحثتان بالا میگیرد؛ آیا عصبانیت باعث میشود که یک قدم به حل موضوع نزدیکتر شوید یا نه دهها قدم از حل مسئله دورتر؟ شما در راهبندان گیر کردهاید و از این همه ترافیک عصبانی میشوید، آیا عصبانیت و غرولند شما پشت فرمان باعث میشود که ترافیک روانتر شود؟ از دست همکارتان عصبانی هستید و میروید هرچه از دهانتان بیرون میآید تقدیم او میکنید. آیا کلماتی که در حین عصبانیت به همکارتان میزنید رابطه شما را ترمیم میکند؟ اشتباهی مرتکب شدهاید و از دست خودتان عصبانی هستید، آیا این حس خودتخریبی به شما کمک میکند که به رفتار درستی برسید؟ اگر منصف باشیم احتمالاً قبول خواهیم کرد که عصبانیت هیچ وقت راهکار مطمئن و قابل اعتنایی برای حل یک مسئله نیست. فرق نمیکند آن مسئله در چه سطحی باشد، رابطه خانوادگی، کاری، مالی یا هر زمینه دیگری، اما سؤال همچنان سر جایش هست: پس چرا ما عصبانی میشویم؟ اگر عمیقاً بر این گزاره باور داریم که عصبانیت یک راهکار نیست، پس چرا عصبانی میشویم؟ مثل این است که ما بگوییم خوردن شن، تشنگی را برطرف نمیکند، اما هر بار که تشنه میشویم برویم شن بخوریم. معلوم است که کار عاقلانهای نکردهایم پس چرا شنخوری میکنیم؟ پس باید این احتمال را داد که ما درگیر اوهامی میشویم و اگر این اوهام رفع و رجوع نشود همچنان دست به این کار خواهیم زد، یعنی برای رفع تشنگی شن خواهیم خورد، یا برای حل مسئلهمان عصبانی میشویم.
عصبانی میشویم، چون تصور میکنیم واقعیت تغییر میکند
ما عصبانی میشویم به این امید که عصبانیت میتواند صورتمسئله را حل کند یا اینطور بگوییم واقعیت را تغییر دهد. فرض کنید شما در ترافیک گرفتار شدهاید. خستگی ذهنی، عصبی یا هر عامل دیگری پالسهایی در شما ایجاد میکند که این واقعیت -ترافیک- قابل تحمل نیست و تو باید کاری کنی. این کار چیست؟ آن لحظه هر کاری میتواند باشد. بدن به حالت آمادهباش و مکانیسم دفاعی میرود، با متورم شدن رگها و داد و بیداد کردن، با کوبیدن روی فرمان، داد زدن یا بوق زدن یا حتی اشکال به ظاهر نرمتر مثل بیقراری و کلافگی ما عصبانی میشویم، چون میخواهیم واقعیت را تغییر دهیم، چون آن واقعیت را نمیخواهیم.
فرض کنید هزینههای ماهانه من ۷ میلیون تومان است، در حالی که میزان دریافتی و درآمد من در هر ماه ۴ میلیون تومان، حال این واقعیت یعنی کسری ماهانه ۳ میلیون تومان برای من تلخ و غیرقابل قبول است. در اینجا من برای رفع این کسری دست به چه کاری میزنم؟ تولید عصبانیت. یک وهمی در من شکل میگیرد که تا آنجا که میتوانی تولید نارضایتی و عصبانیت کن، تا آنجا که میتوانی استرس و نگرانی و بیخوابی برای خود تولید کن، تا آنجا که میتوانی در اوقات فراغت تولید فکرهای منفی کن، به این دوست و آن دوست زنگ بزن و از اوضاع بد مالیات شکایت و ناله کن، تا مسئله تو حل شود. اما اگر دقت کنید هیچ کدام از این کارها، از تصورات منفی ذهنی بگیرید تا تماس با دوستان و شکایت و ناله کردن یا تولید استرس و نگرانی مسئله من را حل نخواهد کرد، اما من درگیر یک توهم شدهام و آن این است که اگر میخواهی واقعیت را تغییر دهی واقعیت را نپذیر یا آن را نبین، در حالی که اتفاقاً عکس این معادله درست است. اگر میخواهی واقعیت را تغییر دهی واقعیت را ببین و بپذیر. اگر من میخواهم واقعیت کسری ۳ میلیون تومان در ماه را تغییر دهم اول از همه باید بپذیرم و ببینم که من این کسری را دارم. این قدم بسیار مهم و کلیدی است. شاید برخی از ما بگوییم اینکه کاملاً واضح است، اما اگر به زیر لایههای عمیقتر ذهن و زندگیمان برویم میبینیم که ما بسیاری از واقعیتهای زندگیمان را هنوز نپذیرفتهایم و در وضعیت مقاومت ذهنی قرار داریم و این مقاومت ذهنی اجازه نمیدهد که من آن واقعیت را در زندگیام تغییر دهم.
من از رفتارهای همسرم عصبانی هستم. آیا این عصبانیت یک مقاومت ذهنی نیست؟ آیا عصبانی بودن از رفتارهای همسر نشاندهنده این نیست که من هنوز واقعیت را نپذیرفتهام؟ فرض کنید همسر من درگیر وسواس یا دچار سوءظن است. من با تولید عصبانیت میخواهم چه کار کنم؟ میخواهم آن سوءظن یا وسواس را از میان بردارم، اما آیا این شدنی است؟ شدنی نیست، به خاطر اینکه من در حقیقت با تولید عصبانیت میخواهم بگویم: این چه همسری است که سوءظن یا وسواس دارد. انگار بگویم این چه واقعیتی است که واقعیت است؟ توجه میکنید؟ این چه رنگی آبیای است که آبی است؟ انگار میخواهم بگویم من این واقعیت را نمیخواهم، اما این واقعیت سر جایش هست، بنابراین من عصبانی میشوم، اما اگر بپذیرم همسر من وسواس دارد یا دچار سوءظن است در آن صورت مهمترین گام برای حل مسئله برداشته شده است. من پذیرفتهام که همسر من دچار یک بیماری است، بنابراین رفتاری در خور یک بیمار با او خواهم داشت. اگر راه علاج دارد و در حدی است که میتوان به زندگی مشترک ادامه داد از فضای آگاهی خودم و در گام بعد مشاوره و متخصص کمک میگیرم تا مسئله حل شود یا دستکم قابل تحمل باشد، یا نه، ممکن است تحت شرایطی من این موضوع را بپذیرم و تاب هم بیاورم، اما بدون اینکه بخواهم با تولید عصبانیت در برابر واقعیت قد علم کنم. پس مهمترین وهمی که باعث میشود ما عصبانی شویم این است: «عصبانی شو تا واقعیت را تغییر دهی»، اما این گزاره توهمی بیش نیست.
عصبانیت در چه فضای ذهنی رشد مییابد؟
نکته مهم دیگری که درباره ریشه عصبانیت میشود گفت: این است که عصبانیت همواره به یک فضای غیرهشیار و کدر نیاز دارد. انسانی که ذهن هشیار و شفافی دارد انسانی است که کمتر دچار عصبانیت میشود. چرا؟ به خاطر اینکه انسان هشیار با ذهنی شفاف و به دور از کدورت و قضاوت و عقدهگشایی به پیرامون خود مینگرد. انسان هشیار در تماس با واقعیت است نه ذهنیت بسته و همین خصیصه به او اجازه میدهد که پذیرای واقعیت باشد نه اینکه در برابر آن قرار گیرد. به این مثال توجه کنید: فرض کنید من انسانی هستم با ذهنی بهشدت قضاوتگر. با این ذهنیت جهان و آدمهایش را علیه خود میدانم و برداشتم این است که همواره آدمها در حال توطئه علیه من هستند، در این صورت هر دو نفری که در حضور من آهسته با هم حرف میزنند حتماً علیه من حرف میزنند، هر دو نفری که با هم میخندند به من میخندند. آیا من با این ذهنیت زود از جهان و روابط و آدمهایش دلگیر و عصبانی نخواهم شد؟ انسانی که بهشدت درگیر یک ذهن کدر و ناصاف است بهشدت هم در معرض عصبانیت قرار میگیرد، چون واقعیت را با ذهنیت منفینگر رصد میکند و همین عامل باعث میشود که از هر رخدادی یک صید منفی و تاریک داشته باشد.
اما توجه کنید که شما دارای این درجه از آگاهی باشید که در فضای آگاهیتان ذهنی شفاف و هشیار رشد کند، ذهنی که به واقعیت آنگونه که هست اجازه بودن میدهد. مثلاً شما اجازه میدهید در یک فضای آگاه و هشیار طرف مقابلتان سخن بگوید سعی نمیکنید سریع او را محکوم کنید، شما تنها به واقعیت تعهد دارید و میخواهید که قلابتان به واقعیت بخورد نه به پیشفرضهای از پیش ساخته شده ذهنیتان، نه به آن قالبهایی که از قبل آماده شدهاند. در این صورت کیفیت گوش دادن ما به گونهای خواهد بود که روی دعوا و جنگ آب میپاشد به جای آن که روی دعوا و جدال بنزین بپاشد و آن را شعلهورتر کند. درحقیقت یک وجود آگاه و ذهن شفاف فضایی را برای گوش دادن فراهم میکند که پدید آمدن عصبانیت در آن بسیار دشوار است، چون گوش دادن دقیق و هشیار رخنهها را به سمت پدید آمدن سوءتفاهمها و برداشتهای سطحی و عجولانه میبندد، بنابراین با ایجاد فضای تفاهم و همدلی، به حل مسئله کمک میکند، چون باعث میشود من سهم نقش خود و دیگران در یک مسئله را بهدرستی ببینم. ما درحقیقت اغلب اوقات با عصبانیت میخواهیم چیزی را پنهان کنیم. میخواهیم از چیزی فرار کنیم و نقش خود را نپذیریم، مثل این است که میخواهیم آب را گِلآلود کنیم تا چیزی دیده نشود بنابراین عصبانی میشویم.
شاهرگ عصبانیت در انانیت و منیت میزند
ما آدمها به اندازهای که از تعادل درون فاصله میگیریم مستعد عصبانیت میشویم، چون کسی که تعادل درونی ندارد انانیت و منیت بیشتری هم دارد و وقتی کسی انانیت و منیت بیشتری دارد چنین کسی نمیتواند بپذیرد که نقد شود، نمیتواند بپذیرد که عقاید و باورهای او در محک و امتحان قرار گیرد، نمیتواند بپذیرد که خللی در شخصیت و رفتارهای او وجود دارد. کسی که منیت درونی غلیظی دارد خود را مرکز عالم و دانای کل میداند، بنابراین نظر، نظر اوست و در این نظر هیچ خلل و کاستیای وجود ندارد، بنابراین وقتی کوچکترین نشانهای از خلاف آنچه تصور میکند در عالم بیرون ببیند برآشفته خواهد شد. با اولین نشانههای نقد بیتاب و عصبانی میشود. من یک فیلم سینمایی ساختهام و انتظار دارم که منتقدان فقط از اثر من تعریف و تمجید کنند، بنابراین با اولین نقد منتقدان آنها را مشتی نادان یا توطئهکننده خواهم دانست. من اگر انانیت غلیظی داشته باشم بهشدت مستعد خودشیفتگی هستم و انتظار دارم که دیگران در قبال من فقط یک کار انجام دهند: شیفته من باشند و بس! فقط مرا تأیید کنند و اگر روزی حس کنم که این نیاز من تأمین نمیشود یعنی کسی یا کسانی پیدا شدهاند که نه تنها من را تأیید نمیکنند یا به وظیفه خود در قبال شیفتگیشان نسبت به من عمل نمیکنند بلکه مرا آماج نقدهای خود قرار میدهند در این صورت من بهشدت عصبانی خواهم شد، چون آنچه را که از بیرون میخواهم دریافت کنم به من داده نمیشود.
بنابراین تا هر اندازه که انسانها از تأیید دیگران بینیاز باشند و از خودمرکزبینی فاصله بگیرند کمتر عصبانی خواهند شد. انسانی که نیازی به تأیید و تشویق و تمجید دیگران ندارد، انسانی که توقع زیادی از افراد دور و بر خود ندارد، انسانی که طلبکار نیست انسان متعادلتری است و بنابراین کمتر عصبانی میشود. من وقتی مریض میشوم و توقع دارم حتماً مادر یا همسرم برای من سوپ بپزد همین توقع داشتن مرا آسیبپذیر میکند، چون اگر مادر یا همسر من برای من سوپ نپزند من عصبانی خواهم شد، چه این عصبانیت به صورت عریان بیرون ریخته شود و چه اینکه به شکل یک انتظار و کدورت پنهان شود تا در آینده با فرصتی به سطح بیاید و خود را نشان دهد. در هر حال انسانی که رضایتمندی و شادی خود را در بیرون جستوجو میکند و این انتظار را دارد که دیگران رضایت و شادمانی او را تأمین کنند این انسان بالقوه یک انسان عصبانی است، چون به محض اینکه این شادمانی و رضایت از بیرون دریافت نشود -که احتمال بسیار زیادی در این باره وجود دارد- چنین شخصی بهسرعت سمت رفتارهای پرخاشگرایانه عریان یا پنهان خواهد رفت.