سرویس تاریخ جوان آنلاین: حاجحیدر رحیمپورازغدی -که این روزها در بستر بیماری است- از فعالان مذهبی و سیاسی خراسان است که در این فقره، خاطراتی خواندنی دارد. او در این گفتوشنود، در باب «سیر تطور انجمنهای دینی خراسان» سخن گفته است. امید آنکه مفید و مقبول آید.
به عنوان یکی از فعالان نهضت امام خمینی و نیز علاقهمندان مکتب معارفی خراسان و همچنین منتقدان به روش انجمن حجتیه در دهه ۵۰، تحلیل و مقایسهای بین فعالیتهای این انجمن در دهههای ۲۰ و ۳۰ با دهههای ۵۰ تا ۸۰ داشته باشید. البته این مقایسه بیشتر ناظر به تفاوت انجمنهای دینی و انجمن حجتیه آن دوران با تفکر حجتیهای معاصر خواهد بود، چون شما همواره به تفکیک بین این دو دوره انجمن تأکید داشتهاید؟
بسمالله الرحمن الرحیم. انجمنهای دینی در دهههایی که اشاره کردید، بعدها سه نوع اندیشه سیاسی پیدا کردند و در طول دههها، متناسب با آنچه سیاستها بر آنان تحمیل کردند، رویکردهای متفاوتی داشتند. این انجمنها سازوکارهای یکسانی نداشتند که بتوان درباره همه آنها یک حکم کلی صادر کرد. بدیهی است که این انجمنها، مهدیهها و به خصوص انجمن حجتیه وجوه مشترکی داشتند، اما بعد هر یک راه جداگانهای را در پیش گرفتند لذا بررسی عملکرد آنها نیاز به نگاهی همه جانبه، به ویژه توسط کسانی دارد که با تاریخ ۶۵ ساله فعالیت آنها آشنایی دارند و نه کسانی که روایتهای بیپایه و بیسر و تهی را ارائه میکنند.
به نظر میرسد که شما حتی در نوع نگاه این انجمنها به اسلام و مقوله مسلمانی نیز بحث دارید؟
قطعاً همینگونه است. در عرف ما هر کسی که شهادتین بگوید مسلمان تلقی میشود، اما یک پژوهشگر دقیق میداند که فرق است بین اسلام امریکایی و مسلمانی که در تمام عمر حتی یک اخم هم به یک کافر محارب امریکایی و صهیونیست نکرده که حاضر است برای ایجاد تفرقه بین مسلمانان و به خاک و خون کشیدن مسلمین در کوچه و بازار و مسجد هر کاری را انجام بدهد! او میداند که فرق است بین هجوم دلاورانه و فداکارانه مسلمانان حقیقی به ستمکاران و انتحار جنونآمیز افرادی که با قرصهای هیجانآور دست به این کار میزنند! هر دو به ظاهر حمله انتحاری هستند، اما این کجا و آن کجا؟ یکی بنیاد کفر را میلرزاند و روز کافر را شب میکند و دیگری جادهصافکن امریکا برای حمله به کشورهای اسلامی و کشتار مسلمانان است تا بتواند به بهانه مقابله با طالبان و القاعده - که ساخته و پرورده خود اوست- به کشتار مسلمین و تخریب مساجد آنان بپردازد. چگونه میتوان ادعای مسلمانی را از جماعتی که مسلمانانی را که در برابر امریکا تسلیم نمیشوند، قتلعام میکند، باور کرد؟ چرا سیا و موساد حتی بعد از معدوم شدن صدام هم از مجاهدین خلق که در تجاوز به کشور و کشتار شیعیان با او همکاری کردند، حمایت کردند؟ بنابراین نمیتوان همه را با یک معیار سنجید. باید تفاوتها را در نظر گرفت، وگرنه سخن ما گزاف و عوامفریبانه خواهد بود. به عبارت دیگر عملکرد مجامع دینی، مهدیهها و انجمنها را بدون بررسی تغییر و تحولاتی که در طول زمان در اعضای آنها پدید آمدند، نمیتوان تجزیه و تحلیل دقیق کرد.
شما همواره از منتقدان سرسخت گندمنمایان جو فروش در عرصه دینداری بودهاید. مگر از آنها چه دیدهاید؟
چون به نظر من صدمهای که تظاهر و ریای دینی به کیان دین میزند، با هیچ آسیب دیگری قابل قیاس نیست. در انجمنهای دینی مؤمنانی را داریم که از جان و مال و آبروی خود میگذشتند و افرادی که با ساواک در اشاعه فساد همراه میشدند و همزمان با استعمار و استبداد در «صلح کل» بودند و کاری به دیگران نداشتند و همواره شعار سر میدادند که کسی را در قبر دیگری نمیگذارند و عیسی به دین خود، موسی به دین خود! آیا بین رانتخواران مقدسنمایی که به آنان برچسب انجمنی میزنید و بحق به آنان اعتراض دارید، با کسانی که همواره از ظلم ستمگران و فاسدان و رانتخواران خونشان به جوش میآید و فریادشان بلند است، تفاوتی وجود ندارد؟ تمام این تفاوتها، حاصل جو حاکم و تأثیر محیط و فرهنگ شبهمذهبی دست ساخت مقدسمآبان با اسلامی است که امام برای امت تعریف کرد و خود بزرگترین عامل به آن بود.
در یک تقسیمبندی کلی، داوری شما درباره این انجمنها چیست؟
بدیهی است که انجمنیها و خادمان مهدیهها در انجام امور عبادی و آداب توضیحالمسائلی، همواره به شیوهای سنتی عمل کردهاند و میکنند و در این زمینه بدعتگذار نبودهاند. بنده به عنوان یکی از گردانندگان نخستین مهدیه کشور و عضو مؤثر «انجمن پیروان قرآن» میتوانم ادعا کنم از سال ۱۳۲۲ تا ۱۳۳۶، باورهای انجمنهای دینی قرآنی و علوی بود، اما از سال ۱۳۳۶ تا ۱۳۵۷ و با نفوذ ساواک، خاصیت خود را از دست دادند و به قولی ابنعباسی شدند! از سال ۱۳۵۷ به بعد هم که کلاً به دو گروه متمایز تقسیم شدند. اکثر آنها به جبهه انقلاب اسلامی پیوستند و عده قلیلی هم لقمههای حرام و پولهای بادآورده را ترجیح دادند و تبدیل به رانتخوارانی گستاخ و وقیح شدند و برای براندازی خاموش و آرام انقلاب تا جایی که توانستند تورم مصنوعی ایجاد کردند و بر بهای زمین و سرقفلی مغازهها و هر نوع کار غیرمولدی افزودند و طرفه اینکه تا سال ۸۴، هیچ دولتمردی به این خطر و خیانت آشکار توجهی نکرد. به نظر بنده فعالیتهای مهدیهها و انجمنیهای این سه مقطع را نباید با هم خلط کرد.
پس از سقوط رضاخان، فعالان دینی سعی کردند با ایجاد تشکلهای دینی، آثار منحط فرهنگی او را از جامعه پاک کنند. به نظر حضرتعالی آیا تفاوت در نوع فعالیتها و عناوین این تشکلها، به معنی تفاوت در معنا یا هویت آنان هم بود یا سیر تحول فرهنگ دینی در آن دوران را نشان میداد؟ برای پاسخ به این پرسش، باید کمی به عقب برگردم و اشارهای به اسلامستیزیهای غرب داشته باشم. غربِ رنسانس که مدیون روشنگریهای فرهنگ اسلامی و مسلمین بود، خیلی زود متوجه شد که اگر به مسلمانان امکان بروز استعدادهای بالقوهشان داده شود، دیگر مجالی برای بروز و ظهور غربیان باقی نخواهد ماند. بنابراین به جامعهشناسی دقیق مسلمین پرداخت و برای هر کشوری که تصاحب کرد، طرح مناسبی را فراهم آورد. در کشورهایی هم که مایههای دینی قویتری داشتند و براندازی صریح و مستقیم دین ممکن نبود، با خلق فرقههایی، چون بهائیت برای شیعیان و وهابیت برای سنیها، دست به استحاله دینی زد..؛
که البته در مورد شیعیان موفق نشد؟
بله، شیعیان بهائیت را به سخره گرفتند و غرب با این ترفند به نتیجه نرسید، به همین دلیل در فاصله سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ در ایران، تحت لوای عمران و آبادگری و در پوشش اصلاحات اندیشه و مبارزه با خرافات، به دینزدایی پرداخت و تا توانست نخبهکشی کرد و افرادی را به کار گماشت که همچون عروسک خیمهشببازی به هرسازی که میزد میرقصیدند!
متأسفانه هنوز هم بقایای این رویکرد را به ویژه در قشر روشنفکر مشاهده میکنیم...
بله، هنوز هم بقایای این فتنه در بخشی از ساختارهای پس از انقلاب ما هم به همان روش حضور دارند که انقلاب را به تمسخر گرفته و نیمهجانش کردهاند! اینها در برابر روشهای اصیل انقلابی مقاومت کردهاند و میکنند.
به پدیده شوم نخبهکشی توسط غرب اشاره کردید. در این مورد توضیح بیشتری میدهید؟
یکی از روشهای خانمانبرانداز غرب این بود که با به کارگیری افراد بیهویت و خائن و غلامان حلقه به گوش، صاحبان واقعی قدرت، متفکران، عالمان و صاحبنظران خوشفکر و صاحب اراده را با حیلههای گوناگون از صحنه سیاست دور و خانهنشین کرد و وقتی هم که نتوانست اراده آنها را سرکوب کند، نابودشان کرد! برایش فرقی هم نمیکرد که نحله فکری چنین فردی چه باشد؟ از همین رو در میان قربانیان این برنامه استعماری هم نام شیخ فضلالله نوری، مدرس و ثقهالاسلام را میبینیم هم امیرکبیر، قائممقام فراهانی، مصدق، میرزا کوچکخان، خیابانی، نواب، واحدی، کاشانی، عشقی، فاطمی، خسرو روزبه و گلسرخی مارکسیست را!
استعمار به روشنفکران ضددین و شیفته غرب تا جایی که توانست میدان داد. برخی از اینها مزایای علم را میشناختند، اما دین آخرالزمانی را که جامع جمیع ارزشهاست نمیشناختند. اینها یک چیزی از رنسانس شنیده بودند که آمد و سلطه هزارساله کلیسا و اندیشههای خرافی آن را دور ریخت و غرب یکمرتبه منورالفکر و آزاداندیش شد، اما نمیدانستند که اسلام هزار سال قبل از رنسانس، خرافاتی را که تموتیان یهودی به کلیسا و انجیل بسته بودند، همراه با انجیل تحریف شده و کشیشان مزدورش به گورستان تاریخ فرستاد و دین مبارک مسیح را تطهیر، تکمیل و اصلاح کرد.
عملکرد این طبقه نوظهور روشنفکری را در فرآیندهای اجتماعی چگونه تحلیل میکنید؟
این طبقه روشنفکرنمای ناقصالخلقه دستساخت غرب، تحت حمایت و تشویق غربیها در جهت نشر فرهنگی که استعمار برای تصاحب کشورهای اسلامی طراحی کرده بود، رشد زیادی پیدا کرد. اینها مانند شمشیری دولبه عمل میکردند، به این ترتیب که از یک طرف دینداران را آدمهایی بدوی و عقبمانده تعریف کردند و از سوی دیگر علوم روز را هم به چنان پلیدیهای آشکاری آلوده کرده بودند که دینداران، عطای آن را به لقایش بخشیده بودند! اینها اسلام را با مسیحیت منسوخ مقایسه و فرهنگ آن را گذشتهگرا معرفی میکردند و در نتیجه از دو طرف به اسلام حملهور شده بودند.
ظهور رضاخان هم در جهت اجرای همین پروژه بود؟
صددرصد. برای اداره چنین فتنهای، کسی مناسبتر از رضاخان قلدر بیسواد فریفته غرب وجود نداشت و لذا غربیها از او، به عنوان بهترین مهره اجرای اهداف مرموزشان بهره بردند و او هم الحق والانصاف به بهترین نحو ممکن اهداف غرب را اجرا کرد و همین که به حکومت رسید، به دینزدایی پرداخت و جماعتی غربزده و نوکر بیگانه را مصدر امور کرد. منتها غرب به قدری در وادار کردن رضاخان به خوشرقصی افراط کرد که مردم در اندک زمانی، چنان از او متنفر شدند که وقتی در شهریور ۱۳۲۰ متفقین به کشور حمله کردند، مردم به شوق برکنار کردن رضاخان، به خاطر اشتغال کشورشان دستافشانی میکردند!
پس از شکست پروژه رضاخانی، غرب به سردمداری انگلستان چه طرحهایی را برای امحای دین در ایران پیاده کرد؟
انگلستان وقتی از طرح دینستیزی و دینزدایی توسط عامل مزدور خود رضاخان طرفی نبست، ناگهان یکشبه مسلمان و زاهد و عابد شد و با حربه دین به دینستیزی پرداخت و با همکاری سیاستمداران مزدوری، چون تقیزاده، مکرِّم و آزاد و روحانیون وابستهای، چون کفایی، وارد میدان دفاع از دین و هیئت و هیئتیها و بازسازی لشکر شکست خوردهای شد که خود در دوره قاجار، آن را به انحراف کشانده و در دوره رضاخان برچیده بود و اینکه بنا به مصلحت استعمار نوین و با سوءاستفاده از اشتیاق و علاقه سرکوب شده دینی مردم و عاشقان اباعبدالله (ع)، عدهای عاشق، اما جاهل را گرد آورد و در روز ۱۷ آذر ۱۳۲۵، با یک مانور بیمایه نظامیان و به دست هیئتیهای پر از عقدههای سرکوبهای ۱۵ ساله رضاخانی، پرونده مارکسیسم و حزب توده را همچون پرونده رضاخان در هم پیچید و از این زمان بود که اکثر تودهایها به استخدام حکومت شاه درآمدند و آن فتنه بزرگ را در نهضت ملی نفت به وجود آوردند و آن نهضت عظیم را زمینگیر کردند.
اگر تصاویر آن روزها را در اختیار داشته باشید خواهید دید که در روز هفت آذر، یک نوجوان ۱۴ ساله از شانه مردم بالا رفته و تابلوی حزب توده را از جا کنده است! آن نوجوان از همه جا بیخبر که از ۹ سالگی تا ۱۴ سالگی، ناخودآگاه برای غرب با شرق جنگیده بود، من بودم! و این یعنی به خدمت گرفته شدن صاحبان نیتهای پاک، اما جاهل توسط غرب در جنگ قدرتهای شرق و غرب. فقط خدا را شاکرم که سه سال بعد در نهضت ملی نفت، به جبران آن جهالت، تابلوی «شرکت نفت ایران و انگلیس» را پایین کشیدم و به جای آن تابلوی «شرکت نفت ملی ایران» را نصب کردم!
در فاصله سالهایی که برشمردید، عملکرد دینداران آگاه و روشنفکران اصیل چگونه بود؟
از شهریور۱۳۲۰ که شرق و غرب هر کدام با روشهای خاص خود در پی نابودی اسلام بودند، اسلامشناسان حقیقی که فریبهای دشمنان را با درایت و هوشمندی درک میکردند و شیوههای انحرافی را میشناختند، بدون هماهنگی، اما در حرکت به سمت یک هدف مشخص، دورههای قرائت قرآن و تعلیم مسائل دینی را برگزار و با افتتاح مدارس جدید دینی و آموزشهای اسلامی، نهضت عظیمی را آغاز کردند. البته اگر «انجمن پیروان قرآن» حاجی عابدزاده و «کانون نشر حقایق اسلامی» استاد محمدتقی شریعتی نبود، تمام آن گروهها و دستجات بار دیگر سر سفرهای مینشستند که غرب پهن کرده بود!
جریانات عمده و اصلی فعال در آن سالها کدامند؟
مهمترین آنها حوزه بود که به مدد فقهای پرتجربه و سرد و گرم چشیده دوران نهضت تنباکو و مشروطه و با توجه به تجربیات کسانی که در دهههای اخیر با ترفندها و حیلههای انگلستان آشنا بودند، این بار با شناخت کامل و فرصتشناسی، اما بدون سر و صدا، پرکار و پرمایه و پیچیده، به تربیت طلبههای باسواد و مبارز پرداخت که در واقع مهمترین پشتوانههای نهضت ملی نفت و بعدها انقلاب اسلامی شدند و در سال ۵۷ بساط حکومت شاهنشاهی را برچیدند.
جریان دوم روشنفکران دینی بودند که توانستند پرچم روشنفکری را که در دست مارکسیستها، کسرویها و لائیکها بود، بگیرند و به تحقیر روشنفکرهای غربزده و شرقزده و تعظیم شعائر اسلامی بپردازند. چهرههایی، چون آیتالله طالقانی، آیتالله زنجانی، آیتالله شبستری، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، دکتر شیبانی بودند و در مشهدِ ما چهره برجسته دوران استاد محمدتقی شریعتی مؤسس کانون نشر حقایق اسلامی در خراسان را داشتیم که به قول شیخمحمدرضا حکیمی «سقراط زمان» بود و در تکریم از او همین بس که پدر دکتر علی شریعتی بود.
نقاط قوت و ضعف جریان روشنفکری دینی از نظر شما کدامند؟
ابتدا باید روی این نکته تأکید کنم که برای نقد هر جریانی باید شرایط زمانی و مکانی آن را در نظر گرفت. معیارها و استانداردهایی که حضرت امام برای مسلمان انقلابی ارائه داد، کلاً سطح اندیشه دینی و سیاسی را ارتقا داد و لذا نباید با ملاکهای امروز در مورد آن روزها قضاوت کنیم. کارکرد مهم روشنفکران دینی پیش از حرکت امام است و خدمات وسیع آنان را نباید به دلیل ضعفهای بعد از انقلابشان نادیده گرفت. من به رغم انتقاداتی که به مرحوم بازرگان و سایر دوستان دارم، اما هرگز نمیتوانم خدمات ارزنده کسانی، چون آیتالله طالقانی، دکتر شریعتی، مهندس بازرگان، استاد محمدتقی شریعتی و دیگر هماندیشان آنان را انکار کنم. ما زمانی میتوانستیم به ارزش کار این بزرگواران پی ببریم که در شرایط زمانی آنها قرار میگرفتیم و میدیدیم که آنها چگونه در برابر جماعتی که خط امام را نمیشناختند و انجمنهای دینیای که اصلاح امور مردم را به عهده امام زمان (عج) واگذار و از شاه شیعه دفاع میکردند و خط امام را سیاسی و منحرف میدانستند یا گروهی که بعد از پیروزی انقلاب، به انقلاب پیوستند، ایستادگی کردند و با بذل آبرو و مال و جان خود به روشنگری پرداختند. فقط در صورت درک تخریبی که این جماعت میتوانستند به بار بیاورند ـ که امام تیزبین ما آنان را بزرگترین آفت انقلاب اسلامی میدانست ـ. میتوان پی به ارزش تلاشهای روشنفکران دینی برد. آنان به رغم ضعفها و کمبودهایشان، خدمت کردهاند. کسانی که فراموش کردهاند ما بیش از ۱۴ معصوم نداریم، با خردهگیریهای اشتباه خود، سلبی میاندیشند و شاید هم سیاستبازانی رند، در پی ایجاد تفرقه و پراکندگی در بین نیروهای انقلابی هستند.
درباره موج انتقادی هم که طی سالهای پس از انقلاب به دکتر شریعتی شد، همین نظر را دارید؟
صددرصد. به همین دلیل دل پری دارم از نوشته برادر مبارزم دکتر سید حمید روحانی درباره مرحوم دکتر شریعتی که بگو مگو ایجاد کرد. ایشان به شهادت ساواک که در عدالت و راستگوییاش جای کوچکترین تردیدی نیست! دکتر شریعتیای را محکوم میکند که دانشگاهها را از چنگ مارکسیستها و لیبرالها درآورد! قطعاً دکتر شریعتی هم مبرا از نقد نیست، اما اشتباهات او در مقایسه با خدمت بزرگی که در برگرداندن جوانان، به ویژه قشر تحصیلکرده به مکتب اسلام داشت، غیرقابل انکار است. او یکی دوشب قبل از هجرت آخرش با من درددل کرد و گفت: «رژیم ۱۸ ماه تمام مرا به حبس -که بخش اعظم آن انفرادی بود- محکوم کرد و انواع شکنجههای روحی و جسمی را بر من روا داشت، آن هم به جرم اینکه تو شاخه تبلیغات دانشگاهی خط خمینی هستی که مدتی چپنمایی کردی و ما را فریب دادی!» امریکا حاضر بود حتی جمهوری به راه بیندازد و با ظاهر روشنفکرانه، جمهوری را جانشین نظام سلطنتی کند و در پی یافتن چهرهای محبوب به عنوان رئیسجمهور بود و چه کسی محبوبتر از دکتر شریعتی؟ او با اندکی سازش و همکاری با رژیم، میتوانست امتیازات فراوانی بگیرد، اما دیگر علی شریعتیای نبود که هنوز هم به رغم کملطفیهایی که به او شد و میشود، سخنانش همچنان شورانگیز و مؤثر است. درد من از سکوت بزرگانی است که این حقایق را خیلی بهتر از من میدانند و با او معاشرت نزدیک داشتند، اما مصلحتاندیشانه سکوت کردهاند و اجازه میدهند که عدهای بین مسلمانان تفرقه ایجاد کنند و از هیچ فرصتی برای صدمه زدن به حیثیت انقلاب و گرفتن چهرههای دلسوز و انقلاب و مسلمان از نسلهای جدید، گوی سبقت را از دشمنان ربودهاند.
خط تحجّر زیر پوشش برخی از دعاهای ندبه و تشریفاتی و غیرمتعهد، به جای پرورش نسلی آگاه و هوشیار که توسط روحانیون پیشتاز و روشنفکران دینی مسلمان و متعهد پرورش یافت و نهایتاً سپاهی را تشکیل داد که به رهبری امام، ریشه نظام چندین هزار ساله را کند و استعمار را با خواری و خفت از این کشور بیرون کرد، دیوانگانی را پرورش میدهد که قبله عبادتشان را به جای کعبه، در جایی دیگر میجویند و به لطف خدا رهبرشان در قم اعدام و فتنه در نطفه خاموش شد. آیا خطر این جماعت بیشتر است یا خطاهای دکتر شریعتی و امثال او؟
مهدیه مشهد و انجمن پیروان قرآن با چه اهدافی ابتدا در مشهد و سپس در سراسر ایران شکل گرفت؟
بنیانگذار اولیه مهدیه و انجمن پیروان قرآن در مشهد، مرحوم حاجعلیاصغر عابدزاده بود که دانش فقهیاش کمتر از فقها بود، اما به اندازه هزار فقیه به اسلام و ایمان مردم خدمت کرد! ایشان میگفت که پس از واقعه گوهرشاد و کشتار مردم و سرکوب نهضت حجاب، جهل و نادانی و حرفهای بیسر و ته کسانی که ابزار مبارزه با شرف و دین مردم شده بودند، چنان تکانی خوردم که خود را موظف به ایجاد جنبشی برای شناساندن دین به جوانان دانستم. به همین دلیل پس از اتمام دوره سربازی با اینکه کسب و کارم رونق زیادی داشت، آن را به شاگردانم واگذار کردم و به تحصیل علوم دینی پرداختم و فهمیدم طریق آگاهسازی مردم، تبلیغات دینی است. از این رو پس از شهریور ۱۳۲۰، همه سرمایه خود را فروختم و مهدیه و انجمن پیروان قرآن را راه انداختم. خدا رحمتش کند.
برنامههای مهدیه چه بود؟
مهدیه محل آموزش قرائت قرآن، در شبهای جمعه دعای کمیل و در صبحهای جمعه دعای ندبه بود. در آن ایام، برگزاری جلسات دستهجمعی دعا، تأثیر و معنای دیگری داشت و لذا این یک حرکت ابداعی و معنادار بود. به تدریج مستمعین دعای ندبه و کمیل به قدری زیاد شد که دیگر فضای مهدیه گنجایش پذیرش آن جمعیت را نداشت و برخلاف میل حاکمان، این جلسات به صحن مسجد گوهرشاد منتقل شد و انجمن پیروان قرآن و مهدیه از چنان جایگاهی در بین خواص و عوام برخوردار شد که رژیم نتوانست فعالیتهای آن را محدود کند و مهدیه مکانی برای تهذیب و خودسازی جوانان خراسان و الگویی برای کشور و عابدزاده مراد مذهبی جوانان شد. از آن پس بود که مهدیهسازی و گردهمایی و انجمنهای مذهبی مردم در سراسر ایران گسترش پیدا کرد.