سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: تاریخ را که بخوانید، خواهید دید که جنگلهای شمالِ رشته کوه البرز همواره مأمنی بوده است برای کسانی که نمیخواستند زیر یوغ دولتها بروند و برای در امان ماندن از تیغ سربازان حکومت به پشت کوههای البرز پناه میبردند. از دیو خوانده شدن مردمان آن دیار در شاهنامه تا تصرف نشدن این ناحیه به دست مسلمین و بعد فرار امامزادگان از دست حکام اموی و عباسی به آنجا تا قیام میرزا کوچکخان و مقابله با حکومت مرکزی در پناه کوهها و جنگلهای گیلان و مازندران. اما انگار با شکست میرزا کوچکخان از رضاخان و تسلیم «سختسر» برای تبدیل شدن به «رامسر»، دیگر سرزمین جنگلیهای سرسخت تبدیل شد به «شمال»! شمالی که به نوشتة آقای «محمدقائم خانی» نویسنده مجموعه داستان کوتاه «حوای سرگردان»، جایی است برای خالی شدن «قر گیر کرده در کمر تهرانیها!»
کتاب «حوای سرگردان» روایتی است از برخورد دو دنیا با یکدیگر. یکی دنیای مردمان خطه شمالی ایران و یکی دنیای جدیدی که راهش را در میان کوههای البرز از سمت تهران باز میکند و تا تمام سواحل خزر را به ویلا تبدیل نکند دستبردار نیست.
نویسنده در داستانهای مختلف کتاب، به تناسب زمینه داستان، عناصر مختلفی را از دو دنیای متفاوت با یکدیگر ممزوج ساخته است و این شخصیتهای داستان یعنی همان آدمهایی که در صد سال اخیر میزیستند، هستند که خود را در تناقضات شدیدی رهاشده مییابند.
مشخصاً نویسنده تجربه زیستة ارزشمندی از زندگانی مردم در گیلان و مازندران داشته است، چراکه تقریباًَ تمام داستانها در این مناطق یا حواشی آنها روایت میشوند و نویسنده توانسته با عنایت کامل به زندگی روستایی و زیباییها و سختیهای این نوع از زیستن در دورانهای مختلف، داستانهای خود را روایت کند. داستانها، نه به ترتیب، ولی به نحوی کاملاً مشخص روایتهایی در خود دارند از زمان پس از شکست جنگلیها از حکومت مرکزی تا دورهای که تسلط خانها داشت آرامآرام از زندگی روستاییان رخت برمیبست تا زمانی که توسعه و دنیای مدرن پا به جنگل گذاشت. بعد هم نوبت به جنگ تحمیلی و برخورد مردمان خطه شمال با آن و در آخر تا شمالی که پس از انقلاب و جنگ همه ما با اسم خاص «شمال» میشناسیمش.
هر کدام از داستانهای کتاب به طرز جذابی روایتگر زیستجهان و برخورد نزدیک مردمان هرکدام از این دورهها با دنیای پیرامونشان هستند. روستاییانی که تازهتازه میتوانند به دنیای بدون ارباب فکر کنند، به اینکه لزوماً ظلم به رعیت حق آبا و اجدادی خانها نیست و به اینکه میتوان اینطور فکر کرد که شاید رعایا جزو مایملک و خانهزاد ارباب نباشند و اینکه شاید حتی بتوان عاشق دختر ارباب شد و حتی ممکن است که فکر به شهر رفتن به سر رعیت بزند!
بعد نوبت میرسد به رودررویی همان جنگلنشینانِ از همهجا بیخبر با غرش هیولاهای آهنی که آمدهاند سختی کوه و جنگل را رام تیغههای پولادینشان کنند تا به مرور راه برای ورود آن روی دیگر دنیای جدید یعنی «زنانگی» در پس سرکوب «مردانگی» جنگلیها به شمال باز شود. برخی از همان روستاییها هم سوار بر همین مرکبهای غران، میشوند عملة پروژة نفوذ به شمال و برخی هم از کنارش میشوند رستوراندار و ویلا جورکن و...
بعدتر هم انقلاب میشود و جنگ و مردمانی از همین دیار میروند تا برای چیزی که از جانشان باارزشتر میدانستندش، بجنگند. از اینجا به بعد است که توسعه راه خودش را بعد از وقفهای کوتاه ادامه میدهد و دیگر جایگاه «شمال» به عنوان محل تخلیه «قر کمر» تهرانیها تثبیت میشود و حالا دیگر نوبت فرارسیدن عرصه مد و فشن و پارتی و شاسیبلند و ... است.
تا اینجای کار شاید فکر کنید کتاب «حوای سرگردان» یکی از متنهایی است که صرفاً دارد میگوید، زوال حتمی ما در برابر نفوذ مدرنیته از طریق توسعه، در پیش است. هرچند این برداشت ممکن است شکل بگیرد، ولی کتاب حرفهای دیگری هم برای گفتن دارد. انسان ایرانی ساکن در شمال، در طول تمام این وقایع و ماجراهای تاریخ معاصرش، حتی در متأخرترینشان، هرچند نمیتواند از چنگال محیطش بگریزد، ولی هنوز بارقههای چیزی متفاوت از دنیای جاری در اطرافش را بروز میدهد. بروز دادنی که در عمیقترین لایههای وجودش ریشه دارد و نویسنده در خلال تمام داستانهایش میکوشد بارقههایی از این تلألو سویدای قلب را بنمایاند.
متن کتاب روان و جذاب است، هرچند که اگر با سبک تعلیقها و پس و پیشهای زبانی و زمانی پیش از این آشنایی نداشته باشید، اندکی طول میکشد تا به آن عادت کنید. همچنین مسئله دیگری که وجود دارد، استفاده نسبتاً زیاد نویسنده از جملات مازنی و گیلکی در برخی از داستانها و عدم ترجمه آنهاست که با وجود اصیل و باورپذیر کردن داستانها مانع فهم کامل آنها توسط مخاطب ناآشنا با این زبانهاست.
روایت داستانها اکثراً از منظر اول شخص است، که در کنار قدرت نویسنده برای توصیف ماوقع داستان به نمایاندن زیستجهان شخصیتها کمک شایانی کرده است.
نام کتاب «حوای سرگردان» خود به خوبی نمایانگر آن چیزی است که نویسنده در تلاش برای نشان دادن آن است. سرگردانی انسان ایرانی در برخورد با طبیعت جدید «حوا» گونه سرزمین سابق میرزاکوچکخان جنگلی. شاید خواندن روایت جنگل از مِه بیرون آمده و انسان در دود فرورفته برای شما هم جذاب باشد!