سرويس انديشه جوان آنلاين: عصر امام صادق (ع) را میتوان دوران نهضت نرمافزاری تشیع و عصر جنبش فرهنگی و فکری شیعیان قلمداد کرد. پس از زمان پیامبر (ص) چنین فرصت درخشانی پیش نیامده بود که معارف اسلامی در قالب مکتب علمی معرفی و ترویج شود به خصوص که قانون منع حدیث اموی سبب تشدید این موضوع شده بود، لذا خلأ بزرگی در جامعه آن روز شکل گرفته بود و امام صادق با استفاده از موقعیت ویژه عصر خود توانست عطش معرفتی شیعیان را کاملاً مرتفع سازد و حتی جریانهای فکری دیگر اسلامی را از توشه معرفتی متصل به وحی خود بهرهمند کند.
انسجام فکری تشیع، نتیجه نهضت جعفری
در نتیجه این تلاش علمی در رشتههای مختلف، شاگردانی مهم تربیت شدند که هریک نقطه ثقلی در ترویج علمی مکتب تشیع به شمار میروند. شاگردانی نظیر هشام بن حکم، مفضل بن عمر، محمدبنمسلم ثقفی، ابانبنتغلب، هشامبنسالم، مؤمن طاق و حتی برخی رؤسای مذاهب اهل تسنن. ابوحنیفه رئیس یکی از چهار فرقه تسنن مدتی شاگرد ایشان بود و خودش به این موضوع افتخار کرده است.
عمده تلاشها در زمینه تبیین معارف وحی و اهل بیت در قالب مکتب مدون علمی را امام (ع) به سه طریق منتقل و منتشر نمودند. نخست؛ جلسات درس و بحثی که برای قریب به ۴ هزار شاگرد خود به صورت عمومی برگزار مینمودند. دوم؛ از طریق انتقال معارف به شاگردان خاص خود در قالب برخی روایات مهم و نظاممند مانند توحید مفضل، سوم؛ از طریق مناظرات علمی با برخی صاحبان دیگر ادیان و مذاهب و چهارم با واسطه شاگردانی که در مناطق مختلف جهان اسلام به منظور تبیین معارف اهل بیت آنان را مأمور کرده و نایب خویش قرار داده بودند.
به واسطه این فضاسازی بینظیر شرایطی ویژه برای انسجام تفکر شیعی به وجود آمد و معارف اسلامی بیش از هر وقت دیگر از طریق الهی خود منتشر شد و بدین جهت فقه شیعه به عنوان «فقه جعفری» شناخته میشود.
در خصوص ثمرات علمی نهضت جعفری میتوان دو بعد «اثباتی» و «سلبی» را مدنظر قرار داد. بدین معنی که تلاشهای ایشان از یکسو منجر به شکلگیری برخی مکاتب درون تفکر شیعه گردید و از سوی دیگر برخی تفکرات یا مکاتب غیرحقه با روشنگری و محاجه علمی ایشان به حاشیه رفتند. پس این جهاد علمی را میتوان در دو عنوان بررسی کرد:
۱- مکتبسازی علمی شیعی
در ادامه به بخشی از مکاتب توسعهیافته علمی شیعه در اثر این نهضت نرم افزاری اشاره میشود:
الف) فقه
یکی از مهمترین تلاشهایی که در دوران امام صادق (ع) رقم خورد و سبب برکات بینظیری در پیشبرد علمی تئوریک تشیع خصوصاً در عصر غیبت ائمه معصومین شد، سنت اجتهاد و توسعه آن تحت عنوان «مکتب فقه» بود.
امام صادق (ع) شاگردان ممتاز خود را به اجتهاد و تفقه در دین دعوت مىکرد و به آنان مىفرمود: «اِنَّمَا عَلَینَا اَنْ نُلْقِى اِلَیکمُ الْاُصُولَ وَ عَلَیکمْ اَنْ تُفَرِّعُوا: همانا برماست که اصول کلى احکام شرع را به شما بیان کنیم و بر شماست که فروعات شرعى را طبق آن اصول به دست آورید.»
این شیوه به مثابه یک روش علمی است که در زمان فقدان امام معصوم و هدایت وحیانی ایشان میتواند شیعیان را مجهز به روشی استنباطی کند که با توجه به منابع و معارف اصولی، شرایط و تکالیف جدید را استنباط و استخراج نمایند.
ایشان شأنیت و جایگاهی به مجتهدان و فقها اعطا کردند که در واقع نمایندگی و نیابت از امام معصوم به شمار میرفت و روش استنباط فقهی را حجت بر تمام شیعیان در همه اعصار میدانست.
آن حضرت در مورد شرایط یک فقیه کامل و جایگاه او فرمودند: «مَنْ کانَ مِنْکمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِى حَلَالَنَا وَ عَرَفَ اَحْکامَنَا فَلْیرْضَوْا بِهِ حَکماً فَاِنِّى قَدْ جَعَلْتَهُ عَلَیکمْ حَاکماً فَاِذَا حَکمَ بِحُکمِنَا فَلَمْ یقْبَلْهُ مِنْهُ فَاِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکمِ الله وَ عَلَینَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَینَا الرَّادُّ عَلَى الله: هر کسی که از میان شما حدیث ما را روایت و در حلال و حرام ما دقت کند و احکام ما را بشناسد، پس باید او را بهعنوان حاکم و مجتهد بپذیرند که من وى را بر شما حاکم قرار مىدهم. هر گاه طبق نظر ما حکم کرد و کسى آن را از او نپذیرفت همانا که حکم خدا را سبک شمرده و فرمان ما را رد کرده است و ردکننده ما ردکننده بر خداست.»
ب) علوم قرآنى
امام صادق (ع) در تفسیر قرآن از هیچ کوششى دریغ نمىکرد. ایشان قرآن را به مثابه کتابی مورد تفصیل و تبیین قرار میداد که حقیقتاً در شأن آن بود. شأنیتی که خود قرآن در آیاتی، چون «ولارطب و لایابس الا فی کتاب مبین» یا «تبیان لکل شیء» متجلی میسازد. ایشان را به واسطه تبیین و تفاسیر روشنگرانه و تلاش برای تربیت شاگردانی که قدرت تفسیر قرآن را داشتند، میتوان پایهگذار مکتب تفسیر یا علوم قرآنی دانست.
به خصوص آن حضرت علاوه بر تبیین و توضیح صحیح معانى آیات قرآن از هرگونه لغزش و خطا در تفسیر آن نیز جلوگیرى مىکرد. امام صادق (ع) در مورد اهمیت آیات قرآن مىفرمود: «اِن اللهَ اَنْزَلَ فِى الْقُرْآنِ تِبْیانَ کلِّ شَىءٍ حَتَّى وَ اللَّهِ مَا تَرَک اللَّهُ شَیئَاً یحْتَاجُ الْعِبَادُ اِلَیهِ اِلَّا بَینَهُ لِلنَّاسِ: خداوند متعال در قرآن همه چیز را بیان کرده است تا آنجا که به خدا قسم! هیچ چیزى را که بندگان به آن نیاز دارند، فروگذارى نکرده و تمام احکام آن را براى مردم بیان کرده است.»
امام صادق (ع) خود به آداب و قواعد تلاوت اهمیت مىداد و آن را به دیگران مىآموخت. به حفظ کردن، آموزش دادن و عمل به آیات الهى نیز توصیه مىکرد. پایبند بودن به احکام و دستورات قرآن را بهشدت تأکید مىکرد و مىفرمود: «وَ احْذَرْ اَنْ تَقَعَ مِنْ اَقَامَتِک حُرُوفَهُ فِى اِضَاعَه حُدُودِهِ: بپرهیز از اینکه در راه اقامه حروف و دقت در عبارات قرآن حدود و احکام آن را ضایع کنى!»
از پیشواى صادق شیعیان در علم تفسیر و سایر علوم قرآنى، آنقدر حدیث و روایت به یادگار مانده است که هیچ تفسیر و حدیث شیعى را نمىتوان از آن خالى دید.
نوع نگاه امام جعفر صادق (ع) به قرآن و تفسیر آن سبب شکلگیری مکتبی تفسیری و تحلیلی در خصوص استنباط قرآن گردید که با رد نوع نگاه رایج تا آن زمان (تفسیر ناپذیری و ظاهرنگری به آیات قرآن) حتی در خصوص آیات متشابهات که به قول قرآن «منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشبهت... و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم یقولون امنا به کل من عند ربنا و ما یذکر الا اولوالالباب» کوشیدند تا با تربیت مفسران هدایت و تربیت شده مکتب اهل بیت، راسخون در علمی که مدنظر این آیه برای تفسیر این دست آیات مورد نیاز است را تربیت نمایند.
ج) علم حدیث
آثار بهجاى مانده در زمینه حدیث از امام صادق (ع) بیشتر از سایر معصومین (ع) است. هیچ کتاب فقهى، حدیثى و تفسیرى شیعه خالى از کلام امام صادق (ع) نمىتواند باشد. امام صادق (ع) در حوزه علم حدیث، آیاتالاحکام و فقه بیشترین فرصت را یافته و توسط ۴ هزار نفر از شاگردان خود تفکرات شیعى را در اقصی نقاط عالم منتشر ساخته است.
احادیث فراوان منقول از ناحیه ایشان از یکسو مروج مکتب حدیثی شیعه و غنای آن به عنوان منبعی برای درک حقایق معارف اسلامی قرار گرفت و از سوی دیگر شیوه استفاده حضرت از احادیث برای استنباط احکام خود پایهای برای علم حدیث و کاربست آن برای مقاصد دینی گردید.
در بسیاری از موارد ایشان علاوه بر قرآن برای تثبیت علل حدود وضع شده الهی، از احادیث و روایات پدرانشان بهره میگرفت و صحت یا کذب حکمی را استخراج مینمود.
همچنین روشهایی، چون نقل سلسله صحیح حدیث و نیز افشای ماهیت برخی رجل نامعتبر در نقل روایات از سوی ناحیه معصومین (به عنوان مثال ابوهریره و احادیث مجعول وی از قول نبیاکرم (ص) ضرورت بررسی علم حدیث با توشهگیری از علوم دیگر همچون رجال را نیز مورد تأکید قرار میداد.
مبرهن است امام صادق (ع) علاوه بر علوم دینی در بسیاری دیگر از علوم نیز دست به تربیت شاگردان بارزی زد که ریشه بسیاری از علوم طبیعی (شیمی، نجوم، فیزیک و...) قرار گرفتند و اینجا از باب اختصار اشارتی بر آن نرفت و صرفاً مکاتب دینی منسجم شده در نهضت علمی جعفری مورد تأکید واقع گردید.
۲- مبارزه با مکاتب فکری انحرافیروزى که امام صادق (ع) به مقام امامت رسید، فرهنگهاى مختلف و مکتبهاى گوناگون جان گرفته بودند و با ترفندهای گوناگون جوانان را تحت تأثیر قرار میدادند. از جمله این مکاتب که امام جعفر صادق (ع) به مبارزه فکری و محاجه علمی با آنان برخاست و با استدلالهای دقیق خویش بارها ایشان را مغلوب ساخت عبارتند از:
الف) مکتب تجسیم
امام صادق (ع) در دوران خود با گونهای محدثان روبهرو بودند که بنا بر ظواهر برخی آیات و روایات تلاش میکردند خدا را بهصورت یک انسان معرفى کنند. قول و سخن رسول خدا بسان قرآن، حجت الهى است و بین آن دو از نظر حجیت کوچکترین فرقى نیست، لکن برخی مسلماننمایان اهل کتاب که توانسته بودند در جامعه اسلامی نفوذ یابند و برای خود جایگاهی دست و پا کنند، برخی افکار خود را بهعنوان احادیث در میان مسلمانان پخش میکردند (در میان اهل فن به اسرائلیات معروف است).
کتاب «توحید صدوق» که روایات امام صادق (ع) در تنزیه خدا و نقد اقوال و آراست، شاهد خوبى بر مبارزه جدى امام صادق (ع) با این گروه به ظاهر محدث بوده است. امام صادق (ع) در مقام رد تشبیه و ترسیم چهره مذهب حق مىفرمایند: «ان المذهب الصحیح فى التوحید ما نزل به القرآن من صفات الله عز و جل، فانف عن الله البطلان و التشبیه فلا نفى ولاتشبیه، هو الله الثابت الموجود.» ایشان در رد تجسیم مکرراً نسبت به روشنگری ماهیت خداوند اقدام نموده و توضیح دادهاست: «خداوند جسم نیست، صورت نیست، حس نمیکند، حس نمىشود، با حواس به احساس نمىآید، عقول نمىتوانند او را درک کنند. دهرها از او نمىکاهد، زمان، او را تغییر نمىدهد، او بدون عضو بصیر و سمیع است، بلکه با ذات خود مىبیند و مىشنود.»
تلاشهای جعفری برای رد تجسیمکنندگان تا حدود زیادی این مکتب و گرایش فکری را به حاشیه راند که بعدها گرچه روایات ایشان توسط محدثان شیعه و اهل سنت در کتب معروفه روایت گردید، اما با توجه به عدم تناسب آن با تبیینی که حضرت صادق (ع) از ماهیت خداوند نموده بود، به سادگی به حاشیه رفتند، در حالی که اگر تبیین ایشان نبود، شاید شناخت مسلمانان نسبت به چیستی خدا، درکی نازل و مشرکانه بود.
ب) مکتب جبرگرایى
مهمترین گروهی که عقیده به جبر را در دوران امام صادق (ع) تقویت ميکردند، امویان بودند که حتی معتقدان به اختیار را با برچسب بدعتگذار از بین مىبردند. یکى از مهمترین انگیزههاى آنان برای رواج مکتب جبرگرایی، استحکام بخشی به پایههاى حکومتشان بود. آنان میکوشیدند چنین ترویج کنند که خداوند امویان را بر تمام دشمنانشان پیروز کرده و خلافت را به ایشان ارزانى داشته است. شعراى دربارى در ضمن اشعار خود خلافت امویان را الهى میدانستند و دشمنان آنان را متهم مىکردند که با اراده الهى به مخالفت برخاستهاند. از جمله نتایج جبرگرایی رواج این تفکر بود که خلفا عوض اینکه که خود را خلیفه پیامبر یا جانشین خلیفه پیش از خود بدانند، خود را مستقیماً «خلیفه الله» معرفى مىکردند، لذا خلافت، امرى قدسى (در حد نبوت و امامت) نمایانده میشد که مخالفت با آن مستوجب مرگ و دوزخ بود.
رواج و شیوع همین تفکر شهادت امام حسین (ع) را به عنوان نوه پیامبر اکرم در جامعه اسلامی با کمترین اعمال مخالفت از ناحیه مسلمانان رقم زد و انحرافی عظیم در امت رسول الله ایجاد نمود. به عنوان نمونه ابن زیاد در مجلسى که در کوفه فراهم آورد، خطاب به امام سجاد (ع) گفت: «مَنْ هذا؟ فَقیلَ: عَلِى بْنُ الْحُسَین. فَقالَ: أَلَیسَ قَدْ قَتَلَ الله عَلِى بْنَ الحسین. فَقالَ عَلِى (ع): قَدْ کانَ لى أخٌ یسَمّى عَلِى بْنَ الْحُسَین، قَتَلَهُ النّاسُ. فقال: بَلِ الله قَتَلَه. فَقال على: الله یتَوَفَّى الأنْفُسَ حینَ مَوتِها والَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها: این کیست؟ گفته شد: على بن الحسین. ابن زیاد گفت: مگر خدا على بن الحسین را نکشت؟! امام سجاد (ع) فرمود: من برادرى داشتم که نامش على بود و مردم او را کشتند. ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت. امام فرمود: خداوند جانها را هنگام مرگ آنها و نیز آن را که در خوابش نمرده است مىگیرد.»
و هنگامى که همین ابن زیاد در مسجد کوفه خطبه مىخواند، گفت: خدا را سپاس مىگویم که یزید را بر حسین پیروز کرد و زمانى که در مقابل زینب کبرى علیهاالسلام قرار گرفت، خطاب به آن بانوى بزرگ گفت: دیدى خدا با برادرت حسین چه کرد؟ عمر سعد نیز آن هنگام که مورد اعتراض قرار گرفت که چرا براى تصاحب حکومت رى امام حسین (ع) را به قتل رسانیدى؟ گفت: این کار از جانب خدا مقرر شده بود!
این تکرر مواضع در خصوص انتساب همه اعمال بشری به خداوند نشان میدهد جامعه در این دوره زمانی، جبرگرایی را به عنوان توجیهی برای همه اعمال خلاف واقع پذیرفته است، تا جایی که حساسیت زیادی نسبت به عمیقترین فاجعه انسانی و اسلامی از خود نشان نداده و این سنخ توجیهات را نیز پذیراست.
طبعاً ائمه اهلبیت (ع) و بالاخص امام صادق (ع) در مقابل این مکتب با همه هیمنه و پشتوانه علمی خود ایستادند تا این انحراف بزرگ را از امت اسلامی بزدایند. ایشان پیوسته مردم را به اختیار و نفى جبر دعوت مىکردند و در عین حال فعل انسان را از خدا بریده نمىدانستند. در لسان علما آمده است: «الجبر و التشبیه امویان و العدل و التنزیه علویان: جبر و تشبیه خداوند فعل امویان است و عدل و تنزیه خداوند رفتار علویان.»
حضرت ابیعبدالله جعفر صادق (ع) در روایت معروفی در خصوص نفی جبرگرایی میفرمایند: «نه جبر مطلق درست است و نه تفویض مطلق، بلکه امرى است میان این دو امر. راوى گوید گفتم امر میان دو امر چیست؟ فرمود مثلش ایناست که مردى را مشغول گناه بینى و او را نهى کنى او نپذیرد و تو او را رها کنى و او آن گناه را انجام دهد، پس، چون او از تو نپذیرفته و تو او را رها کردهاى نباید گفت تو او را به گناه دستور دادهاى.»
امام صادق (ع) همچنین فرمودند: «خدا بزرگوارتر از آن است که مردم را به آنچه تواناییاش را ندارند تکلیف کند و خدا نیرومندتر از آناست که در حوزه فرمانروایى او چیزى باشد که آن را اراده نکرده باشد.»
ج) مکتب اعتزال
گروه دیگرى که ائمه و خصوصاً امام صادق (ع) رو در روى آنان قرار گرفتند، مکتب اعتزال است. معتزله حدود سال ۱۰۵ هـ. ق توسط فردی به نام حسن بصری پى ریزى شد و پس از فوت او شاگردش واصل بن عطا این مکتب را تکامل بخشید و اصولى را به نام اصول خمسه پىریزى نمود. خطر این مکتب از دو نظر قابل ملاحظه بود:
الف) آنان در مقابل جبریها به اختیار تام قائل شدند و تا آن حد پیش رفتند که انسان را وانهاده معرفى کردند و گفتند که خدا کار انسان را به خود او واگذار نموده است و نیاز انسان در اصل وجود به خدا مسلم و بىنیازى او در انجام کارها نیز چنین است. از لازمه نگرش آنان این است که انسان از نظر ذات نیازمند بوده و از نظر فعل، مستقل و واجبالوجود باشد! (نمونه این تفکر را میتوان امروزه ذیل برخی گرایشات دئیستی مشاهده کرد که خداوند را خالق ساعتسازی میدانند که جهان را در ابتدای خلقت کوک نمود و سپس آن را به اختیار خود واگذاشت.) ب) انحراف دیگر آنان این بود که بیش از اندازه بر عقل و خرد تکیه مىکردند و نصوص قرآن و حدیث را در حاشیه برده و تأویل مینمودند.
در روایات امام صادق (ع) نقد معتزله که به نام قدریه معروفند، فراوان به چشم مىخورد که نمونهاى را یادآور مىشویم:
یکى از خلفاى اموى به امام باقر (ع) نامه نوشت که یک فرد قَدرى در شام پیدا شده و در مناظره بر همه غلبه کرده و بالاخره توان را از ما سلب نموده است. از شما درخواست مىشود به شام تشریف بیاورید و با او مناظره کنید. امام باقر (ع) بهجاى خود، فرزندش جعفربن محمد (ع) را به شام روانه ساخت. خلیفه و همراهانش از آمدن یک جوان ناخرسند شدند، زیرا فکر نمىکردند که او بتواند بر مرد قدرى غالب شود. به هر حال مجلس برپا شد و قَدرى عقیده خود را در این مورد بیان کرد و گفت: «ما در وجود، نیازمند خدا هستیم و در فعل و کار، بىنیازیم.» امام در پاسخ فرمودند: «اقرأ سوره الحمد: سوره حمد را بخوان.» وقتى او به «ایاک نستعین» رسید فرمود: «قف: صبر کن.» آنگاه رو به او کرد و گفت: «ممّن نستعین: ما در این آیه از چه کسى کمک مىخواهیم؟ تو اگر از خدا بىنیازى، از چه کسى هر روز در این آیه کمک مىطلبى؟ در حالى که کار به تو واگذار شده است.»
د) مکتب غلوّ
غلو یکى از گرایشهاى ویرانگر عصر امام صادق (ع) بود. غالیان با غلو در حق امامان اهلبیت (ع) از موقعیت آنها مىکاستند و در اذهان مسلمین نسبت به ائمه اهلبیت تشویش ایجاد مىکردند. سردمدار این حرکت ابوالخطاب بود که امام صادق (ع) صریحاً او را لعن کرد و به «مزارم» گفت: «توبوا الى الله فانّکم فساق کفّار: مشرکان توبه کنند. آنان فاسق، کافر و مشرکند.»
ایشان برای زدن ریشه این تفکر تلاش بسیاری کرد که متأسفانه در میان برخی شیعیان نیز رواج یافت و مقام امامت را مساوی با خدایی تلقی میکردند و مشابه برخی پیروان مسیح که به جای ولایت الهی، به خدایی او معتقد شدند، میخواستند امامان (خصوصاً امیرالمؤمنین (ع) و اباعبدالله (ع) را اینگونه به تصویر بکشانند که با نهضت علمی جعفری و مبارزه ایشان با این جنس تفکرات، نتوانستند اعتقادات خود را به متن جامعه شیعی بکشانند.
هـ) مکتب زندقه
این حرکت رو در روى اسلام و به یک معنا رو در روى همه شرایع آسمانى بود. ریشه الحاد را باید در ترجمه کتابهاى یونانى، رومى و ... دانست که با پخش شبهاتى پیدایش این مکتب را جدى کرد. آنان در کنار قبر پیامبر (ص) و مسجدالحرام نیز مکتب خود را ترویج مىکردند. سردسته این گروه ابن ابى العوجاء، جعدبن درهم و ابوشاکر دیصانى بودند. سیدمرتضى در امالى مىنویسد: «جعد بن درهم خاک و آب را در یک ظرف ریخت و کرمهایى در آن ظرف پدید آمد. او مىگفت: من خالق این کرمها هستم. امام صادق (ع) فرمود: اگر او خالق است، از شماره آنها و نر و ماده آنها گزارش دهد.»