کد خبر: 961970
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۳ تير ۱۳۹۸ - ۱۲:۵۵
روایتی از لرزش زمین در عملیات رمضان
شب دوم عملیات رمضان زمین زیر پایمان به شدت لرزید؛ تاریک بود و تا یک متر جلوتر را هم نمی‌دیدیم؛ نمی‌دانستیم چه اتفاقی افتاده است؛ هوا که روشن شد دیدیم بعثی‌ها با حدود ۷۰۰ تانک به منطقه آمده‌اند.
سرویس ایثار و مقاومت جوان‌آ‌نلاین - فاطمه ملکی: «شمس الله بهاری» از نیرو‌های ارتش در دسته شناسایی است که در جریان عملیات فتح المبین، الی بیت المقدس و رمضان حضور داشت. وی خاطرات خواندنی و گهگاه طنزآمیزی از جبهه دارد که بخشی از خاطرات مربوط به عملیات رمضان را در ادامه می‌خوانیم..
 
بعد از عملیات «الی بیت المقدس» در داخل خرمشهر و خط مقدم بودم. تیرماه می‌خواستم به مرخصی بروم که اعلام آماده‌باش برای اجرای عملیات رمضان را دادند. شب ۲۲ تیرماه عملیات آغاز شد و پیشروی کردیم. ما در دسته شناسایی بودیم و برای کمین گرفتن جلوتر از بقیه نیرو‌ها به پشت خاکریز‌های دشمن رسیدیم.
 
بعد از ظهر هوا بسیار گرم بود؛ آن موقع یکی از نیرو‌های بسیجی به نیرو‌های شناسایی گفت «هوا بسیار گرم است برویم در دریاچه پرورش ماهی شنا کنیم»؛ گفتم «عراقی‌ها آنجا هستند کجا می‌خواهید بروید؟!» در همین بحث‌ها بودیم که چند هلیکوپتر عراقی آمدند و آتش ریختند؛ در پاسخ به این آتش ۲ هلیکوپتر کبرا به منطقه آمدند و تعدادی از هلیکوپتر‌های بعثی را منهدم کردند. همین شد که بالگر‌های عراقی عقب برگشتند.
 
تنگه چذابه (از راست شمس الله بهاری، طاهری و رجب شیشپری کمک بیسیم‌چی که در عملیات رمضان شهید شد)
 
شب که شد، زمین زیر پایمان به شدت لرزید؛ ابتدا احساس کردیم زمین‌لرزه شده است. لرزش زمین در منطقه احساس شده بود و از آن طرف خط به ما بی سیم زدند که آنجا چه خبر شده است؟! تاریک بود و یک متر جلوتر را هم نمی‌دیدیم. به رزمنده‌ها گفتیم تا می‌توانید الله اکبر بگویید و تیراندازی کنید اگر دشمن باشد، عقب برمی گردد؛ هوا گرگ و میش که شد، دور تا دور محل استقرار را بررسی کردم؛ تانک‌های بعثی طوری کنار هم چیده شده بودند که با خودم گفتم عراقی‌ها چه خاکریزی زده‌اند!

نمی‌دانستیم چه اتفاقی افتاده است؛ هوا که روشن شد دیدیم بعثی‌ها با حدود ۷۰۰ تانک به منطقه آمده‌اند. ما همان تعداد نیرو‌هایی که داشتیم به سمت تانک‌های بعثی شلیک کردیم.

در هنگامه رزم، دو ترکش کوچک به من خورد؛ بچه‌ها گفتند «زخمی شدید، به عقب برگردید» من هم گفتم «این چیزی نیست؛ هر وقت ترکش بزرگ نصیبم شد عقب می‌روم.» بچه‌ها به این حرف من خندیدند. تا بعد از ظهر ایستادیم.
 
شمس الله بهاری
شمس‌الله بهاری
 
روز ۲۴ تیرماه در پشت سنگر‌های عراقی سنگر گرفته بودیم و تبادل آتش می‌کردیم. یک دفعه گلوله تانک از پشت سنگر‌های بعثی به سمت ما شلیک شد؛ کمک بی‌سیم‌چی من «رجبعلی شیشپری» در این حمله بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر شهید شد. یادم است رجبعلی تک فرزند بود. در عملیات‌های فتح المبین و بیت المقدس باهم بودیم.

ترکش‌های گلوله تانک به دست و ران پا و سینه من اصابت کرد. ۴ بند اول انگشتانم قطع شد؛ ترکش دیگری سینه‌ام را شکافته بود. رزمنده‌های تازه وارد، با دیدن وضع من دستپاچه شده بودند؛ با دیدن این وضعیت به آن‌ها روحیه می‌دادم که چیزی نیست؛ هنوز زنده‌ام.

من را ابتدا به بیمارستان صحرایی و از آنجا به بیمارستان آبادان بردند؛ سینه ام بدجوری شکافته شده بود؛ یکی از پرستار‌ها نمی‌خواست من بدانم چه وضعیتی دارم؛ موقع پانسمان با اشاره به همکارانش گفت که نگذارید زخمش را ببیند؛ من که متوجه شدم به او گفتم «این زخمی که الان شما می‌بینید خودم در جبهه دیدم» آن پرستار هم خندید و گفت «عجب پوست کلفتی هستید!»
 
بعد از پانسمان من را به بیمارستان بوعلی تهران منتقل کردند. با عمل جراحی که روی پای من انجام شد، خوشبختانه مشکلی پیش نیامد، اما در طول این سال‌ها هوای سرد پایم را بسیار آزار می‌دهد.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۳۳ - ۱۳۹۸/۰۴/۲۳
0
0
جالب بود
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار