سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: خیلیها کار و زندگی را ول کرده و چشم دوختهاند به زندگی دیگران تا ببینند چه میکنند، چه میپوشند، چه میخورند و کجا میروند تا آنها نیز چشم و همچشمی کرده و همان کار را، حتی پررنگتر و دهانپرکنتر انجام دهند. روایت نمونههایی از این آدمها را در ادامه میخوانید.
۱- اصلاً فکر این را نمیکند که شوهر شمسی خانم ماهی ۱۰ میلیون تومان درآمد دارد. چشم ندارد ببیند بعد از مدتها یخچال جدید خریدهاند. الا بالله شوهرش را زور میکند ما هم باید بخریم و مدام میگوید: مگه ما چیمون از اینا کمتره؟ برو ببین مردای مردم چی کار میکنن برا زنهاشون.
۲- بعضیها چشم و همچشمیشان مناسبتی فوران کرده و به طرز عجیب و غریبی رفتار میکنند. اینها قبل از عید حتماً و به بهانههای مختلف، هرطور شده تلفنی یا حضوری به خانههای دیگران سرک میکشند تا بدانند پردهای، ماشین ظرفشویی، چیزی اگر جدیداً اضافه کرده باشند، آنها هم بخرند. روایت داریم خانم زنگ زده است به دخترخالهاش که سر در بیاورد برنامه عیدشان چیست، او هم دستش را خوانده و به دروغ گفته: ما عازم فرانسه هستیم. خانم هم کم نیاورده و گفته: چه جالب ما هم اونجاییم که... خلاصه شوهرش را وادار کرده با انبوهی از مشکلات قبلی، پول جور کند تا به فرانسه بروند.
۳- یک عده عادت دارند هرطور شده حتی به دروغ خودشان را از همه بالاتر جلوه دهند. ابتدا همسر خود را مأمور میکنند تا از خانمهای فامیل بپرسد: شما تو عروسی کادو چی میدین؟ ماشین چی خریدین؟ چی میپوشین و... بعد از کسب اطلاعات، آقایان نیز در این امر مهم عملیات را آغاز میکنند، کت و شلوار از مایهدارترین دوست خود امانت گرفته، زنگ میزنند اتومبیل کرایه میکنند با راننده! و از نان شب خود میزنند تا از همه بیشتر کادو بدهند. این به اینجا ختم نمیشود؛ خانمها نیز کلی انگشتر وگردنبند بدلیجات جور کرده و به همه میگویند طلاست.
۴- شما را به خدا این مدیران و رؤسای خود را بدعادت نکنید. روایت است در فلان ادارهای رئیس آنجا به کارمندی گفته سر راه برای من نان و پنیر بخر صبحانه بخورم و بیچاره پولش را هم داده است. از قضا آن کارمند برحسب عملکرد واقعاً خوبش تقدیر هم شده، همه هم فکر کردند نان و پنیرهایی که تقدیم میکرده کارساز بوده و پس از آن طی اقدامی جهادی همه دستبهکار شده و آنقدر کله و پاچه در شکم رئیس کردند که بالاخره کلسترول بالا او را از کار برکنار کرد.
۵- کافی است یک بار پای درددل بزرگان فامیل بنشینید. اگر بزرگتری، محبوب فامیل باشد اول بدبختی اوست، حرفها و سخنها آغاز میشود، حسادتها و... که چرا خونه کمال میری خونه من نمیای؟ چون ما نداریم سفره آنچنانی بندازیم خونه ما نمیای؟ آره آقاجون؟... خلاصه اینکه تصمیم میگیرند خانه همه بروند؛ و این به اینجا ختم نمیشود، بدون اینکه توجه کنند، بابا این بزرگوار قند دارد، هزار جور پرهیز دارد، ولی، چون خاله اختر مرغ سوخاری درست کرده ما سه جور غذا درست کنیم... دستی دستی بزرگتر فامیل را راهی بیمارستان میکنند.
۶- طی تحقیقات دریافتهایم که بیشترین چشم و همچشمیها و حسادتها در عروسیهاست. از مادر عروس گرفته تا مادر داماد، همه اهل این وصلت درگیر هستند تا به همه بفهمانند ما از همه سر هستیم... ابتدا مادر داماد: «هرجور شده باید برای امیر زنی بگیریم که از اون دختره بالاتر باشه، دختره نیومده دل همه رو برده، ۱۱۰ تا هم مهرش بوده تازه با اون همه جهیزیه! عروسی هم حتماً باید تو کاخ بگیریم. نشینن بگن اینا نداشتن و گدا بودن...» و حالا مادر عروس: «امسال که دیگه سکه از مد افتاده همه رو دلار مهر میبندن، دختر جاری من مهریهاش یک میلیون یورو بوده، ما باید از اونا بالاتر باشیم، آرایشگاه و آتلیه هم حتماً باید معروف و بالای شهر باشه. شمسی جون هم که میگفت چهار تا تکه از جهیزیه را انداخته گردن داماد. ما باید حداقل ۱۰ تا تکه بگذاریم به عهده خودشون. عروسی هم باید هتل بگیرن. ۱۱ جور غذا که تا حالا کسی تو هیچ عروسی ندیده باشه...»
حالا عروس خانم و آقا داماد بماند که چه حسادتها و چشم و همچشمیهایی دارند... امیدواریم به خوشبختی هم کمی فکر کنند.
۷- مورد داشتهایم مادری نگران ازدواج دخترش بوده و، چون دختر خواهرش ازدواج کرده، چشم و همچشمی کرده و به اولین خواستگار، دختر خود را شوهر داده، سرانجام این ازدواج بدون تحقیق هم، دادگاه و طلاق بوده است.
۸- برخی از این چشم و همچشمیها جالب و البته تأسفبار هم است؛ مورد داشتهایم مادرشوهری فوت کرده و پنج عروس داشته است؛ در مراسم ختم ایشان کافی بود یکی از عروسها گریه کند، عروسها یکی پس از دیگری غش کردهاند تا به مردم بفهمانند چقدر ایشان را دوست داشتند. یا پیشی میگیرند در اینکه فردای شب تدفین آن مرحومه، به طرق مختلف خواب او را دیدهاند؛ اولی مادر جان را شبیه یک کفتر چایی پشت پنجره دیده، دومی دیده است که نزد قدیسانی بوده و او را غسل میدادند، که ناگهان عروس سومی از راه میرسد با طبقی از نارنگی که خواب مادر را دیدم گفته من هوس نارنگی کردم! از عروس چهارمی خبری نیست! پس از پرسوجو متوجه میشوند رفته است قبرستان و غافل از اینکه عروس آخری خواببهخواب غش کرده و او را بردهاند بیمارستان، به هوش که آمده فقط تکرار کرده: مادر را در خواب دیدم گفته: فقط تو محرم اسرار منی!
۹- پسر آبجی اعظم دانشگاه آزاد قبول شده است و فامیل به وی تبریک گفتهاند. بیچاره حسام را به میز تحریرش بستهاند و او را در اتاق محبوس کردهاند تا سال بعد کنکور با رتبه بالا آن هم رشته پزشکی، نه آنچه خودش علاقه دارد، قبول و چشم همه را کور کند!
۱۰- بعضیها هم انگار مرض دارند؛ فلانی تصادف کرده بینیاش شکسته، پزشک وی خواسته در کنار رسالتش بیزینسی هم کرده باشد، بینی او را عمل زیبایی میکند، حالا یک عده برای عید، بینی و گونه که هیچ، کلاً پوست صورت خود را عوض کردهاند، تا کسی جرئت عرض اندام نکند.
۱۱- بنده خدایی راه میرفت، افتاد و سر زانوی شلوار لی ایشان پاره شد، تا کنون میلیونها نفر بهخاطر چشم و همچشمی لباسهای خود را تکه تکه کردهاند تا بگویند تو در مدگرایی عددی نیستی!
۱۲- کاش این چشم و همچشمیها، حسادتها، حسرت خوردنها، در دیانت و عبادت آدمها بود، در اینکه چه کسی حسن خلق بیشتری دارد، در اینکه همه رشک ببرند به خوب بودنمان.