کد خبر: 962800
تاریخ انتشار: ۲۹ تير ۱۳۹۸ - ۱۷:۵۲
مروری برادوار گوناگون سیاست ورزی احمد قوام از آغاز تا فرجام
اما رفتارشناسی قوام در عرصه قدرت، تفاوت‌های آشکاری هم با اسلاف خود دارد که ناشی از قرار گرفتن در دوره‌ای به شدت بحرانی و ورود ایران به عرصه خطیر و سرنوشت‌ساز و پرچالش و کشاکش گذار تاریخی از سنت به مدرنیته است
فرزاد زادمحسن
سرویس تاریخ جوان آنلاین: «.. و هیچ کار سخت‌تر از وزارت سلطان نبود که به مکانت او منافسه بسیار کنند و حساد او اولیا باشند... و پیوسته طامعان منصب او منتهز فرصتی حبایل باز کشیده و مترصد ایستاده و هیچ سلاح او را، چون صحت و استقامت نبود...»

خواجه نصیرالدین طوسی- «اخلاق ناصری» - فصل چهارم

حضور چهره‌ای به‌نام «میرزا احمد قوام‌السلطنه]۱۳۳۴-۱۲۵۲ [ در تاریخ سیاسی یکصد سال اخیر به‌قدری اثرگذار و فراگیر است که هر پژوهشگر و ناظری را ناگزیر از تاملی عمیق و به جدّ در ابعاد، دامنه‌ها و کیفیات این حضور مقتدر، مسلط و غیرقابل انکار می‌کند. قوام، سیاستمدار کهنه‌کاری است که در دو مقطع و فراز به‌شدت متلاطم و بحران‌زده از گردنه‌ها و سرپیچ‌های تند تاریخ معاصر و به تعبیری «قرن مشروطیت»، با مهارتی شگفت، نقش‌آفرینی کرده است. در بحبوحه‌ای که ایران در معادلات منطقه‌ای و جهانی، دشوارترین تجربه‌ها را می‌گذراند و دغدغه بقا و دوام موجودیت خود را در معرکه طوفان بنیان‌کنی می‌آموخت که به قصد حذف کامل همه موانع از سر راه تقسیم قدرت و توافقات پنهانی و پشت پرده پیش می‌رفت و در دو دوره مجزا و منقطع از هم چه به‌لحاظ اشکال و سطوح نمادین اعمال اقتدار و مناسبات آناتومیک قدرت و چه به‌لحاظ ساختار و بافت درونی و مبانی مشروعیت‌بخشی و مکانیزم‌های حفظ و تداوم قدرت و حتی ادبیات و نشانه‌شناسی و گفتمان درون متنی متفاوت این دو دوره با یکدیگرکه در یک مقایسه سطحی، آشکار و پیش‌روست؛ قوام در هر دو دوره موردنظر، نقش‌آفرینی ویژه‌ای دارد، چندان که کنش سیاسی و الگوی رفتارشناسی خاص او برخلاف بسیاری دیگر کاملاً مبتنی بر ویژگی‌های فردی و ابعاد شخصیتی منحصر به‌فرد و در یک کلام «پرسونای» اوست. او در هر زمان و به تناسب مقتضیات و شرایط آن دوره، مهره‌هایی برای رو کردن دارد که از همه کس ساخته نیست. هوشمندی، زیرکی و موقعیت‌شناسی او را در موارد متعددی از جمله مذاکراتی که به بازپس گرفتن آذربایجان از شوروی انجامید، می‌توان برشمرد و بدین ترتیب آن انگاره و مدعای اصلی که نوشتار حاضر در پی اثبات- و حداقل طرح و خوانش آن – برآمده است، در چنین فضا و زمینه‌ای رخ می‌نماید: قوام به مثابه مظهریتی از یک «صدر اعظم» صاحب اقتدار ایرانی، با همه اوصاف و جایگاه تعریف شده در ساختار و سلسله مراتب قدرت و با همه صفات و جنبه‌های مختلف و کارکرد‌های متنوع خود در تاریخ، ادبیات و حکمت سیاسی «سیاسه‌المدن» ایران از دوران باستان، در مدل یک طریقت – آئین که در سیاست‌نامه‌های کهن، تجسم و عینیت نمادین، مثالین و «آیکونیک» آن را شاهدیم، در قالب انبوه حکایات و روایت‌هایی که گاه سر به «اسطوره» و پهلو به «افسانه» می‌زند، رخ می‌نماید؛ با این حساب، قوام، «نمونه نوعی» و «صورت تمثیلی» بازتولید شده‌ای از «اشرافیت دولتمند سنتی» و «اریستوکراتیک مقتدر» و «طراز نظام سلطانی» و «پاتریمونیالیستی اعصار کهن» در دورانی است که این سرزمین به سودای حفظ هویت تاریخی‌اش، از گردباد دامن‌گستر و هیاهوی عظیم کشاکشی «سنت» رو به زوال و «مدرنیّت» حریص و شتابزده، در تصاحب ارکان و ساحت‌های زندگی و زمانه این قوم، سخت دست و پا می‌زند، آنچنان که گاه مریض محتضری را در تقلای مرگ و زندگی فرا یاد می‌آورد.
عمر سیاسی قوام، قدمتی بیش از شش دهه دارد که از پیشکاری و منشی‌گری او در دربار ناصرالدین شاه قاجار آغاز می‌شود و سرانجام در روز ۳۰ تیر ۱۳۳۱ رسما پایان می‌گیرد. در این امتداد بیش از نیم قرن، شاهد حوادث عظیم و تحولات تاریخی مهمی هستیم که اهم آن‌ها را می‌توان در سه مقطع: ۱- جنبش مشروطیت، ۲- انقراض سلطنت قاجار و روی کار‌آمدن رضاخان و ۳- شروع نهضت ملی در آغاز دهه ۳۰ شمسی خلاصه کرد که هر یک از این تحولات دوران‌ساز، اتفاقاً در تکوین شخصیت و حیات سیاسی و سرنوشت قوام و تکامل انگاره‌ای که او را در جایگاه یک سیاستمدار محوری و مرجع [Powerful]و صاحب اتوریته و اقتدار می‌نشاند، تاثیری مقطعی و غیرقابل انکار دارد. در این میان از خرداد ۱۳۰۰ تا تیر ۱۳۳۱، قوام جمعا پنج دوره صدارت یافته است.... ایران دچار دردی عمیق شده و با دارو‌های مخدر درمان‌پذیر نیست. من همان اندازه که از عوام‌فریبی در امور سیاسی بیزارم، در مسائل مذهبی نیز از ریا و سالوس بیزارم. وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من اخلال نمایند... به عموم اخطار می‌کنم که دوره عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرا رسیده است: کشتی‌بان را سیاسی دگر آمد...» این بخشی از همان اعلامیه تاریخی و مشهور به: «کشتی‌بان را...» است که آن‌را غیر از قوام به «حسن ارسنجانی» و «مورخ‌الدوله سپهر» هم نسبت داده‌اند. اما چرا قوام با آن درجه از زیرکی، هوشمندی و موقع‌شناسی، مرتکب چنین خبط و خطای بزرگی شد و با ایستادن در برابر روند نهضت ملی، از پس ۶۰ سال حضور مداوم در عرصه چالش‌های سیاسی، عاقبتی نیک را برای خویش رقم نزد؟ شاید جاه‌طلبی همیشگی او سبب شد تا در آغاز نهمین دهه عمر، فریب اشرف و دربار را بخورد و نام نیک و آبروی دیرینه را به حکومتی چهار روزه ببازد. هنگامی که قوام در آغاز این قرن بلاخیز و در اوج فتنه‌های سردار سپه مجبور به ترک وطن شد و میدان را به یکه‌تازی‌های رقیب سپرد، یکی از محبوب‌ترین چهره‌ها در سطح ملی و در میان رجال شریف و صدیق کشور در آن‌روز‌ها بود، اما در غروب سی‌ام تیر همین‌که شعار «مرده باد قوام» را در میان صدای بی‌وقفه تیراندازی تا پشت کاخ خود شنید، دانست که برای همیشه تمام شده است. وقتی اعلامیه آیت‌الله کاشانی در ۲۹ تیر به حسین علاء مخابره شد که در آن تهدید کرده بود اگر قوام استعفا ندهد «لبه تیز انقلاب را متوجه دربار» می‌کند، پیرمرد هنوز پیغام اشرف پهلوی را در گوش داشت و دلش به پشتگرمی هندرسن و علاء خوش بود. در آن جلسه که میان درخت‌های قدیمی و سر به فلک کشیده باغ معتمدالسلطنه تشکیل شد، در حلقه سردار فاخر حکمت، دکتر امامی، سید محمد صادق طباطبایی و اقبال و علم، هنوز خبر از آنچه پشت دیوار‌ها می‌گذشت نداشت و تهدید‌ها و هشدار‌ها را جدی نگرفته بود و می‌پنداشت هنوز یکه و بی‌رقیب است، اما نه مصدق، سردار سپه بود و نه کاشانی اندک شباهتی به فرقه دموکرات داشت و نه با مردم می‌شد همان معامله‌ای را کرد که با کلنل پسیان و سمیتقو و امیرمؤید سوادکوهی و دیگران شد. اما مهم‌تر از شکل‌گیری مثلث دربار، سپهبد مهدی‌قلی علوی‌مقدم و میدلتون، معادله را آن‌هایی تغییر دادند که با حضوری ناگهانی و انبوه در بهارستان و شاه‌آباد و پشت نرده‌های مجلس فریاد زدند و رفتن او را خواستند؛ آن‌هم چنانکه کاشانی گفته بود: «در کمتر از ۲۴ ساعت»! روز که سرآمد، غروب به پیرمرد خبر رسید که سراسر بهارستان تا شاه‌آباد غرق در خون است. او چنین پیش‌بینی نمی‌کرد، آشکارا ترسیده و تکیده بود، بازی را باخته بود، دستش می‌لرزید و توان حرکت نداشت. اطرافیانش او را همان روز به منزل علی اقبال بردند. دکتر حسین شیخ، طبیب قدیمی بر بالینش نشسته بود و نبض می‌گرفت. دو سه روز بعد، مصوبه مجلس با ۳ فوریت دولت مصدق را ملزم کرد که کلیه اموال و دارائی‌های قوام را مصادره کند. شگفت است که روزی سید ضیا نیز همین حکم را داده بود. قوام از آن‌روز دیگر تا پایان عمر در اختفاء زیست. سال‌ها پیش هنگامی که پس از موفقیت در بازپس گرفتن آذربایجان از ارتش استالین، ناامید از اصلاح مملکت و سرخورده از زدوبند‌های دربار، باردیگر جلای وطن کرد و رفت، «بهار» که چند صباحی وزیر فرهنگ کابینه‌اش بود گفت: «رفت از ایران قوام‌السلطنه زانک/ پهنه خالی بُد و نبرد بزرگ/ روی از این ره بتافت زیرا بود/ راه باریک و رهنورد بزرگ/ پاره شد نسخه پزشک آری/ خسته بود این طبیب و درد بزرگ/ او خردمند بود و خلق عوام/ مملکت تنگ بود و مرد، بزرگ» این بار، اما بهار نبود تا حکایت این تنهایی و درماندگی را بگوید. نه او بود و نه هیچ یک از رجال قدیمی و مشهور قاجار. او مانده بود با خیل برکشیدگان تازه به‌دوران رسیده و دیگر هیچ‌کس خبری از پیشکار و دبیر ناصرالدین شاه، کسی که فرمان مشروطیت به خط خوش او نوشته شد و به امضای مظفرالدین‌شاه رسید و کسی که روزگاری تنها مرد میدان مصاف با رضاخان بود و در این سال‌ها هم خبرسازترین چهره ایران به شمار می‌رفت، نداشت. تا آن هنگام که خبر مرگش رسید: آذر ۱۳۳۴ در تهران.
«.. پس وزرا را که مشیر و مشار امهات رسوم بودی، از اماثل افاضل اختیار نمودی تا در خبروی و کلی سوانح مصالح شرع و عرفی محتاج معاودت با دگری نبود... و نیز ندما که انیس و جلیس مجاورت و محاورت و مثافنت و منافثت خود داشتندی، جمله بر جمال عقل و کمال فضل آراسته و از دهاه عصر و کفاه دهر مستثنی بودندی... در ذکر کبار وزارت که در عقل کامل و عدل شامل و المعیت رای و اریحیت طبع و بذل ایادی دستی داشته‌اند و در پایه سروری قدمی به صدق زده‌اند...»

دستورالوزاره – محمودبن محمد اصفهانی- فصل اول

معتقدم قوام‌السلطنه آخرین صدارعظم سنتی ایران، با همه اوصاف خود، و شخصیتی در اندازه‌های یک سیاستمدار کلاسیک و واپسین حلقه از تبارشناسی «اشرافیت دولتمند شرقی» است که در ایران، سنت و سابقه‌ای بیش از هزار سال دارد. مجموع خصوصیات قوام با همه هوش و نبوغ ذاتی، خردورزی، زیرکی و زمان شناسی، مصلحت‌سنجی، التزام به آداب و آئین کهن و پایبندی به تقدس مقام سلطانی و ساحت سلسله مراتبی قدرت، جامعیت در انواع علوم (معقول و منقول و تاریخ و طبیعیات و فلسفه و ریاضیات) و اصناف رسوم و هنر‌ها از منشی‌گری و پیشکاری و ترسل و خط خوش و شاعری و حسن محضر و محفل‌آرائی و نیز برخورداری از روحیه و رفتار و صبغه اشراف‌منشانه و مقتدرانه، همه در فرانمودن تصویر شخصیتی هستند که در دورنمای خود یک «پرسونای» تمام عیار فردی را ترسیم می‌کند. پرسونایی که منحصر به‌فرد و کاملا شخصی و متعلق به یکی از معدود مردان خاکستری سیاست و قدرت در تاریخ معاصر ایران است و چندان هم شبیه همتایان و معاصران خود نیست و آن چنان هم که باید تا امروز شناخته نشده است. شخصیتی که نمادی از آخرین وزیر از نسل قدیم دربار‌های سلطانی و نظام دولتی و دیوانسالاری عصر سنت محسوب می‌شود. عصری که صدراعظم، عملا در حکم «عقل منفصل» شاه و «دست راست» او در همه امور و واجد همه‌گونه کفایت‌ها و مراتب و اوصاف و کمالات و محامد و فضایل و حداعلای کیاست و کاردانی و خرد سیاسی و حکمت عملی و تدبیر امور و اداره‌کننده واقعی کشور و هم در مقام ناصح و مربی و پنددهنده پادشاه و محور تعادل در تصمیم‌گیری‌های او بود. عصری که هنوز «تقسیم کار» و «تعریف مسئولیت‌ها» و «تکثر وظایف» از دل نظریه «تفکیک قوا» ظهور نیافته بود که خود، میراث بزرگ خرد سیاسی مدرن و عقل عملی مدرنیته و محصول اندیشه نظریه‌پردازانی، چون «هابز» در «لویاتمان»، «جان لاک» در «اصول حکومت انتخابی» و سرانجام «منتسکیو» در «روح‌القوانین» بود و البته بسیار پیش از آن در نمونه‌های شاخصی، چون «پیمان مگناکارتی» نیز تجلی خود را در روح اروپایی نشان داده بود، اما در ایران، این وزرای همه چیزدان و دست راست سلطان، محصول قدرتی هستند که ایدئولوژی آن‌را در سیاست‌نامه‌ها، چنین تدوین کرده بودند که: «.. و بیاید دانست که ملک و رعیت، همه سلطان راست...»

بدین ترتیب قوام هم با حجم عظیم حکایت‌ها و داستان‌هایی که از رفتار‌ها و خصوصیات فردی و طرز زندگی و مشی و سلوک و مناسباتش از شاهدان و معاشران نقل شده و نقشی که از خود در تاریخ به‌جا گذاشته، آخرین بازمانده از نسل همان وزیران حکیم و حاذق است که ذکر اخبارشان در کتب «دستورالوزراء» و «تحفه‌الملوک» و «نصیحه‌الملوک» و «جوامع‌الحکایات» و در مجموعه سیاست‌نامه‌ها و سیرالملوک‌ها به‌گونه‌ای اسطوره‌ای و افسانه‌وار ثبت و ضبط شده است؛ صاحب‌بن عباد و آل برمک و بونصرمشکان و خواجه نصیر و خواجه نظام‌الملک و ... پس از قوام دیگر نوبت به نخست‌وزیران متجدد می‌رسد که در چارچوب سلسله مراتب و اصول و ضوابط تعریف شده جدید و متناظر با دولت مدرن می‌آیند و می‌روند و سرانجام کسانی، چون «اقبال» و «علم»، کار این نخست‌وزیری را به امثال «منصور» و سرانجام «هویدا» می‌رسانند! فرجام این «نخست‌وزیری» حاصل از «تکنوکراتیسم شبه مدرن نسل دوم» و «بوروکراسی نوخاسته و تازه به‌دوران رسیده از غرب باز آمده» همان می‌شود که محمدرضا زمانی به یکی از نزدیکانش گفته بود: «چیزی است در حد و اندازه یکی از آبراهه‌های باریک روبروی کاخ نیاوران یا «ماشین امضا» و «رئیس دفتر سیار همایونی»، آن‌چنانکه هویدا اعتراف کرد.

و، اما رفتارشناسی قوام در عرصه قدرت، تفاوت‌های آشکاری هم با اسلاف خود دارد که ناشی از قرار گرفتن در دوره‌ای به شدت بحرانی و ورود ایران به عرصه خطیر و سرنوشت‌ساز و پرچالش و کشاکش گذار تاریخی از سنت به مدرنیته است. تشکیل حزب و ایجاد فراکسیون هوادار و معامله و توافق و تعامل پشت پرده با اصحاب سیاست و برخی پولیتیک‌های مشهور قوام که نقل تاریخ شده، از ماجرای کابینه ائتلافی دوره اول با مشارکت حزب توده و تدبیر‌های او در مذاکره با استالین و دیگر سیاست‌بازی‌هایش که رنگ «موقعیت‌شناسی» و «مصلحت‌اندیشی» داشت، روی دیگری از این سیاستمدار اشرافی و محافظه‌کار قدیمی است. دیگر آنکه قوام و دیگر رجال منتقد و مقتدر برآمده از متن مناسبات دیوانسالاری اشراف‌منشانه سلطلنت‌های قاهره و مطلقه و «دولت‌های ابد مدت» پیشامدرن، کارگزاران و گردانندگان قدرت‌هایی هستند که محصول و نتیجه فقدان دموکراسی در ساختار‌های بسته و نامتکثر، جمعی و عدم توزیع قدرت و منزلت اجتماعی و زاییده نظام‌های استبداد زده شرقی هستند که در آن تمرکز مطلق قدرت حرف آخر را می‌زند و تکیه بر صفات و فضائل و ارزش‌های شخصی، جبران‌کننده و پوشاننده دیگر خلاء‌ها و کاستی‌ها و آن‌همه حکایت‌پردازی‌ها و نقل کرامات و خوارق عادات و وجهه تقدس بخشیدن به صاحبان قدرت و مراجع اقتدار نیز ریشه در همین فروبستگی و ناکامی تاریخی و میل به اسطوره‌سازی و قهرمان‌پروری و بزرگنمایی‌ها دارد.

***

منابع:

*قتل اتابک و چند مقاله تحقیقی دیگر- دکتر جواد شیخ‌الاسلام‌زاده

*اسرار سقوط احمدشاه – رحیم زاده صفوی

*دیوان اشعار – ملک‌الشعرا‌ء بهار

*کلیات اشعار ایرج میرزا – تصحیح محمد جعفر محجوب

*تاریخ ۲۰ ساله ایران – حسین مکی

*سیاستنامه (سیرالملوک) – خواجه نظام‌الملک طوسی – به تصحیح عباس اقبال

*اخلاق ناصری- خواجه نصیرالدین طوسی

*دستورالوزاره – محمودبن محمد اصفهانی – تصحیح دکتر رضا انزابی نژاد

*از سید ضیا تا بختیار- مسعود بهنود

*نخست‌وزیران ایران (از مشیرالدوله تا بختیار) - دکتر باقر عاقلی

*روزشمار تاریخ ایران – ۲ ج- همان
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار