سرويس ايثار و مقاومت جوان آنلاين: سازمان مجاهدین در مقطعی از تاریخ کشورمان حرکتهای منافقانه خود را انجام داد که ملت ایران درگیر یک جنگ تمامعیار بود. آنها در این رهگذر از هیچ خیانتی دریغ نکردند. از ترور مردم و مسئولان و رزمندهها در پشت جبهه گرفته تا جاسوسی برای دشمن در جبههها و نهایتاً همکاری علنی با بعثیها، هر کاری از دستشان برمیآمد انجام میدادند. از همین رو وقتی در چهارزبر گیر افتادند، بسیاری از رزمندهها با انگیزههایی دوچندان با آنها روبهرو شدند.
یکبار که با جانبازی به نام محمدرضا فاضلیدوست مصاحبه میکردم، میگفت: «تخصص اصلیام در طول جنگ مخابرات بود، اما وقتی پای درگیری با منافقان پیش آمد، آرپیجی برداشتم و گفتم من با اینها ویژه کار دارم. نه با بیسیم بلکه با آرپیجی!» احساسی که فاضلیدوست در آن لحظات داشت، برای خیلی از رزمندههای دیگر تکرار شده بود. خود شهید صیاد شیرازی گفتوگویی تصویری دارد که در آن میگوید: «ما اگر میخواستیم منافقین را به خاطر جنایتهایشان تحت تعقیب قرار بدهیم باید کلی میگشتیم تا تکتک آنها را گوشه و کنار پیدا کنیم، حالا همگی یکجا جمع شده بودند و آماده تلافی!»
خیانتهای منافقین در دفاع مقدس به اولین روزهای آن برمیگردد. همان زمان که کاروان اعزام به جبهه را با پرچم و نشان خودشان راه میانداختند، در آبادان یک خانه تیمیشان توسط ارتش محاصره و خلع سلاح شد. همان جا علائمی از جاسوسی منافقین پیدا شد که با جنگ رسانهای و شلوغکاری از خطر جستند.
۳۰ خردادماه ۱۳۶۰ هم که با ماجرای میلیشیا شمشیر را از رو بستند، تا توانستند به ملتی ضرر و خسران وارد کردند که از حدود یک سال پیش درگیر یک جنگ تمامعیار تحمیلی شده بود. از تابستان سال ۶۰ طرح زدن سرشاخههای رژیم توسط نفاق اجرا شد. ماحصلش ترور چهرههایی، چون شهید بهشتی و یارانش، رجایی و باهنر و... شد. بعد طرح «زدن سرانگشتان نظام» را در دستور کار قرار دادند و با کشتن انسانهای عادی و بیگناه، هزینهها و داغهای بسیاری را متوجه مردم جنگزده کشورمان کرد.
خیلی از رزمندهها در پشت جبهه توسط منافقین ترور میشدند. «شهید حسین رسولزاده»، «شهید سید محسن میرشریفی» (که روز خواستگاریاش ترور شد)، «طالب طاهری» (که همراه دو انقلابی دیگر بهشدت شکنجه شده بودند) و... همگی رزمندگانی هستند که در همین صفحه ایثار و مقاومت روزنامه «جوان» گفتگو با خانوادههایشان را منتشر کردهایم.
همسر شهید شهپریان میگوید: «منافقین تا اواسط جنگ چنان جوی برای رزمندهها و حزباللهیها راه انداخته بودند که برخی از رزمندهها در جبهه بیشتر امنیت داشتند تا پشت جبهه. همسرم چند بار توسط منافقین ترور شد. بیشتر توی شهر زخمی میشد تا جبهه! خود من هم تا مقطعی در خانه حبس بودم، چون همسرم میترسید بیرون بروم و توسط منافقین کشته بشوم. کمااینکه یکبار من و پسر کوچکم را به رگبار بستند که به خواست خدا اتفاقی برایمان نیفتاد.»
از شهرها که دورتر میشدیم و به طرف جبههها پیش میرفتیم با جاسوسانی از سازمان منافقین روبهرو میشدیم که اطلاعات حساس مناطق جنگی را به دشمن بعثی ارائه میدادند. از سال ۶۰ تا سال ۶۵ که رجوی رسماً به بغداد رفت و پادگان اشرف را تحویل گرفت، منافقین بیشتر از طریق جاسوسی به جبهه ایران لطمه وارد میکردند. از سال ۶۵ علناً رودرروی رزمندهها ایستادند و از اواخر سال ۶۶ تا عملیات مرصاد، حداقل سه حرکت تهاجم مشخص را تحت عنوان عملیات آفتاب، چلچراغ و فروغ جاویدان به اجرا گذاشتند.
باز هم اگر از جبههها دورتر میشدیم و چند کیلومتر به عراق پیش میرفتیم، در داخل اردوگاههای دشمن نیز ردپای منافقین پررنگ بود. آنجا از بازجویی گرفته تا شکنجه و نفوذ به داخل اسرا، همکاری منافقین با بعثیها حد و مرز نداشت. سردار شعبانی که کتابی هم درخصوص عملیات مرصاد نوشته است، میگوید بعد از مرصاد با اسرایی از منافقین روبهرو شدم که داستانهای مشمئزکنندهای از برخوردشان با آزادههای ایرانی تعریف میکردند.
نهایتاً وقتی سازمان منافقین با آن همه خیانت و شرارت به مردم و کشورشان در تنگه چهارزبر جمع شدند، جنگیدن با آنها برای رزمندهها موهبتی بود که خدا نصیبشان کرده بود! آنها به مصاف دشمنی میرفتند که از کفار بدتر بودند.