کد خبر: 964618
تاریخ انتشار: ۱۳ مرداد ۱۳۹۸ - ۰۳:۰۱
دغدغه‌های یک پدر فیلسوف
یک نویسنده گفته است تولد بچه مثل انفجار یک بمب در زندگی است. روالی که همیشه در خانه حاکم بوده، ناگهان دود می‌شود و قواعد تازه‌ای شکل می‌گیرد. ساعت‌های طولانی بی‌خوابی و نگرانی دربارۀ سلامت، تغذیه و تربیت نوزاد....
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: یک نویسنده گفته است تولد بچه مثل انفجار یک بمب در زندگی است. روالی که همیشه در خانه حاکم بوده، ناگهان دود می‌شود و قواعد تازه‌ای شکل می‌گیرد. ساعت‌های طولانی بی‌خوابی و نگرانی دربارۀ سلامت، تغذیه و تربیت نوزاد پدر و مادر را به آدم‌هایی تبدیل می‌کند که قبل از بچه‌دار شدن، برای خودشان هم باورنکردنی به نظر می‌رسیده است. یک فیلسوف بوسنیایی تعریف می‌کند که چطور تولد دخترش حتی مسائل فلسفی ذهن او را نیز عوض کرد. الدار ساراجلیچ (Eldar Sarajlic) استاد فلسفه در دانشگاه سیتی شهر نیویورک است. حوزۀ پژوهشی او فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ سیاسی است و نوشته‌های روزنامه‌نگارانۀ او در نیویورک‌تایمز و هافینگتون‌پست به انتشار رسیده است. مقاله‌ای از او با عنوان «Becoming Parents to Ourselves» در وب‌سایت نیویورک‌تایمز انتشار یافته و وب‌سایت ترجمان نیز آن را با عنوان «وقتی یک استاد فلسفه پدر می‌شود» با ترجمۀ آرش رضاپور منتشر کرده است. این مقاله را با قدری تلخیص در ادامه می‌خوانید.

فلسفه همواره برایم از پدربودن جذاب‌تر بوده است. عادت کرده بودم زندگی‌ام را مثل زنجیره‌ای از مطالعه و سفر و مداقه در خاموشی ببینم. اگرچه می‌پنداشتم بالاخره روزی فرزندی خواهم داشت، اما چندان به آن فکر نمی‌کردم. پدربودن، جایی در زندگیِ وقفِ فلسفۀ من نداشت.

با این حال در سال ۲۰۱۴، سه ماه پس از آن که از رسالۀ دکترایم دفاع کردم، دخترم به دنیا آمد و همه چیز دگرگون شد. در یک تابستان، هم پدر شدم و هم فیلسوف. هر دوی این‌ها در وجودم آمیخت و هویتی برایم آفرید که به تمامی تازه بود. پیش از تولد دخترم، به فلسفۀ سیاسی علاقه داشتم و مسائل مورد علاقه‌ام معطوف بود به عدالت سیاسی و اجتماعی، لیبرالیسم و مشروعیت. سپس، همان‌طور که فرزندم در رحم مادرش رشد می‌کرد، علایق جدیدی نیز در ذهن من بال‌وپر می‌گرفت. همسرم فرزندی به دنیا آورد و فرزندمان نیز اندیشه‌هایی تازه.

رفته رفته دریافتم والدبودن، راه‌هایی بی‌شمار برای اندیشیدن فراهم می‌آورد. فیلسوفان عموماً پرسش‌هایی گوناگون دربارۀ والدبودن می‌پرسند: آیا توجیهی اخلاقی برای بچه‌دار شدن وجود دارد؟ ابعاد اخلاقی پرورش کودک چیست؟ اکنون که خود را همزمان فیلسوف و والد می‌یافتم، شروع به پرسیدن پرسش‌هایی مشابه کردم: چگونه باید فرزندم را تربیت کنم؟ چطور می‌توانم پدری خوب باشم؟

بیشتر والدینی که تازه فرزندشان متولد شده می‌دانند که نخستین فرزندداری آمیزه‌ای است از رضایت، ترس، یأس و مهم‌تر از همه، بی‌خوابی. در همان اندک لحظات بی‌خوابی در نخستین ماه‌های پدر شدن بود که تمرکز فلسفی من معطوف به پرسشی خاص شد: دختر من، در بزرگسالی، به چه کسی تبدیل خواهد شد؟ هویتش چه خواهد بود؟ همچنان که به پیچ و تاب تنِ کوچکش نگاه می‌کردم، به آینده‌های محتملی فکر می‌کردم که پیش پای اوست. آیا می‌تواند تبدیل به همان کسی شود که خودش می‌خواهد؟
فلسفه ارزشی توصیف‌ناپذیر در فرایند خودآفرینی من داشته است. من متوجه شدم جست‌وجویم برای جهان جدید، نوعی جست‌وجو برای خویشتن جدید بود. به محض آن که در شهرِ تازگی‌های ابدی، یعنی نیویورک مستقر شدم، آغازی دوباره یافتم؛ فرزندی متعلق به خودم.

به یاد دارم که از خودم پرسیدم اگر دخترم یک تازگی بنیادین در این جهان است، چگونه می‌توانم به او کمک کنم تازگی‌اش را حفظ کند و یگانگی‌اش سرکوب نشود؟ چگونه می‌توانم این هستیِ تازه و کوچک را پرورش دهم و بگذارم خودش باشد و نه کسی دیگر؟

شب‌های بی‌خوابی بارورتر از آنی بود که فکرش را بکنید. نخست اینکه، متوجه شدم فرزندان ما از بیخ و بن موجودیت‌هایی تازه هستند و همین‌گونه نیز باید با آنان رفتار کرد. اگرچه درک چنین چیزی دشوار است؛ به‌ویژه برای والدینی که تازه فرزنددار شده‌اند و از یافتن مشابهات میان خودشان و نوزادشان لذت می‌برند (ببین عزیزم! دماغش به من رفته!)، اما هم از نظر اخلاقی و هم از نظر عملی لازم است چنین کاری را نکنیم. دختر من، صرف‌نظر از ژن‌هایی که از مادرش و من به ارث برده، انسانی است منحصر به فرد، و هیچ محتمل نیست که حتی من بتوانم آیندۀ او را پیش‌بینی کنم؛ تعیین کردنِ این آینده که دیگر جای خود دارد. آیا هویت او مطابق با انتظارات من است؟ من اصلاً حق ندارم چنین انتظاری داشته باشم.

برای آنکه فرزندان، نه همچون محصول انتظارات والدین، بلکه به‌عنوان انسان‌هایی اصیل پرورش یابند، باید بیاموزند که هویتشان بر شالودۀ خِرد بنا می‌شود، یا به کلام دیگر؛ بر حقانیت عقلانی. خود مفهوم هویت از چنین برداشتی از خِرد استخراج شده است.
اگر هویت فردی عقاید خاصی باشد که فرد دربارۀ خویش دارد، بنابراین همواره محصول روابطِ میانِ خودآگاه فرد و مجموعه‌ای از واقعیات است. بر این اساس، بسته به اینکه ماهیت واقعیات گوناگون چه باشد، دلایل هویت‌یابی نیز می‌توانند متفاوت باشند. دلایل دیگر مبتنی بر واقعیت‌های تاریخی، محیطی و تجربی هستند.

اگر فرزندی، در مدرسه یا به یاری روابط اجتماعی، شیوه‌ای دیگر برای زندگی بیابد، بپذیردش و مصمم شود آن‌گونه زندگی کند، والدین باید به این موضوع احترام بگذارند که فرزندشان می‌تواند دلیلی درست برای انحراف از مسیر فرهنگ خانوادگی‌شان داشته باشد. ممانعت فرزندان از اقدام براساس دلایلی که می‌یابند، بدون آن که صحت دلایل‌شان را بسنجیم، خیانتی است به ارزش و معنای رابطۀ والد و فرزندی.
دیگر اینکه، متوجه شدم والدبودن تمرینی است بی‌مانند در خودشناسی؛ یعنی فرصتی برای کشف خودتان فراهم می‌کند. پدرشدن به من کمک کرد چشم‌انداز فلسفی‌ام را بفهمم. اندیشیدن دربارۀ عقلانیتی که می‌تواند خویشتنِ آیندۀ دخترم را شکل دهد، کمک کرد تا عقلانیت نهفته در پسِ هویت فلسفی و فردی خود را دریابم.

حالا دیگر شب‌های بی‌خوابی به همراه یک نوزاد را پشت سر گذاشته‌ام. اکنون دخترم چهار ساله است؛ با هویتی متعلق به خودش و اراده‌ای آهنین برای انجام هر آنچه دلخواهش است. با این حال، برخی شب‌ها؛ نیمه‌شب‌ها، نگرانی از آینده‌ای غیرمنتظر گریبانم را می‌گیرد، آرامشم را می‌تاراند و وادارم می‌کند همه چیز را زیر سؤال ببرم. در این لحظه‌ها هیچ لالایی‌ای نمی‌تواند آرامم کند، تنها کاری که از دستم برمی‌آید این است که به مغاک چشم بدوزم، بی‌آنکه امیدوار باشم مغاک به من چشم ندوزد.
اما وقتی می‌بینم اینچنین در آرامش به خواب رفته است، می‌فهمم که نباید از مغاک ترسید چراکه مغاک نوعی گرداب بی‌معنایی نیست که ما را به جنون رهنمون شود. مغاک دروازه‌ای است به سمت خویشتنِ ما؛ و تنها خود ما هستیم که تصمیم می‌گیریم با چه چیزی پرش کنیم؛ رؤیا، ترس، بلندپروازی. این یگانه شانس ماست برای آنکه تبدیل به چیزی شویم که واقعاً هستیم؛ فرصتی برای اینکه والدِ خودمان باشیم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار