سرویس دین و اندیشه جوانآنلاین: یورگن هابرماس، فیلسوف آلمانی به نظر برخی صاحبنظران، مهمترین فیلسوف مدرن معاصر و زنده و نیز نظریهپرداز قابل اهمیت در حوزه مسائل اجتماعی است. هابرماس در دورههای تفکری خود تطوری را تجربه کرده است که محور آن نگرش به سکولاریسم و میزان موضوعیت آن در جامعه است.
نسبت دین با اجتماع و به عبارتی کارکرد اجتماعی دین در جامعه سکولاریتهزده غربی، موضوعی است که توجه هابرماس را به خود جلب نموده و کوشیده پاسخی برای آن ارائه کند. در یادداشت زیر فرایند تغییر نگرش این فیلسوف نسبت به موضوع مذکور مورد بررسی قرار گرفته است.
نوع رویکرد هابرماس به موضوع دین، فلسفی است و در این نگاه خود متأثر از متقدمین خود در مکتب فرانکفورت است؛ چراکه آنها معتقد بودند پدیدههای اجتماعی بالاخص موضوعات دینی را بایستی با نگاه فلسفی مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. نگاه فلاسفه مکتب فرانکفورت به دین از منظر معنابخشی به حیات ارائه شده است و به عنوان مثال ماکس هورکهایمر از چهرههای شاخص این مکتب تصریحاً اعتقاد خود را اینگونه ابراز میدارد که تلاش برای حفظ معنای «مطلق» توسط انسان، بدون درنظر گرفتن خدا کاری بیهوده است. بدون رجوع به امور الهی، اقدامی همچون نجات یک آدم در معرض خطر، جلوه و شکوه خود را کاملاً از دست میدهد. درنهایت تلاش برای مرگ خدا، تلاش برای مرگ حقیقت جاودان است.
هابرماس نیز جمله فوق را در تفکر فلسفی خود در نظر گرفته و مورد توجه قرار داده است. وی از همان ابتدا نیز لیبرالیسم را تفکری میدانست که باید بتواند نگرشهای دینداران را در درون خود تحمل کند. سانسور و حذف جمعیتهای دینی از نظر وی با روح یک جامعه لیبرال ناسازگار است.
چنانچه مشاهده میشود نگرش نخستین هابرماس مبنی بر لزوم سازش و پذیرش دین در جامعه لیبرال شکل گرفته است. این نگاه حداقلی ذیل اعتقاد به سکولاریسم شکل میگیرد. هابرماس در نگاه اولیه و نظریات متقدم خود نسبت به دین گرچه آن را نادیده نمیگیرد، اما میکوشد کارکرد آن را صرفاً در حوزه تسکین آلام تقلیل دهد.
۳ کارکرد دین از نگاه هابرماس
در نتیجه بررسیهای هابرماس، وی سه کارکرد عمده برای دین درنظر میگیرد.
این سه کارکرد عبارتند از تولید جهانبینی، طرح معیارهای اخلاقی و قابل تحمل کردن مصیبتها و فجایع.
درخصوص وظیفه نخست هابرماس از سه جهانبینی غالب در جهان نام میبرد؛ نخست جهانبینی اسطورهای که در دورهای بر جهان حاکم بوده است.
مرحله دوم جهانبینی متافیزیکی- دینی که در بازهای از زمان در قالب ادیان توحیدی در جهان تسری یافته است و نهایتاً جهانبینی مدرن که از حدود شش قرن پیش آغاز شده است.
هابرماس در ابتدا وظیفه ساخت جهانبینی را موضوعی میدانست که با روی کارآمدن مدرنیته به آن واگذار شده و میتوان این وظیفه را از دوش دین برداشت.
هابرماس در کتاب تفکر «پسامتافیزیکی و مقالات فلسفی»، میگوید: «دین، از نقطه نظر خارجی، از کارآمدی خود در رابطه با تولید جهانبینی برای ارزش و معنا بخشیدن به زندگی دینداران بیبهره شده است.»
علت این امر از نظر وی آن است که جهانبینی مدرن که از ویژگی عقلانیت برخوردار است، لذا باید جانشین این دو جهانبینی شود.
همچنین هابرماس تفاهم متقابل بینالاذهانی در کنش ارتباطی را جایگزین وظیفه دوم جهانبینی دینی- مابعدالطبیعی (طرح معیارهای اخلاقی) میکند. لکن درخصوص وظیفه سوم، معتقد است بایستی این وظیفه توسط دین انجام شود و چنین مینویسد: «دین هنوز در نقش خود در ایجاد مقاومت در مقابل حوادث غیرمنتظره زندگی بیهمتا و غیرقابل جایگزین به وسیله فلسفه است... فلسفه حتی در شکل فرامتافیزیکی خود نه قادر خواهد بود جایگزین دین شود و نه میتواند دین را سرکوب کند. مادامی که زبان دین حامل محتوایی معنایی است که الهامبخش و ضروری است، این محتوا فعلاً از اینکه به دام توان تشریحی زبان فلسفه بیفتد، طفره میرود و کماکان در برابر تبدیل شدن به گفتمانهای تعقلی مقاومت میکند.»
تغییر در مواضع
هابرماس از ۲۸ سال قبل یعنی در سال ۱۹۸۸ در مقاله «استعلا از درون، استعلا در این جهان» اعتراف میکند که تفکر و موضعگیری نخستین او نسبت به دین تا حدودی عجولانه بوده است و بایستی تعدیل گردد.
این فیلسوف که به نظر میرسد با پیشرفت زمان و درک ناکارآمدیهای مدرنیته و خلأ جامعه بدون کارکرد اجتماعی دین علاوه بر الهامبخشی پی برده است، بهرغم مواضع قبلی خود دین را صرفاً در حاشیه زندگی اجتماعی قرار نمیدهد بلکه میکوشد مسیری تازه برای فهم دین ارائه نماید. به این منظور وی از غلظت ضریب دادن به فلسفه و جایگزین کردن آن برای کارکرد دین اجتناب نموده و تا جایی پیش میرود که انتظار دارد فلسفه از دین یاد بگیرد: «فلسفه همچنین دلایل خوبی دارد که در معرض یادگیری از سنتهای دینی قرار گیرد. عقل مدرن صرفاً زمانی میتواند یاد بگیرد که رابطه شفافی با آگاهی دینی معاصر برقرار نماید.»
هابرماس در سال ۲۰۰۸ مجدداً در مقالهای از چهار مدل فهم درخصوص دین سخن میگوید. نخستین برداشت از آن، «دین به مثابه نهادی تاریخی- اجتماعی» است. این کارکرد ارتباطی مستقیم با زندگی اجتماعی دارد و مستقیماً بر ابعاد زندگی در یک جامعه تأثیرگذار دانسته میشود. دومین کارکرد مورد اشاره هابرماس، «دین به مثابه ابزار نقادی» است. در این رویکرد دین میتواند تفکر انتقادی را در جامعه ترویج نماید و به تغییر و تحول مناسبات انسانی کمک نماید. دین در این نگرش ابزاری است که توسط آن انسانها میتوانند به چالش با محیط خود بپردازند و موضوعات اجتماعی را نقد کنند. در سومین کارکردی که هابرماس برای دین برمیشمرد، «دین به مثابه جهانبینی» در نظر گرفته میشود. این همان کاربردی است که در نگرش اولیه هابرماس، با فلسفه جایگزین شده بود، درحالیکه هابرماس پس از مدتی پی میبرد که «هر دینی در اصل یک جهانبینی یا دکترین جامع میباشد.» دین مدعی است اقتداری دارد که یک مدل از زندگی را به عنوان یک کل و سبک حیات ساماندهی نماید و درنهایت چهارمین تلقی دینی آن است که «دین به مثابه زبانی مشترک» برای ایجاد تفاهم دوجانبه بین اذهان به کار برود و بتواند نقشی همگرایانه در ایجاد تفاهم میان انسانها بازی کند.
همچنین هابرماس در جای دیگر با نگرش کارکردگرای خود، دو نقش ویژه دیگر را برای دین برشمرده است که یکی از آنها را «مطیع سازی» و دیگری را «آرامسازی و مصلحتگرایی» برمیشمرد. به این معنی که دین میتواند در افراد، احساس جامعهپذیری را تقویت نموده و آنان را با هنجارهای اجتماعی همراه و همسان گرداند. همچنین میتواند با وضع هنجارها، مردم را متقاعد به تأمین نظرات مصلحتگرایانه نموده و از رفتارهای شتابزده در مواجهه با مخاطرات پیشگیری کند.
مطالعه آثار اخیر هابرماس نشان میدهد وی در حال حاضر از نگرش جانبدارانه مطلق نسبت به مدرنیته و نفی دین فاصله زیادی گرفته و نظرات اخیرش تأثیر مثبتی در ارزیابی وسیعتر اهمیت دین داشته است. برخورد هابرماس با دین همچون قبل تقلیلگرایانه نیست، بلکه عمیق و جدیتر از قبل بر لزوم حضور دین در اجتماع تأکید دارد که همین نگرش میتوان باعث چالش سکولاریسم و پیامدهایی همچون طبیعتگرایی پوزیتیویستی گردد.
با عنایت به همین موضوع و کارکرد مهم دین از نگاه هابرماس، وی تلاش کرده تصویر بهتری از جامعه بر پایه صلح، اتحاد و سعادت بشری ترسیم کند.
علت تغییر نگرش هابرماس را باید بیش از هرچیز به دلیل دگرگونی جهان پیرامونی عینی دانست که در طول عمر وی حاصل شده است. هابرماس در نخستین دوره حیات فکری خودش، دین را در قالب پاپس کشیدن خداوند از تمشیت جهان (همچون مارکس)، تفسیر میکند که این امر تنها تحمل مصائب را آسان میکند، ولی در مقاطع زمانی بعد، با قبول وجوه معنابخش و هویتساز دین، این نقش را در کارکرد عمومی خود با نگاهی تشکیکی ارتقا داد. درنهایت با طرح موضوع عبور از سکولاریسم به نقش غیرقابل انکار دین در تنظیم مناسبات اجتماعی اقرار کرد.
این تنظیم دیدگاه و تعدیل نگرش نسبت به ارتباط سکولاریسم و دین در پرتو پیچیدگیهای جهان معاصر و رخدادهای آن در دهههای اخیر حاصل شده است که شاید بتوان فرایند انقلاب اسلامی را نیز در آن تأثیرگذار دانست.
البته نباید درخصوص رویکرد این فیلسوف معاصر ذوقزده شد. پساسکولاریسم هابرماسی نه فرایند سکولارسازی جامعه را رد میکند و نه بازگشتی به اولویتبخشی الهیات در جامعه است. از نظر هابرماس جامعه پساسکولار با تداوم وجود اجتماعات مذهبی در محیطی سکولار تعریف میشود. درحالیکه گزارههای ضدسکولارسازی محدودیتهای گستردهای را بر پیشفرضهای سکولارسازی تحمیل میکنند. پیشفرضهای پساسکولارسازی راههای بدیلی را مبنی بر دستیابی به نقش دین در حوزه عمومی ارائه میدهند.
۲ رویکرد به نظرات اخیر هابرماس
تأکیدات اخیر هابرماس بر لزوم افزایش کارکرد دین در عرصه اجتماع را میتوان با دو نگرش مورد بررسی قرار داد؛ از یکسو میتوان خوشبینانه آن را در راستای تزلزل پایههای سکولاریسم دانست که اساسش بر حاشیه راندن دین از عرصه اجتماع است. از همین رو نباید پساسکولاریسم هابرماسی را صرفاً بسط نظریههای قبلی سکولارسازی قلمداد کرد، بلکه باید آن را چرخشی پارادایمی از عصر برتری عقلانیت علمی و غیرمتافیزیک به عقلانیت متافیزیک یا پسامتافیزیک جدیدی قلمداد کرد که در آن نه عقل متافیزیک و نه غیرمتافیزیک هیچیک، به تنهایی از اقتدار برخوردار نیستند.
درنتیجه هابرماس به این سمت گرایش پیدا کرده که خرد سکولار باید از موقعیتی همشأن با دین برخوردار شود و عقل سکولار نیز برای درک اهمیت دین در حوزه عمومی، باید فرض ارجحیت داشتنش بر دین را وانهد.
رویکرد دیگری نیز وجود دارد که معتقد است هابرماس میکوشد با پررنگ کردن موضوعیت دین ضعفهای آشکار شده سکولاریسم را بپوشاند و در قالب پساسکولاریسم همان سکولاریته را در قالبی فراگیرتر اشاعه دهد و ضعفهای ساختاری آن را با تمزیج دین رفع کند.
حسب این نگرش سکولارسازی الزاماً به تضعیف اثربخشی دین منجر نمیشود؛ و افزایش اهمیت دین در حوزه عمومی نیز فرآیند سکولارسازی را تهدید نمیکند.
با این نگاه حتی رویکردهای سیاسی دین را با ترجمهای سکولار میتوان پذیرا بود.
قائلان به این رویکرد معتقدند هابرماس با پذیرش چالشهای سکولاریسم که ناشی از برتری دادن پیشفرضهای عقل خودبنیاد نسبت به دین و منابع دینی است، دین و رویکردهای متافیزیکی را که به طور گریزناپذیری در حال اقبال توسط جوامع مدرن است، با همزیستی مسالمتآمیزی همچنان اقتدار عقل مدرن قرار دهد.
فرجام سخن
تلاش هابرماس برای پررنگ کردن نقش دین در حوزه کارکرد عمومی را هرگونه که تفسیر کنیم غیرقابل انکار است که پاسخ و واکنشی است به اهمیت رو به افزایش دین در دوران معاصر و گرایش مردم در جوامع غربی به متافیزیک برای فرار از تبعات مدرنیته.
با توجه به جایگاه مهم و جهانی هابرماس در حوزه فلسفه، قاعدتاً تفکرات وی در میان فیلسوفان و روشنفکران بازتاب وسیع و مثبتی به نفع دین و نیز اصلاح و تعدیل اندیشههای افراطی سکولارها داشته و خواهد داشت. بسیاری از فلاسفه سالهای اخیر به لزوم احیای نگرش دینی و احیای کارکرد آن در حوزه اجتماعی -آن هم پس از یک دوره محدودسازی افراطی دین به حوزه فردی توسط سکولارها- اقرار کردهاند.
نظریه هابرماس بین دین و جامعه پیوندهای عمیقی ایجاد کرده است که در مقایسه با تفکرات دیگر فیلسوفان سکولار بینظیر و بسیار ارزشمند است. او حتی اخیراً دین را منشأ تمام ارزشهای جهان مدرن ازجمله عدالت، برابری، صلح، امنیت و سعادت بشری برشمرده و این تغییرات محتوایی فلسفی میتواند در آینده چشمگیرتر نیز باشد.