کد خبر: 967199
تاریخ انتشار: ۰۵ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۶:۰۵
رفتار امروز ما با سالمندان، سرنوشت فردای خود ماست
یادتان باشد قرار نیست جوانی جاودانه باشد و شما همیشه در اوج باشید. همیشه سرتان به کاری و کسب درآمدی گرم باشد و فرصت بودن کنار مادر یا پدر را نداشته باشید. زمین گرد است و روزی هم نوبت پیری شما فرامی‌رسد
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: صدای پچ‌پچشان را از توی آشپزخانه شنید. عروسش از این وضع خسته شده بود. داشت تهدید می‌کرد: «یا جای مادرت توی این خونه است یا جای من. بچه‌ها تحمل امر و نهی‌های زورگویانه مادرت رو ندارند.» اصرار کرده بود خانه ارثیه‌اش را بفروشند توی محله بهتری خانه‌ای بزرگ‌تر بخرند. مرد معذب بود. گیر افتاده بود. یک سو مادرش بود. تاج سری که هر چه دارد و هر که هست از صدقه سری حضور اوست و یک سو همسر و فرزندی که مدام به جانش غر می‌زنند و قرار است زندگی‌اش را جهنم کنند. تمام شب را در خلوت خودش دنبال چاره می‌گردد.

سرنوشت غم‌انگیز سالمند بودن

کاش می‌توانست به دامان مادر پناه ببرد و بخواهد برایش دعا کند. اینجا ماندنِ مادر جز توهین و تحقیر برایش عاقبتی نیست. عزمش را جزم می‌کند تا با یک تصمیم درست همه را از این شرایط رها کند. صبح اولین گزینه روی میز کارش تماس با آسایشگاه سالمندان است. دنبال چند آدرس می‌گردد و با تحقیقی یک ساعته بهترین و تمیزترینشان را برای مادر برمی‌گزیند و حضوری آنجا می‌رود. حساب‌کتاب‌ها را که تمام می‌کند به خانه می‌آید. توی چشم مادرش برق عجیبی است. انگار دستش را خوانده! اما هیچ نمی‌گوید و منتظر می‌شود تا پسرش به حرف بیاید و بگوید که موجود اضافی این خانه است و باید جل و پلاسش را جمع کند و برود پیش همسالان خودش. جایی که به خورد و خوراکش می‌رسند و پرسنل مهربانی دارد که هوایش را دارند.

اشک می‌نشیند گوشه چشمش. مادر است دیگر! راضی نیست خار به پای بچه‌اش برود چه رسد به جهنم شدن زندگی مشترکش. بار سفر می‌بندد و عکس همسر مرحومش را که تنها حامی‌اش بود، برمی‌دارد و با دلی پر از درد و قلبی پر از خاطره از آن خانه می‌رود. پسرش قول داده هر هفته به او سر بزند، اما عاقبتش را خوب می‌داند و دوستان همسالش را دیده که دیدن هر ماه فرزندانشان تبدیل به آرزوی سالی یک بار دیدنشان شده است. خودش را با یک چمدان خاطره دست خدا می‌سپارد و راهی خانه که نه! آسایشگاه سالمندان می‌شود...

خانه‌ای که ممکن است مقصد هر یک از ما باشد

این تراژدی تلخ هر روز بیشتر و بیشتر می‌شود. هرچه تعداد سرای سالمندان توی شهر بیشتر می‌شود بچه‌ها را بیشتر به یقین می‌رساند که سپردن والدین سالخورده‌شان به آسایشگاه کار درستی است و هر روز از قبح آن کاسته می‌شود.
حرمت سالمندان در معرض خطر است. باید در شیوه‌های تربیتی کودکان بازنگری کرد. چون اگر به این شیوه و سرعت ِ بی‌تفاوتی، پیش برویم نسل بعد هیچ تعاملی با پدران و مادران سالمند نخواهند داشت و آن‌ها را مثل یک موجود اضافی از خانه خود بیرون خواهند کرد.

یادتان باشد قرار نیست جوانی جاودانه باشد و شما همیشه در اوج باشید. همیشه سرتان به کاری و کسب درآمدی گرم باشد و فرصت بودن کنار مادر یا پدر را نداشته باشید. زمین گرد است و روزی هم نوبت پیری شما فرامی‌رسد. آن وقت فرزندانتان همین کاری را با شما می‌کنند که شما با والدینتان کردید. همان‌هایی که به طرز فکر متفاوت و فاصله نسل‌ها متهمشان کردید. بله! همان پدر‌ها یا مادر‌هایی که به شما راه رفتن آموختند و برای سلامتی‌تان از هیچ تلاشی دریغ نکردند. حالا چه شده که حرف‌هایش را اضافه و دمده می‌دانید و برای هر راهنمایی‌ای که می‌کند او را متهم به قدیمی بودن می‌کنید، پشت چشم نازک می‌کنید که علم پیشرفت کرده و تجربه‌های شما ارزشی برای نسل جدید ندارد؟ وقتی کودکانتان را غرق در فضای مجازی و استفاده بیش از حد تلفن همراه و بازی‌های رایانه‌ای می‌کنید، وقتی هر چیزی که با تحکم از شما می‌خواهند به اسم فرزندسالاری و مهر پدری برایش می‌خرید، مطمئن باشید راه را کج رفته‌اید و به زودی این شمایید که باید بساط خودتان را از آن خانه‌ای که با خون دل فراهم کرده‌اید جمع کنید و به سرای سالمندان بروید. نگران نباشید. جای بدی نیست. اگر والدین شما آنجا چند صباحی زنده ماندند و دوام آوردند پس شما هم می‌توانید. فقط اولش کمی دلتنگی دارد. روز‌های اول چشمتان به در خشک می‌شود تا هفته تمام شود و بچه‌هایتان در قاب اتاق ظاهر شوند. کم کم عادت می‌کنی. پای درددل دوستانت که می‌نشینی می‌بینی مثل تو زیادند و یاد می‌گیری به دیدن بچه‌ها و وفاداریشان دل نبندی. خیلی شانس بیاوری سر عهدشان بمانند هزینه نگهداری‌ات را ماه به ماه بدهند تا پیش دوستانت بیش از این خوار و خفیف نشوی. نگران نباش! عادت می‌کنی. تا پایت به آنجا برسد و از خاطرات خانه و بچه‌هایت دل بکنی سخت است. بعد از آنش دیگر خیلی سخت نیست. قلبت که شکست دیگر کار تمام است. دیگر انتظار تنها چیزی که می‌کشی پشت آن پرده روشن، فرشته مرگ است. با خودت فکر می‌کنی و عصبانی می‌شوی که چرا؟ چرا با من این کار را کردند؟ من که هر تلاشی توانستم برای خوشبختی و رفاهشان کردم. می‌گویی حق نداشتند من را به واسطه بالا رفتن سنم از یاد ببرند. تازه آن وقت می‌توانی جواب سؤالت را پیدا کنی و تازه بفهمی که آن روز که جای فرزندت بودی چه به روز پدر و مادرت آوردی و برای یک تکه زمین که دست بساز و بفروش بسپاری تا چند قوطی کبریت بسازد، آن‌ها را از خودت راندی.

آنچه باید یادمان باشد

یادت باشد چیزی که تو را آنجا از پا درمی‌آورد و به بیماری‌های مداوم دچارت می‌کند، غم و اندوه و افسردگی است و این احساس سربار بودن و موجود اضافه بودن رهایت نمی‌کند و از پا درت می‌آورد.
یادت باشد ماهواره‌ها نقش مهمی در ذهن فرزندت دارند. توانستند سبک زندگی را تغییر دهند و این حس زاید بودن سالخورده‌ها را القا کنند. یادت باشد این‌ها را که توی ماهواره یاد گرفتی مال فرهنگی منهای دین بوده نه اسلامی که برای پیران و سالمندانش احترام و ارج و قرب قائل است.

یادت باشد غر‌ها و نارضایتی‌های همسر، مشکلات اقتصادی، چشم و هم‌چشمی، غرق شدن در استرس‌های مادی، مشغول شدن با رسانه‌ها، دخالت بیجای دیگران و فشار‌های زندگی شهری همیشه بوده و هست. مهم تربیت صحیح خانواده است که میان همه این هجمه‌ها چطور با بزرگ‌تر‌ها رفتار کند و قدردان زحماتشان باشد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار