سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: صله رحم یکی از سفارشات اکید دین اسلام است. «صله» در لغت به معنی احسان و دوستی است و مراد از «رحِم» خویشاوندان و بستگان میباشد. مولا (ع) میفرماید: «صله الرحم توجب المحبت و تکبت العدو- صله رحم محبتآور است و دشمنیها را از بین میبرد.»
کلمه عجیبی که این روزها جایش میان هفتههامان خالی است. یک اتفاق خوب، یک تماس امیددهنده، یک عمو که تماس بگیرد و برای دیدن پدر بیاید خانهمان. بگوید چند روز از شما بیخبر بودم، نگران شدم. یکی که بیهوا زنگ بزند و بگوید اگر خانهای غذایم را بیاورم با هم بخوریم. یکی که وقتی دلتنگ شدی به خانه و حیاطش پناه ببری و یک قاچ هندوانه خنک کنار حوض مهمانش شوی.
چقدر این روزها زندگی سخت است. چقدر میدویم برای رسیدن! مشکل وقت هم معضلی شده در این بین. ترافیک، آلودگی هوا، شلوغی، چند شغله بودن و... همه دست به دست هم داده تا آخر هفتههایت را به جای سر زدن به پدر و مادر یا اقوام نزدیک، توی خانه بنشینیم و اندازه یک هفته کار و بدو بدو، بخوابیم و استراحت کنیم. چقدر وقت کم میآوریم برای با هم بودن! خوش به حال قدیمیها. راستی ناگهان چه زود دیر میشود!
یک روز شاد و صمیمی با دورهمی فامیل
قدیمیترها خاطرههای زیادی از صله رحم دارند. آن وقتها هنوز زندگی ماشینی نشده بود و پول و ثروت هدف اصلی مردم نبود. مردم کار میکردند که زندگی کنند. جمعهها روز خانواده بود. یک روز ِ شاد برای دورهمی. بچهها از صبح شال و کلاه میکردند برای رفتن به خانه پدربزرگ. نوهها همه همین اشتیاق را داشتند. وارد که میشدی بوی آبگوشت مادربزرگ با آن ریحانهای سبزی که خودش توی باغچه کاشته بود مستت میکرد. سفرهای فراخ میان حیاط و کنار حوض آبی پهن میکردند و همه یک لقمه نانشان را کنار هم و در شادی میخوردند. کلام پدربزرگ و نصایح مادربزرگ، چاشنی این دورهمی بود و همیشه آنها را به حفظ این دوستی و دورهمی توصیه میکردند. بعضی خانوادهها مدل دورهمیشان فرق میکرد. یک روز همه وسایلشان را جمع میکردند و مردهای فامیل دست از کار میکشیدند. خانمها غذا درست میکردند و راهی خوشآب و هواترین و خنکترین نقطه شهر میشدند.
جوانی در ذکر خاطرات کودکیاش که شاید مشابه خیلی از کودکی ماست، نوشته است: «پدرم وانت داشت. آن زمانها هفت، هشت ساله بوده است. میگوید خالههایش ماشین نداشتند و وقتی قرار میشد بیرون برویم مادرم با تلفن همه را خبر میکرد. دایی و خالهها در عرض پنج دقیقه هماهنگ میشدند و قرار میشد تا ساعت ۱۱ خودشان و ناهارشان آماده باشند.
پدر که میآمد وسایل را توی باربند میگذاشتیم و من و خواهر برادرهایم سوار میشدیم. دلمان میخواست جلو بنشینم و همیشه قرعه میانداختیم. اما مادرم میگفت تا وقتی به خانه خاله و مادربزرگ برسیم بنشینید، چون آنها نمیتوانستند هوای خنک بیرون را تحمل کنند و از همه بزرگتر بودند. بعد به در خانهها میرفتیم و خالهها و وسایلشان را سوار میکردیم. تا یک جای مناسب پیدا میکردیم و مستقر میشدیم، ساعت یک میشد. پدرم جعبههای میوه را کنار آب میگذاشت تا عصر خنک بماند. یکی هم برایمان تاب وصل میکرد. زنها مینشستند و سالاد و دوغ درست میکردند و گاهی هم بساطش را راه میانداختند. بچهها هم هر کدام جایی به چیزی سرشان گرم بود. آن وقتها نه موبایل بود و نه اینترنت همراه. حتی مامان اجازه نمیداد گیمهای کوچکمان را ببریم. میگفت گیم برای تنهاییست. هر چه بود حرکت بود و جنب و جوش. همه از احوال هم باخبر میشدند و اگر کسی غمی در دلش بود به غروب نکشیده مشکلش حل میشد و لبخند روی لبش مینشست. آن وقتها کسی تنها نبود.»
تهدید سبزی خردشده و آماده علیه صله رحم!
آخ که چه طعمی داشت سبزیهای آشی که میان همسایهها پاک میشد! یک دورهمی سالم و جذاب که غیر از سبزی پاک کردن خبر از کل کوچه و محل را داشتند و گاهی میان همین سبزی شستنها دختری را شوهر میدادند و کار خیری انجام میشد. گاهی لوبیا و کرفس هم به جمع سبزیها اضافه میشد. زنها خوب میدانند چه میگویم. گاهی ۵۰ کیلو بساط ترشی از هویج گرفته تا کلم، موسیر و... میان حیاط ولو بود و همسایهها آنقدر میان خرد کردن وسایل ترشی حرف میزدند و توی استکانهای کمر باریک چای مینوشیدند که نمیفهمیدند کی غروب میشود. این کار همیشگیشان بود. اگر کسی نبود حتماً علتی داشت و اینگونه بود که دغدغهاش را میفهمیدند و برای دلجویی به خانهاش میرفتند. کم کم زندگی آسان شد و به جای ساعتها وقت گذراندن پای سبزیها رفتند سبزی خردشده گرفتند. آنقدر همه چیز ماشینی و بیدردسر شد که پیازداغ، سیرداغ و ترشی هم آمادهاش به صرفهتر و آسانتر شد. بعد از آن به مادرها گفتیم کار نکن دستهایت خراب میشود. در را روی همسایهها بستیم و رفتیم توی غار تنهایی خودمان.
مشغول گوشیهایمان شدیم
کمکم تشریفات زندگی عوض شد، توقعاتمان بالا رفت و دچار خودبرتربینی شدیم. خواستیم حرف حرف خودمان باشد. هر جا که ما میگوییم برویم، هر کس که ما دلمان خواست دعوت کنیم و خلاصه یکی یکی بندهای مودت پاره شد و هر روز از یکدیگر دور و دورتر شدیم. کم کم دورهمی مادربزرگها کمرنگ شد و به خاطر اختلاف سلیقههامان از یکدیگر فاصله گرفتیم.
آن وقتها همه با هم بودند. نه توی جمعی دختری تنها بود و نه پسری. آنقدر بچه هم سن و سال توی فامیل بود که خانه هرکسی میرفتند تا ساعتها سرشان گرم میشد. اما کم کم به این نتیجه رسیدیم که فرزند کمتر رفاه بیشتر. فکر کردیم یک بچه داشته باشیم، اما آن یکی را به همه آرزوهایش برسانیم. فکر کردیم زندگی خرج دارد و باید برای آرزوهای رنگارنگ بچههایمان هزینه کنیم. این شد که از یک جایی به بعد دایره دورهمیها کوچک و کوچکتر شد. به نسلی رسیدیم که همه توی مهمانی تنها بودند و اغلب فراری از یک دورهمی بزرگسالانه که باید مینشستند و سرشان را با بازی یا گوشی گرم میکردند. الان که اوضاع خیلی وخیم است و کل ساعت مهمانی به فیلم و عکس گرفتن برای فضای مجازی میگذرد. انگار مهمانی میدهیم که طراحی میز و پذیراییهایمان را به رخ بکشیم. آنقدر برای تشریفات مهمانی خسته میشویم و درست کردن چند مدل غذا، دسر و... انرژی میگیرد که وقتی مهمانها میرسند دیگر رمقی برایمان نمانده است. وقتی هم که مینشینیم آنقدر اخبار سیاسی و اجتماعی را برای هم مرور میکنیم و مطالب فضای مجازی را برای هم به اشتراک میگذاریم که کلاً یادمان میرود آمده بودیم لحظاتی کنار هم بیاساییم و از وجود هم آرامش بگیریم و آماده شویم برای یک هفته پر تلاش با همه بدوبدوهایش. انگار این روزها مدل همه چیز فرق کرده است. فقط ما نیستیم که عوض شدهایم. وقتی هم که به مهمانی یا پیکنیک میرویم زودتر از خودمان بساط قلیان را برمیداریم. نمیدانم چرا شده کلاس دورهمیها. اینکه قلیانی وسط بگذارند و همه را با تعارف به یک پک دود سمی دعوت کنند. از کی ما اینقدر تغییر کردیم؟ یادمان رفت هویت دورهمی به با خبر شدن از احوال هم است. برای نزدیک شدن دلها. چرا پیکنیکهای ساده با یک دمپختک و ماست و خیار تبدیل شد به سیخهای جوجه و کوبیده؟ چرا خیلیها به هر زحمتی شده برای مهمانهایشان کباب مهیا میکنند که در مقابل فلان فامیل کم نیاورند؟ چرا خجالت میکشند کوکو و پلو بیاورند؟ یعنی دورهمیهای ما هم از لاکچری بودن در امان نمانده است؟!
عیدها را به کاممان تلخ میکنیم
یکی از مناسبتهای زیبای ایرانی که سالهاست دل به آمدنش خوش میکنیم نوروز است. لحظهشماری میکنیم از راه برسد. بچهها لباس نو بپوشند و لحظهشماری کنند برای در کردن توپ سال نو که عیدیهاشان را بگیرند. اما در این سالهای اخیر با سرعت نجومی تورم و فشار اقتصادی روی جامعه، آیینها و دورهمیهای حسنه ما کمرنگتر شده است. همین که برای نوروز جوک بسازند که اگر مهمان آمد در را باز نکنید یا سفر بروید که مهمانداری نکنید خودش عین نابودی میراث اجدادی ماست. پسته گران است؟ خب توی سفره نگذار. میوه گران است تنوعش را کمتر کن. شیرینی کیلویی فلان تومان است، خب به یک شکلات پذیرایی رضایت بده. چرا به جای حل کردن مسئله، صورتمسئله را پاک میکنید؟ عدهای میگویند مگر نوروز بدون آجیل و پسته میشود؟ بله میشود. بهتر از این است که رنگ و بوی نوروز هر سال کمتر شود و پدر و مادرها به خاطر مخارج کمرشکن از آمدن عید عزا بگیرند. امسال به رغم کمپینهای مختلف برای تحریم پسته گران هنوز خیلی از شهروندان پسته جزو پذیرایی اصلیشان بود، اما فرقش توی کیفیت مهمانی بود. به ظاهر کنار هم بودیم و به ظاهر صله رحم بجا آوردیم، اما در دلمان فحش دادیم که چرا تو آجیل گذاشتی؟ اگر نمیگذاشتی ما هم نمیخریدیم. تجملات و لاکچری بازی و حرف مردم دارد تیشه میزند به ریشه فرهنگ و تمدنمان. دارد سنت افطاری دادن، نذری دادن و... را کمرنگ میکند. چون آنقدر سفرههای افطارمان گران است که ترجیح میدهیم عطای ثواب اطعام روزهدار را به لقایش ببخشیم. در حالی که کافیست فقط کمی تغییر موضع بدهیم، اصلها و هدفهای اصلی هر مهمانی را حفظ کنیم نه ظواهر را که به لطف اینترنت هر روز رنگیتر و پر هزینهتر میشود. اینجوری و با این سرعت پیش برویم تا چند سال بعد بچهها اصلاً نمیدانند که فامیل مادری یا پدری هم دارند! همه دنیایشان میشود دوستان مجازی و همه سرگرمیشان میشود پرسه در اینترنت.
صله رحم به شیوه قابلمه پارتی!
اما هنوز هستند کسانی که ارزش این دورهمیهای فامیلی را میدانند و به ضرورت آن آگاهند. ۲۰ سال پیش مرحوم قرایی سبکی جدید از دورهمی برای اقوام همسرش ابداع کرد. یک نوع پارتی جذاب که اسمش را گذاشتند «قابلمه پارتی.»
میدانم کنجکاو نام این پارتی شدید. خانواده قرایی ۲۰ سال با تأسی از رسمی که مرحوم ایجاد کرده است هر ماه دور هم جمع میشوند و با وجود همه مشکلات ریز و درشتی که به واسطه زندگی ماشینی گریبانگیرشان شده هنوز به این دورهمی پایبندند. خیلی از خانوادهها هنوز مهمانی دورهای دارند. هنوز خیلیها اهل رفت و آمد هستند. اما چیزی که این پارتی را متمایز از آنها میکند، قوانین این دورهمی است.
هدف این دورهمی فقط با هم بودن است. قوانین هم بر همین مبنا تعیین شده است، بنابراین هر ماه خانه یکی از اقوام که این دورهمی را پذیرفته، مهمانی برگزار میشود بدون اینکه کوچکترین فشاری روی صاحبخانه باشد. هر بار تدارک دیدن شام و میوه و حتی چای برای ۴۰ نفر، هزینه زیادی را تحمیل میزبان میکند. اما آنها با خودشان غذای خودشان را میبرند و میزبان ابداً درگیر آشپزی نمیشود. آنها موظفند به تعداد اعضای خانوادهشان ظرف ببرند و جالبتر اینکه حق ندارند ظرفهایشان را خانه میزبان بشویند. همه را توی سبد میگذارند، از مهمانی نهایت استفاده را میبرند و هر کس خانه خودش ظرف میشوید.
یکی دیگر از قوانین جالب این دورهمی یا به قول خودشان قابلمه پارتی، مراسم نوروز است. آنها طی توافق، هر سال تحویل به خانه یکی از بزرگان فامیل میروند. کل فامیل خانه یک نفر. دو روز آنجا میمانند و میزبانی در نهایت سخاوت انجام میشود. اما دیگر فامیلهایی که توی مهمانی حضور داشتهاند برای دید و بازدید یکدیگر نمیروند و این یعنی صرفهجویی و جلوگیری از دید و بازدید تشریفاتی که از سر اجبار و تکلیف انجام میشود و روزهای باقیمانده عید را صرف سفر و کارهای عقب مانده دیگرشان میکنند. چیزی که توی این قاعده توجهم را جلب کرد افطاریهای ساده است که برگزار میشود و آن هم با همان شیوه که هر کس افطاری خودش را میبرد. به این ترتیب آنها همیشه با هم هستند و کسی درگیر چشم و همچشمی نمیشود. آنها همیشه از حال هم باخبر هستند و به واسطه این دورهمی جذاب، جشنهای خانوادگی تولد، سالگردها، ختنه سوران و جشن اسم و... را کنار هم هستند و این یعنی همان پازل گمشده مودت در این روزها.
اقوامی که صاحب باغ میوه هستند، در تابستان مهمانیهایشان را توی باغ میگیرند و هر کدام از مهمانها موظفند با خودشان یک جعبه بیاورند و برای خودشان از محصولات باغ پر کنند. به امید روزی که قابلمه پارتیهای زیادی با قوانین جالبتر ظهور کنند و آدمها را از پیله تنهایی که دور خودشان خواسته یا ناخواسته پیچیدهاند، رها کنند.