کد خبر: 967335
تاریخ انتشار: ۰۵ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۳:۰۲
کوهنوردان زیادی همواره قله دماوند را فتح می کنند که در این بین بانوان کوهنورد کشورمان نقش بسزایی در فتح آن داشته اند و بیشتر قلل ایران را فتح کرده اند. اخیرا تعدادی از کوه نوردان با فتح چند باره قله دماوند نام خود را در ردیف رکورداران فاتح بلند‌ترین قله ایران به ثبت رساند.
سرویس ورزشی جوان آنلاین: مهناز الله وردی میگونی یکی از بانوان کوه نورد می‌گوید: " چهارشنبه ۲۲ مرداد چهار صبح محل قرار پمپ بنزین خاقانی و کم کم بقیه هم رسیدند و ما حرکت کردیم به سمت قله‌ی عشق یعنی دماوند، صبحانه را امامزاده هاشم خوردیم و تا روشنی سر زد در رینه بودیم، مه همه‌ی جاده را پوشانده بود، زیبایی وصف ناپذیری بود. سرپرست میگفت اینگونه باشد صعود غیر ممکن است به هیات کوهنوردی رسیدیم و ماشین‌هایی که گروه گروه کوهنوردان را تا پارکینگ میبردند با استفاده از بلدی آن‌ها و با احتیاط پشتشان حرکت کردیم با چراغ‌های مه شکن و فلاشر‌ها روشن به پارکینگ رسیدیم باران نم نم میبارید ماشینمان را پارک و با یک بارانی منتظر لندرور‌های مسیر، آمد پنج تا پنج تا سوار یک ماشین مسیر پارکینگ تا مسجد در آن مه صبحگاهی قابل توصیف نیست، به مسجد که رسیدیم حدود ارتفاع دو هزار کوهی از ابر زیر پایمان بود و دماوند باشکوه آفتابی و زیبا بارهایمان را تحویل قاطر چی دادیم و بعد خوردن یک قهوه با کوله‌ای سبک حرکت کردیم حدودا هشت جلودار گروه من بودم کلاه و عینکم را به اشتباه تحویل بار قاطر داده بودم و این موضوع کمی اذیتم کرد بطوری که پوست گردنم کاملا سوخته بود و کمی هم صورتم.
نزدیک اذان شد که به قرارگاه رسیدیم کمپ ۳ حدود شش ساعت پیاده روی بدنم خالی کرد آخرین ساعات واقعا نمیکشیدم و تا رسیدن به اولین چادر افتادم نفسم به شماره افتاده بود. بهتر که شدم ارام آرام به خوابگاه رفتم و کنار دوستانی که با چای پذیرایم شدند استرس استرس حالتی که از چند روز قبل صعود با مرگ فرناز دولتخواه در دماوند به جانم افتاده بود.
ترس عجیب. شاید هم حال بدم دلیلش همین بود. نگران صعود فردا و ناراحت از اینکه فردا چه کنم خوابیدم شام یه سوپ ساده با لیمو تازه و یه خواب تقریبا خوب، دو و نیم صبح بیدار باش. بلافاصله کیسه خواب‌ها رو جمع کردم و دو سه لقمه عسل گردو، ۳ صبح حرکت کردیم بازم جلودار من بودم، ولی انگار حالم متفاوت‌تر از دیروز بود، سرحال تر، نمیدانم از خواب خوب بود یا ترسم ریخته بود به حرحال انرژی زاید الوصفی داشتم به طوری که دوستانم شوخی میکردند چیزی زدم کوه دماوند کاملا رام من شده بود.
بی هیچ مقاومت یا طبش قلبی گام به گام پیش میرفتم من اغلب حین صعود ساکتم و تمام حواسم به شمارش گام و نفسم، ولی اینبار خودم را رها کردم میگفتم و میخندیدم حتی به شاعری از شهر کرد "ابراهیمی" برخوردم که بقیه مسیر را تا تپه گوگردی با او به مشاعره پرداختم و نفهمیدم مسیر چگونه طی شد. صخر‌ها و شیب‌های آبشار یخی و سنگ ریزشی‌های پای تپه گوگردی را گذراندیم. دوستان چند تایی عقب ماندند که مدیر گروه مرا بخاطر سرعتم از سر قدمی معاف کرد و یکی از آن‌ها را بجای من گذاشت از نزدیک تپه گوگردی و فکر صعود بغض عجیبی گلویم را فشرد، حس و حال عجیبی بود، غرور صعود، جو حاکم بر قله شوق و اشک دوستان و .. حس نزدیکی به قادر مطلق را لحظه به لحظه احساس میکردم ساعت دوازده و نیم بود که به قله رسیدیم شور و غوغایی برای عکس گرفتن بود و تماشای مناظر اطراف، دریاچه‌ی لار، کوه‌های سر بفلک کشیده و ابر‌هایی که در زیر پای ما بود خداوندا سپاس سپاس که لایق دانستی تا به این حریم مقدست پا گذارم، حدود یکساعتی مشغول عکس و لذت از محیط بکر شدیم و سپس با سوت سرپرست گروه به سمت پایین حرکت کردیم.
پلار و گورتکسی تنم بود که تا افتاب بود خوب بود، ولی وقتی ابر را گذراندیم و بر زیر سایه اش شدیم لرز عجیبی بر من مستولی شد بادگیری داشتم پوشیدم، ولی باز افاقه نکرد یکی از همراهان گورتکس خودش را در آورد پوشیدم، ولی باز سردم بود قدم‌ها را تند کردم شاید گرم شوم و دعا میکردم اندکی ابر کنار برود و خورشید گرم کند گاهی این اتفاق می‌افتاد، ولی بلافاصله ابری دیگر روی خورشید را می‌پوشاند. خلاصه مسیر شن اسکی را همانطور با لرز به سمت پناهگاه میرفتم مشکلی جز سرمای هوا نداشتم، ولی وقتی به قرار گاه رسیدم و اخرین پله‌ها نفسم ایستاد یک لحظه تنفسم بهم ریخت چرا؟ نمیدانم؟! ولی با نصب کپسول اکسیژن توسط هلال احمر زحمتکش بهتر شدم.
پایگاه علتش را تنفس گوگرد عنوان کرد. از فراز دماوند خدا را به داشتن چنین دوستانی در مسیر زندگی ام شکر کردم و بابت این عنایت سر به آستانش می‌سپارم چرا که همواره بهترین انسان‌ها را در مسیر سرنوشت من، چون فرشته‌ای نازل نمود. صبح ساعت هفت بیدارباش و آخرین جمع با همنوردان دماوند صبحانه‌ای و خداحافظی و حرکت به پایین. بعد گرفتن حکم صعود و عکس صعود. "

مهتاب فرو رفته در آن قامت نستوه
خورشید فرا رفته از آن چشمه‌ی لبخند

گویی که عروسی است بر آن قله‌ی زیبا
بنهاده سرش خنچه‌ی عقد و کله‌ی قند
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار