سرويس تاريخ جوان آنلاين: همانگونه که در صفحه پیشین اشارت رفت، سالها پیش در چنین روزهایی، دستگاههای امنیتی نظام رصد باند مهدی هاشمی معدوم را در دستور کار خویش قرار دادند. این جریان پیشینه جنایتکارانهای داشت و پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، مرتکب قتلهای فراوانی شده بود. بارزترین نمونه در این سیاهه، قتل آیتالله سیدابوالحسن شمسآبادی است که در سایه نزدیکی انقلاب و عدم اعتماد مردم به دستگاه قضایی رژیم شاه در غفلت قرار گرفت. مقالی که پیش رو دارید به بازخوانی زمینهها و پیامدهای این رویداد پرداخته است. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب را مفید و مقبول آید.
«شهید جاوید» کلید یک اختلاف
بیتردید انتشار کتاب شهید جاوید بهانه لازم را به باند تبهکار مهدی هاشمی داد تا نیات خود را عملی سازد. از این رو شناخت مضمون این اثر، مؤلف آن و نیز بارتابهای انتشار این کتاب در این مقام ضروری به نظر میرسد. نعمتالله صالحی نجفآبادی نویسنده کتاب «شهید جاوید» به سال ۱۳۰۲ در نجفآباد اصفهان به دنیا آمد. تحصیلات حوزوی را تا سطح عالی نزد استادانی، چون مرحوم آیتالله رحیم ارباب و مرحوم آیتالله میرزاعلی شیرازی و مرحوم آیتالله شیخاحمد فیاضسدهی طی کرد و سپس راهی قم شد و از درس خارج فقه و اصول آیتالله بروجردی و نیز دروس حضرت امام خمینی (ره)، آیتالله داماد و آیتالله حاجشیخ مرتضی حائری بهره برد. وی همچنین از محضر استاد علامه طباطبایی نیز استفاده کرد. موضوع کتاب شهید جاوید یکی از مهمترین مباحثی بود که پیش از انقلاب مدتی روند فعالیتهای مخالفان رژیم شاه را تحتالشعاع قرار داد. بحث بر سر این کتاب، اختلاف میان روحانیون را در اصفهان به شدت دامن زد. این کتاب درباره علم امام و مسائل مترتب بر آن بود. کتاب به ویژه درباره آگاهی یا عدم آگاهی امام حسین (ع) از شهادت، هنگام عزیمت به کربلا بحث میکرد و معتقد بود هدف امام حسین (ع) از حرکت به کربلا تأسیس حکومت اسلامی بود، بنابراین از شهادت خود اطلاع نداشت. این نظر روحانیون به منزله انکار علم امام بود و مخالفت عدهای از روحانیون را در پی داشت. تقریظ آیتالله منتظری و مشکینی بر این کتاب، اختلافات را بیشتر کرد.
نظری بر ادعاهای باند مهدی هاشمی درباره آیتالله شمسآبادی
آیتالله شمسآبادی نماد رهبریت جبهه مخالف بود؛ بنابراین در نظر مهدی هاشمی، وی روحانی ارتجاعی و ساکت در برابر جریانهای سیاسی ارزیابی میشد و قتل او برای پیشبرد اهداف نهضت جایز بود؛ البته علل و عوامل دیگری را مهدی هاشمی در دادگاه رسیدگی به پرونده قتل آیتالله شمسآبادی در زمان شاه ارائه داد، از جمله اصلاح جامعه روحانیت، مسائل اقتصادی (دریافت وجوهات شرعیه از جانب علما) و هشدار به حوزههای علمیه برای اصلاح. حجتالاسلام والمسلمین دری نجفآبادی در خاطرات خود درباره قتل آیتالله شمسآبادی و اقدامات مهدی هاشمی میگوید: «نمیتوان گفت مرحوم شمسآبادی نسبت به حضرت امام (ره) توهین کرده است. هر چند ممکن است در بعضی موارد حرفی که نشاندهنده کممهری یا بیمهری بود، گفته باشد؛ و چه بسا افرادی مثل مهدی هاشمی جهت توجیه کار خود این حرفها را زدهاند. این مسئله قابل ذکر است که مهدی هاشمی نیز تا آن حد صادق و قابل اعتماد نبود که تمام حرفهایش را بتوان پذیرفت و حتی اگر [باور کنیم]مرحوم شمسآبادی گفته باشد که امام خمینی (ره) را نسبت به آیتالله خویی قبول ندارد، نمیتواند مجوزی برای کشتن وی باشد.»
پس از پایان این جریان و قتل آیتالله شمسآبادی، حتی نیروهای انقلابی و مؤمن نیز این اقدام را محکوم کردند. حضرت امام خمینی (ره) از ابتدای نهضت تا پیروزی، از روحانیون و افرادی که وارد مبارزه سیاسی نشده بودند را مورد سؤال قرار نمیداد و حتی کوچکترین توهینی به آنان نمیکرد. به هر صورت، بیماری فکری مهدی هاشمی و فراهم شدن زمینهها و بهانهها، وی را به قتل آیتالله شمسآبادی کشاند. مهدی هاشمی در اعترافات خود پس از انقلاب در این ارتباط و علل برخورد و جبههگیری علیه آیتالله شمسآبادی میگوید: «در اینکه مسئله روحانیت ارتجاعی و مخصوصاً آقای شمسآبادی در نظر من خیلی حساستر بود و من نیز در جلسات هیئات مطرح میکردم و حساسیت بچهها را عموماً در آن جهت تحریک میکردم هیچ بحثی نیست...». در واقع ماجرای کتاب شهید جاوید مستمسک و بهانه خوبی برای مهدی هاشمی بود تا به زعم خود روحانیون مبارز و ارتجاعی را از هم بازشناسد و بر اساس برداشتهای غلط خود، دست به تصفیه آنها بزند. این مضمون از دو مورد قتل مرحوم سیداسماعیل حسنی و تهدید به مرگ حجتالاسلام شیخابراهیم توسلی به خوبی نمایان است. در مورد اول، بنا به گفته شاهدان عینی، ضاربان هنگام سوءقصد فریاد زدند: «برای مخالف کتاب «شهید جاوید» [سرنوشتی]جز مرگ نیست» و در مورد دوم شیخابراهیم توسلی، زمانی که در حسینیه اعظم نجفآباد برای سخنرانی میرفت تهدید شده بود که نباید در باب کتاب «شهید جاوید» سخنی بگوید و در غیر این صورت کشته خواهد شد. اقدامات باند مهدی هاشمی اگرچه از دید دستگاههای امنیتی رژیم پهلوی پنهان نبود، اما به گونهای مشکوک، با آن برخورد جدی صورت نمیگرفت. تنها با قتل آیتالله شمسآبادی بود که به دلیل وجهه سیاسی و اجتماعی ایشان، رژیم پهلوی مجبور به دستگیریهای گسترده و برخورد با عاملان آن شد. البته اقدامات رژیم پهلوی در این زمینه، به دلیل ماهیت غیرمردمی آن، نتوانست نزد مردم مقبول بیفتد و با شک و تردید به آن مینگریستند. همین مسئله بعدها موجب سوءاستفاده مهدی هاشمی و اعضای تبهکار باند او شد.
آیتالله شمسآبادی که بود؟
آیتالله سیدابوالحسین شمسآبادی در سال ۱۳۲۶ هجری قمری در اصفهان دیده به دنیا گشود. جد اعلای او مرحوم سیدمحمد لاریجانی بود که به قصد تحصیل، از مازندران به اصفهان هجرت کرده بود. آقای شمسآبادی دروس سطح را در اصفهان به پایان رساند و آنگاه در ۲۵ سالگی، اصفهان را برای ادامه تحصیل به قصد نجف اشرف ترک کرد. وی سالهای متمادی از محضر درس مرحوم آیتالله اصفهانی و درس اصول مرحوم آیتالله آقاضیای عراقی کسب فیض کرد. نامبرده در مدت اقامت در نجف اشرف از محضر بزرگان دیگری، چون مرحوم سیدعبدالهادی شیرازی و مرحوم آیتالله سیدجمالالدین گلپایگانی بهره برد و پس از ۱۲ سال به موطن خود- اصفهان- بازگشت و به تدریس و اقامه نماز جماعت در این شهر پرداخت. آیتالله شمسآبادی که نمایندگی مالی مرحوم آیتالله العظمی خویی را برعهده داشت فعالیتهای خود را در کمک به ایتام و مستمندان و تأسیس مؤسسههای خیریه جهت بخشید و مؤسساتی، چون انجمن مددکاری امام زمان (عج) و آموزشگاه نابینایان را تأسیس کرد. این دو مؤسسه در حقیقت حرکتی فرهنگی علیه تبلیغات بهائیت و فعالیتهای تبلیغی مسیحیان بود، وی همچنین در حرکتی هماهنگ با آیتالله خادمی، یکی دیگر از علمای بزرگ اصفهان، شرایطی را برای اعزام روحانیون به مناطق محروم جهت تبلیغ فراهم نمود و در جهت نشر معارف دینی در حد وسُع خود از هیچ اقدامی فروگذار نمیکرد. آیتالله شمسآبادی در منزلی محقر و ساده زندگی میکرد و مورد احترام عامه مردم بود. با شروع نهضت روحانیت به رهبری امام راحل (ره) آیتالله شمسآبادی همگام با سایر علمای این شهر به دنبال دستگیری آیتالله خمینی اعلامیهای را در حمایت از ایشان منتشر ساخت و تلگرافی نیز خطاب به حضرت آیتالله خمینی (ره) و آیتالله محلاتی مخابره نمود. ایشان همچنین در تاریخ ۲۵/۲/۱۳۴۷ همراه آیتالله خادمی و آیتالله بهبهانی تلگرامهایی به مراجع تقلید از جمله آیتالله خوانساری در اعتراض به محکومیت آقای منتظری و آقای ربانی شیرازی و درخواست اقدام از ایشان در جهت تجدید نظر در رأی صادره را مینماید. در سال ۱۳۴۹ نیز تلگرامی به امضای جمعی از علمای اصفهان از جمله آیتالله شمسآبادی، آیتالله خادمی، آیتالله اردکانی و... در مورد تبعید آقای صافی به آیتالله گلپایگانی ارسال میشود. آیتالله شمسآبادی در تاریخ ۱۴/۱/۵۰ در جلسهای که در منزل حاجآقا مرتضی ابطحی با شرکت ۲۰ نفر از علما تشکیل میشود، سخنانی علیه بیحجابی و اشاعه فحشا بیان میدارد و اهل وعظ و منبر را به موضعگیری علیه فساد فرامیخواند که ساواک آن را به مرکز مخابره میکند. همچنین ساواک در سال ۵۳ از تأکید آیتالله شمسآبادی مبنی بر استعفای روحانیون از اوقاف خبر میدهد.
یک جنایت و پیامدهای آن
همانطور که شرح حال مختصر آیتالله شمسآبادی نشان میدهد به رغم تبلیغات وسیع مهدی هاشمی و هوادارانش، ایشان به آن صورت غوغاسالارانه که این طیف مدعی بود در زمره علمای ساکت قرار نداشته است، اما مهدی هاشمی متأثر از الگوهای انحرافیاش و برداشتهای غلط او از مبارزه و همچنین دید او نسبت به شخصیت آیتالله شمسآبادی، وی را به جنایت در حق این عالم بزرگوار کشاند و سرانجام نیت پلید خود را عملی کرد. آیتالله شمسآبادی در ساعت ۴ بامداد روز چهارشنبه، ۱۸/۱/۱۳۵۵ در حالی که به اتفاق همسرش عازم مسجد بود، در جلوی منزلش به وسیله سرنشینان یک اتومبیل ربوده و ساعتی بعد جسد بیجانش در دو کیلومتری «درچهپیاز» اصفهان در کنار جاده فرعی به وسیله رهگذران کشف شد. وی هنگام قتل ۷۸ سال داشت. این واقعه شور و هیجان زیادی در شهر ایجاد کرد. حجتالاسلام والمسلمین دری نجفآبادی در خاطرات خود میگوید: «آن ایام شهادت مرحوم آقای شمسآبادی، تحول عظیمی در میان مردم اصفهان به وجود آورد. مراسم تشییع جنازه ایشان با عظمت و شکوه خاصی در این شهر برگزار شد».
زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین حاجآقا مهدی مظاهری از خطبای نامدار اصفهان و نیز ملازمان آیتالله شمسآبادی، ماجرای شهادت وی را بدین شرح روایت کرده است: «مهدی هاشمی معدوم با همکاری جماعتی که گرد خود جمع کرده بود، آقای شمسآبادی را به شهادت رساند. ماجرا از این قرار بود که آقای شمسآبادی بینالطلوعین برای اقامه نماز، به مسجد جعفر طیار میرفتند. مسجد جعفر طیار تا منزل آقا، فاصله کوتاهی داشت و تا مدتی آقا پیاده به آنجا میرفتند، اما در این اواخر بهخاطر کسالتشان، ماشین میآمد در منزل و ایشان را، ولو ۳۰۰، ۴۰۰ متر بیشتر با مسجد فاصله نبود، میبرد. آن روز اتفاقاً راننده دیر آمده بود و آقا و خانمشان آمده بودند بیرون به انتظار ماشین. یک ماشین ناشناس رسیده بود و آقا را سوار کرده بود. خانمشان هم آمده بود سوار شود، نگذاشته بودند و در را بسته بودند و آقا را برده بودند. در راه دُرچه، دستمال به گردن آقا انداختند و ایشان را به شهادت رساندند. جنازه آقا را در مسیر درچه انداختند که همان صبح سر و صدای عجیبی بلند شد. در نبودن آقای شمسآبادی و پیدا شدن جنازه التهاب عجیبی در مردم رخ داد و مردم تصور کردند این کار دستگاه است، اما حالا عوامل دیگری هم دخالت داشتند، آن وقت مردم نمیدانستند. بعداً معلوم شد و دستگاه آنها را دستگیر کرد که خودش را مبرا کند؛ البته مردم کموبیش ماجرا را میدانستند. بعد هم اینها را- که مهدی هاشمی در رأسشان بود- زندانی کردند؛ باند بود. این جماعت که آنها را گروه هدفی میخواندند، اعتراف کردند که جمعی را کشتهاند؛ مثل مرحوم آقای شیخ قنبرعلی صفرزاده که طناب به گردنش بستند و در چاهش انداختند. بعد که دستگیر شدند، آمدند چاه را نشان دادند و جنازه را بعد از چند ماه بیرون آوردند».
در وهله اول هیچکس گمان نمیکرد که این کار توسط باند مهدی هاشمی انجام گرفته باشد، بلکه همه انگشتهای اتهام را به سوی ساواک نشانه رفته بودند که البته با این اتهام بیارتباط نبودند. بدین ترتیب، رژیم که در فشار سختی قرار گرفته بود، برای پاک کردن دامان خود از این اتهام به تلاش همهجانبهای برای شناسایی عاملان آن دست زد. حتی شخص محمدرضا پهلوی (شاه) در یک ژست تبلیغاتی و عوامفریبانه دستور پیگیری و برخورد با عاملین این جنایت را صادر کرد. بدین ترتیب به دنبال پیگیریهای مجدانه رژیم پهلوی، ژندارمری قهدریجان در تاریخ ۸/۲/۱۳۵۵ تعداد ۲۲ نفر از اعضای باند مهدی هاشمی را به اتهام قتل دستگیر و روانه زندان کرد؛ البته مهدی هاشمی به دلیل ارتباطاتی که با ساواک داشت چند روز بعد از دیگران به دادسرا احضار شد. دادگاه بدوی ۲۱ نفر از این افراد، از جمله مهدی هاشمی را به اعدام محکوم کرد؛ البته این حکم با تلاش هواداران مهدی هاشمی در خارج از زندان و ارتباطی که خود وی با ساواک داشت، پس از فرجامخواهی در تاریخ ۱۹/۶/۱۳۵۷ نقض شد. در این دوره، مهدی هاشمی برای جلب نظر ساواک به منظور تبرئه خود تلاش زیادی به کار برد و از همان ابتدا هرگونه حرکت خود را با نظر ساواک انجام میداد. نامبرده در اعترافات خود در سال ۱۳۵۶ چنین میگوید: «هنگامی که افرادی از قهدریجان دستگیر شدند و خود من نیز توسط احضاریه به دادسرا احضار شده بودم، به میرلوحی [نظامی و همکار ساواک]مراجعه [کردم]و نسبت به نحوه برخورد با این حادثه و دستگیری تعداد زیادی از دوستان با او به مشورت پرداختم. او نیز با رضوی [سربازپرس ساواک]تماس گرفت و بالاخره من مجبور شدم بهرغم میلباطنی همراه میرلوحی با رضوی دیدار کنم...».
مهدی هاشمی تنها دو روز پس از بازداشت، در نامهای به ریاست ساواک اصفهان، ضمن ارائه اطلاعاتی، درخواست آزادی خود را برای کشف حقیقت ماجرا و بیان نکات مهم یادآور شد. وی در این نامه نوشته بود: «هماکنون عوامل زیادی در نظر دارند با اشاعه اراجیف و ارسال نامههای ساختگی و اعترافاتی قلابی و به میان کشیدن پای عقدههای شخصی و محلی، ذهن مقامات قضایی استان را از کشف سرنخ اصلی منحرف سازند و در این بخش موفقیت نسبی نیز کشف کردهاند و عدهای از زارعان زحمتکش که پس از انقلاب سفید منافع فئودالیسم محلی و عوامل مالکان سابق را تأمین ننموده و طبق رهبریهای داهیانه شاهنشاه آریامهر، استقلال ملی و ذاتی خویش را مراعات میکردهاند، به دام سوءظن و اتهام انداختهاند. عوامل مزبور که نامشان به عللی افشا نمیشود، متأسفانه پس از رستاخیز شکوهمند ایران با ماسکهای دیگری همان خطمشی دیرینه خود را در منطقه لنجان و قهدریجان ادامه میدهند و با طرح نمودن مسائلی بیاساس از قبیل شهید جاوید که خود مؤسس آن بودهاند، در این منطقه ایجاد بلوا و سروصدا نموده و در نتیجه عدهای از افراد بیگناه که نه زیربنای فکری و نه انگیزه اینگونه جنایتها در وجودشان یافت نمیشود، به محرومیت و بازداشت کشیده شدهاند. ناهماهنگی جزئی در اظهارات بازداشتشدگان، که معلول رعب و وحشت ناشی از دستگیری بوده، باعث سوءظن مقامات قضایی به ما شده، در حالی که افکار و خدمات اجتماعی و همکاریهای همهجانبهام با سازمان شما پوشیده نیست. تیمسار معظم اکنون نه با انگیزه استمداد شخصی، زیرا بیگناهی ما به زودی بر مقامات قضایی روشن خواهد شد، بلکه به خاطر کشف حقیقت این جنایت و عوامل آن، چون نکات مهم و ارزنده دیگری نیز در اختیار دارم که تنها در صورت آزادی میتوان آن را کشف [کنم]و در اختیار شما بگذارم...».
حربهسازی مهدی هاشمی برای ساواک
مهدی هاشمی پس از درخواست فوق و با توجه به سکوت ساواک، پس از یک هفته، دوباره نامهای به رئیس ساواک اصفهان مینویسد و این بار به جای تقاضای خلاصی از زندان میخواهد با نماینده ساواک ملاقات کند تا اطلاعات خود را در اختیار آنها قرار دهد؛ و بدین صورت طی ملاقاتی اطلاعات خود را درباره ماجرای قتل مرحوم شمسآبادی در اختیار ساواک قرار میدهد. اعتراف مهدی هاشمی به نقش خود و دوستانش در این حادثه، موفقیت بزرگی برای ساواک به حساب میآمد به خصوص که این اعتراف قبل از سفر شاه به اصفهان- که قرار بود در اواخر اردیبهشت سال ۵۵ انجام شود- صورت گرفت و این فرصت را برای ساواک پیش آورد تا کشف راز قتل مرحوم شمسآبادی را با ورود شاه به اصفهان مرتبط کند و از آن بهرهبرداری تبلیغی نماید. به دنبال این ماجرا، روزنامه اطلاعات در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۳۵۵ با تیتر درشت «شبکه ترور حجتالاسلام شمسآبادی کشف شد» متهمان را دانشجو، طلبه، مکانیک و یک نفتفروش که حجتالاسلام شمسآبادی را مرتجع میدانستند، معرفی کرد و با تیتر درشت دیگری نوشت: «متهمان، طرفداری خود را از [آیتالله]خمینی و انگیزه قتل را در بازپرسی شرح دادند».
با کشف چگونگی قتل مرحوم شمسآبادی و ماهیت عاملان آن، ساواک به فعالیت تبلیغاتی شدیدی علیه روحانیون و مبارزین انقلابی دست زد. ساواک از این مسئله برای ترور شخصیتها و ایجاد تنش و اختلاف در جامعه و روحانیت، تضعیف جبهه مبارزه با طاغوت، سرگرم نمودن علما و توهین به امام و روحانیت و دهها مورد دیگر استفاده کرد. دستگاه امنیت، در خلال این جریان، در داخل و خارج از کشور به نفع خود کوشید و برای نشان دادن اقتدار خویش و تضعیف جبهه مبارزات به تبلیغات گستردهای دست زد. جریان مهدی هاشمی و همفکرانش را میتوان جریان «حیله و تزویر» نامید؛ جریانی که با موجسواری بر معادلات سیاسی و اجتماعی و چرخشهای زمانی و در کشوقوسهای جامعه موجودیت خود را حفظ کرد و توانست در بسیاری از موارد موازنهها را به نفع خویش سنگین سازد به طوری که موفق شد با همین اعمال، عدهای را بفریبد، در همین زمان، علاوه بر بعضی حمایتهای داخلی، جمعی از ایرانیان مبارز خارج کشور که در کلیسای «سنمری» شهر پاریس برای بازگشت آیتالله خمینی به ایران تحصن کرده بودند، همزمان خواستار آزادی مهدی هاشمی و تعداد دیگری از زندانیان سیاسی شدند.
با این همه و در پایان این مقال، ذکر این نکته مهم ضروری است که امام خمینی هیچگاه به دفاع از مهدی هاشمی روی خوشی نشان ندادند و با شرکت برخی اصحاب خویش در اعتصاب کلیسای «سنمری» نیز مخالفت کردند. اطرافیان نقل میکنند که رهبر کبیر انقلاب به گاهِ این مخالفت، برای مهدی هاشمی از لقب قاتل استفاده و شهادت آیتالله شمسآبادی را به وی منتسب میکردند.