سرويس فرهنگ و هنر جوان آنلاين: ساخت یک فیلم درباره یک کاراکتر سیاهپوست جنتلمنمآب در فیلم «کتاب سبز» و توجه ویژه اسکار به این فیلم را تا جایی که جایزه بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش اول مرد در سال ۲۰۱۹ به آن اختصاص پیدا کند با در نظر گرفتن این واقعیت که نقش اول فیلم یک سفیدپوست با خلق و خویی شبیه ترامپ است و بازی به مراتب خیرهکنندهتری نیز دارد، باید بیش از همه به حساب حسرت هالیوود از جای خالی اوباما قلمداد کرد؛ آن هم در زمانهای که ترامپ همچنان از سوی سینماگران امریکایی، سیاستمداری به شدت منفور به حساب میآید.
فیلم تقدیرشده کتاب سبز به کارگردانی پیتر فارلی، یک اوبامای جنتلمن و البته یک ترامپ دوستداشتنی دارد. کمتر پیش میآید که سینمای امریکا در یک فیلم که به شدت استاندارد ساخته شده یک کاراکتر سیاهپوست جنتلمن و مبادی آداب را در قالب نقش اصلی به تصویر بکشد، اما «ماهرشالا علی» در فیلم کتاب سبز دقیقاً چنین نقشی را بازی میکند. با این حال بازی و کاراکتر او کاملاً زیر سایه شخصیت جالب و دوستداشتنی کاراکتر سفیدپوست فیلم با نقشآفرینی «ویگو مورتنسن» قرار گرفته است. در عین حال اوباماخواهی اعضای اسکار سبب نمیشود بازی درخشانتری که میتواند یادآور کاراکتری، چون ترامپ باشد جایزه بهترین بازیگر مرد را تصاحب کند و این ماهرشالا علی است که از اعضای اسکار دلبری میکند. از این بابت ماهرشالا علی بیش از هر چیز باید جایزه اسکار خود را مدیون حسرت هالیوود از نبود اوباما در دوران ترامپ بداند و میتوان احتمال بالا داد که اگر همین فیلم در دوره اوباما ساخته میشد و حسرت سینماگران امریکایی درباره فقدان او نبود جایزه اسکار به کسی که واقعاً استحقاقش را داشت یعنی ویگو مورتنسن تعلق میگرفت.
اما کتاب سبز فیلم عجیبی است و فیلم به لحاظ حضور یک شخصیت همجنسگرا که وجود آنها طی این سالها در فیلمهای غربی رشد قابل ملاحظهای دارد، قابل بررسی است. نکته اول اینکه گرایشات دگرباشان دانشرلی اساساً در فیلم به لحاظ تصویری هیچ گاه بروز و ظهور پیدا نمیکند و فیلمساز تنها در یک سکانس آن هم به شکل گذرا و در قالب یک دیالوگ فرعی به این موضوع ارجاع میدهد و این شائبه برای تماشاگر با دیدن این سکانس ایجاد میشود که اساساً در استخدام تونی لیپ از سوی دان شرلی انگیزههای دیگری هم وجود داشته یا خیر، اما مسئله با اهمیت درباره اشاره به همجنسگرا بودن دان شرلی در فیلم کتاب سبز علاوه بر پرداخت کاملاً فرعی و در عین حال با اهمیت فیلمساز به این موضوع به این مسئله برمیگردد که در فیلم به شکلی کاملاً هنرمندانه و متبحرانه (به احتمال زیاد به شکلی که فرقه همجنسبازان متوجه این ظرافتهای روانشناسانه نشده و دست به کار از هستی ساقط کردن فیلمساز بیچاره نشوند) سبک زندگی فردگرایانه و ضدخانواده دان شرلی را به چالش میکشد. فیلم در واقع تضاد دو سبک زندگی را نشان میدهد. در یک سو تونی لیپ قرار دارد که روحیهای کاملاً لمپنیسم و لوتیمنش دارد و در عین حال کاملاً دلبسته خانواده است. او طی سفر دوماههای که مجبور است با دان شرلی به عنوان کارفرمایش داشته باشد و در استخدام او باشد، نامههایی به همسرش مینویسد، اما در نگارش آن به مرور از دان شرلی کمک میگیرد. دان که کارگردان در یک صحنه به همجنسگرا بودن او را ارجاع داده است، از اینکه در نوشتن نامهها به تونی کمک میکند، خوشحال است و تونی هم متقابلاً از اینکه میتواند به کمک او نامههایی احساسی با جملاتی عاشقانه برای همسرش بنویسد، در پوست خود نمیگنجد. در طول فیلم خوشبختی تونی ناشی از داشتن یک خانواده خوب به طور کامل به تماشاگر منتقل میشود و در سویی دیگر احساس مردی پولدار به نام دان است که خلأیی بزرگ در زندگیاش باعث میشود احساس خوشبختی نکند. دان در صحنهای از فیلم در قالب یک دیالگوگ به خانوادهای که در آن بزرگ شده و برادری که از او خبری ندارد، اشاره میکند و غم نداشتن خانواده را به وضوح بروز میدهد، اما سکانس طلایی فیلم کتاب سبز در سکانس پایانی اتفاق میافتد. جایی که دان شرلی و تونی لیپ از یک سفر دوماهه خستهکننده به نیویورک بازگشتهاند. تونی به خانهای شلوغ نزد همسر و فرزندان و فامیل بازمیگردد که اشاره به زندگی سنتی دارد. در حالی که ذوق و شوق و خوشبختی در میان جمع خانوادگی کاملاً خود را نشان میدهد، اما دان وقتی به خانه اشرافی خود میرود جز خدمتکار هندیاش که پس از آمدنش آنجا را برای رفتن نزد خانواده برای گذراندن سال تحویل ترک میکند کسی را نمیبیند. یک خانه خالی و یک صندلی که انتظار او را میکشد. در صحنه اختتامیه باز به خانه تونی میرویم. زنگ خانه به صدا درمیآید و دان در چارچوب در ظاهر میشود و همسر تونی با کسی که طی این دو ماه به همسرش در نوشتن نامههای عاشقانه کمک کرده برای اولینبار دیدار میکند. حالا دان واقعاً خوشحال است. تونی که در ابتدای فیلم از حضور دو مرد سیاهپوست که برای تعمیر ماشین لباسشویی همسرش به خانهاش آمده بودند، عصبانی شده بود این بار با روی باز از دان شرلی استقبال میکند و او را در آغوش میگیرد.
درخشش در رویدادهای سینمایی
«کتاب سبز» برنده جایزه هیئت ملی بازبینی برای بهترین فیلم امریکا شد و از سوی انستیتوی فیلم امریکا یکی از ۱۰ فیلم برتر سال لقب گرفت. این فیلم در نود و یکمین دوره جوایز اسکار بعد از پنج نامزدی، برنده سه جایزه اسکار در رشتههای بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه غیراقتباسی و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد. همچنین برنده جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم و جایزه انجمن تهیهکنندگان امریکا برای بهترین فیلم شدهاست. نمایش جهانی فیلم با پخش آن در Toronto International Film Festival در سپتامبر ۲۰۱۸ آغاز شد که فیلم را برنده جایزه انتخاب مردم کرد. فیلم در ۲۱ نوامبر ۲۰۱۸ در امریکا توسط یونیورسال استودیوز اکران شد و نقدهای مثبتی دریافت کرده است که در آنها بازی علی و مورتنسن مورد ستایش قرار گرفتهاند.
مسافرتی که برای سیاهان تنها با کتاب سبز میسر بود
اگر عضوی از جامعه سیاهپوستان امریکا در اواسط قرن بیستم بودید، به احتمال زیاد از کتاب سبز خبر داشتید. برای گروه طبقه متوسط جامعه سیاهپوستان دهه ۳۰ میلادی، وجود ماشین، اختراعی جدید و وسیلهای امن و ارزان، تنها به معنای رفاه و آسایش نبود بلکه فرصتهای جدیدی در اختیار آنها گذاشته شد که میتوانستند بدون کمک شخصی دیگر در اوقات فراغت خود به جاهای مختلف کشور سفر کنند. با آنکه مسافران سفیدپوست میتوانستند با آزادی نسبی به سفر بروند و در رستورانها، اماکن تفریحی و مکانهای استراحتی که دوست دارند توقف کنند، سفر در جاده برای افریقایی- امریکاییها با اضطراب بیشتری همراه بود. اقامت در یک هتل اشتباه یا سعی برای غذا خوردن در یک مکان نادرست میتوانست باعث بیرون انداختن فرد از آنجا یا حتی حوادثی به مراتب بدتر شود.
Negro Motorist Green Book (اسم اصلی کتاب) تنها کتاب راهنمایی نبود که قصد داشت به رانندگان سیاهپوست برای یک سفر امن در امریکا کمک کند، بلکه محبوبیت آن از سایر کتابها بیشتر بود. ویکتور هوگو گرین این کتاب را نوشته بود؛ یک مأمور افریقایی- امریکایی اداره پست که در هارلم زندگی میکرد و محل کار او در شهر مجاور یعنی هکنساک، نیوجرسی بود. گرین به مدت سه دهه یعنی از سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۶۶، اندکی پس از آن که لایحه حقوق مدنی به تصویب قانونی رسید، روی پروژه کتابش کار کرد. البته او به مدت چهار سال در طول مدت جنگ جهانی دوم در نوشتن کتاب وقفه انداخت. کتاب سبز سریعاً به یک منبع راهنمای حیاتی برای مسافران سیاهپوست در امریکا تبدیل شد و جزئیاتی در مورد مکانهایی در اختیار آنها میگذاشت که میتوانستند در آن غذا بخورند، نوشیدنی بیاشامند و شب را بدون مزاحمت یا مشکلات شدیدتر بگذرانند. ۲۲ نسخه از کتاب سبز (و یک ضمیمه) از سال ۱۹۳۷ تا ۱۹۶۶ به چاپ رسید. از آن زمان توسط مرکز تحقیقاتی شومبرگ (Schomburg Center) در مورد فرهنگ سیاهپوستان در کتابخانه عمومی نیویورک نگهداری میشود و از آن نسخههای دیجیتالی تهیه شده است.
مایرا لیریانو (Maira Liriano) کتابدار ارشد و محافظ مجموعه کتاب سبز در این مرکز میگوید: «طبق چیزی که من میتوانم بگویم، گرین یک ماشین داشت. او به ماشینها بسیار علاقهمند بود و تصمیم گرفت یک راهنمای سفر بنویسد که به مسافران سیاهپوست یا رانندگان سیاهپوست کمک کند بتوانند از آزادی جدید مالکیت یک خودرو استفاده کنند.»
اکثر اطلاعات داخل کتابهای سبز در مورد اماکن اقامتی (مسافرخانهها و هتلها) و غذا خوردن (رستورانها و ناهارخوریها) بود، ولی خوانندگان خود را با اطلاعات دیگری نیز آشنا میکردند.
لیریانو میگوید: «فهرستی از توقفگاهها، رستورانها، آرایشگاهها و سالنهای زیبایی در کتاب وجود داشت. در بعضی شهرها به ویژه شهرهای کوچکتر هیچ هتلی نبود که افراد سیاهپوست را بهعنوان مهمان قبول کنند.»
در کتاب سبز برای بسیاری از این شهرها فهرستی از «خانههای گردشگری» درست شده بود که به گفته لیریانو به نوعی امروزه شرکتهایی مانند Airbnb از این اقدامات الهام گرفتهاند. سیاهپوستان صاحب خانه، اکثراً در جنوب امریکا، یک اتاق از خانه خود را به مسافران سیاهپوستی کرایه میدادند که به دنبال جایی میگشتند تا شب را در آن بخوابند. این قضیه به ویژه در شهرهای به اصطلاح «غروب آفتابی» (یا خاکستری که ساکنان آن همگی سفیدپوست بودند) مهم بود که بر اساس قوانین آنها، افراد سیاهپوست باید تا غروب آفتاب شهر را ترک میکردند. در فیلم Green Book یکی از این شهرها نشان داده میشود. در فیلم کتاب سبز اشاره خاصی به شهرهای غروب آفتابی نمیشود، اما در اواخر دهه ۶۰ میلادی در حدود ۱۰ هزار از چنین شهرهایی در ایالات متحده وجود داشت. این شهرها تنها در جنوب این کشور پراکنده نبودند بلکه لویتون در نیویورک، گلندال در کالیفرنیا و اکثر حوزههای شهری ایلینویز جزو آنها محسوب میشدند. با آن که حضور در جاده این شهرها هنگام شب با خطر همراه بود، اما خطر انتخاب یک هتل اشتباه کمتر از آن نبود.
کتابی که میتوانست جان سیاهان را نجات دهد
در روزگاری که امکان استفاده از گوشیهای هوشمند و سایتهای هتل وجود نداشت و به دلیل رنگ اشتباه پوست و حضور در یک هتل اشتباه احتمالاً جان خود را به خطر میانداختید، وجود یک کتاب راهنما واقعاً لازم بود. بنابراین اگر سیاهپوست بودید و میخواستید به سفر بروید، یقیناً به خاطر امنیت جان خودتان باید از وجود کتاب سبز اطلاع داشتید. سر ارل هاچینسون (Earl Hutchinson. Sr – که گفته میشود پیرترین امریکایی سیاهپوستی است که در سن ۹۶ سالگی زندگینامه خود را چاپ میکند) در سال ۲۰۰۰ در زندگینامه خود به اسم «سفر یک مرد رنگینپوست از بین جامعه تبعیض قائل شده امریکا در قرن بیستم» مینویسد: «کتاب سبز انجیل هر مسافر سیاهپوستی بود که در دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ میلادی میخواست به سفر برود. واقعاً جرئت نداشتید بدون آن خانه را ترک کنید.»
در فیلم کتاب سبز شرلی هرگز به کتاب سبز اشاره نمیکند یا حتی نگاهی به آن نمیاندازد. تنها تونی است که از آن استفاده میکند. در حقیقت، شخصیت شرلی در فیلم ظاهراً آگاهانه خود را از بسیاری از عناصر فرهنگی سیاهپوستان جدا کرده است. در حالی که نسبت به تبعیضهایی که در طول سفر با آنها روبهرو میشود، آگاهانه اطلاعات دارد.
گرچه باید بگوییم در زندگی واقعی شرلی پیش از اینکه تور موسیقی خود را با تونی شروع کند، به سراسر کشور سفر کرده بود و یقیناً به خوبی در مورد کتاب سبز اطلاعات داشت. بدون چنین آگاهی او نمیتوانست سفر پیشین خود را امن و سالم به پایان برساند.
فیلم Green Book به شیوههای مختلف رفتار نژادپرستانهای را که در اوایل و اواسط قرن بیستم در زندگی شهروندان امریکا حاکم بود، نشان میدهد. از حرفهای نیشدار و القاب نژادی گرفته تا خشونت مستقیم و آشکار. با وجود این فیلم شدیداً تأکید دارد که راهنمایی مانند کتاب سبز تنها واقعاً برای سفر به جنوب امریکا لازم بوده است، یعنی جایی که تحت قوانین جیم کرو، افراد نه تنها به جداسازی نژادی تشویق میشدند، بلکه قانون همچنین پشتیبان آنها بود. در نسخه چاپ شده از کتاب سبز در سال ۱۹۶۲، سالی که ماجرای فیلم Green Book در آن رخ میدهد، شما میتوانید فهرستی از رستورانهایی در ویلمینگتون، دلاور، هتلهایی در بیلینگز، مونتانا، اماکن تفریحی و سرگرمی در سیاتل، واشنگتن و فروشگاههای لوازم عتیقه در نیویورک پیدا کنید که تمامی آنها با مشتریان سیاهپوست خود رفتار دوستانهای داشتند. در بسیاری دیگر از نسخههای کتاب، فهرستها فراتر از مرزهای امریکا پیش میرود و به مکزیک، کانادا، مناطق دوردستی در شمال مانند آلاسکا و حتی هر شهری میرسد که در آن مکانهای مختلف با مسافران سیاهپوست رفتار دوستانهای دارند. چون یقیناً بعضی از جاها همچنان رفتار ناپسند خود را ادامه میدادند. لیریانو میگوید: «در ایالتهایی که الزاماً قوانینی در مورد کتابها ندارند، یقیناً قانونی برای تبعیض قائل شدن وجود داشت. تمامی نقاط کشور رفتاری بسیار نژادپرستانه داشتند. تقریباً به هر جایی سفر میکردید چنین رفتاری وجود داشت.»
یقیناً سیاهپوستها در مکانهایی که جداسازی نژادی قانونی بود و همچنین جاهایی که چنین قانونی نداشتند شرایط سختی را تجربه کردند و این شرایط محدود به جنوب امریکا نبود بلکه سیاهپوستان در شمال با تجربیات مشابهی روبهرو میشدند. جان لوئیس، یکی از پیشگامان حقوق مدنی، در زندگینامه خود که در سال ۱۹۹۸ تحت عنوان «قدم زدن با باد: خاطرات جنبش جمهوریخواه» چاپ کرد، در رابطه با یک سفر جادهای ۱۷ ساعته مینویسد که با عموی خود اوتیس در سال ۱۹۵۱ رفت و در طول مسیر از آلاباما به شمال نیویورک نهایت دقت را کردند در چه مکانهایی غذا بخورند و با خیال راحت از چه سرویسهای بهداشتی عمومی استفاده کنند. او مینویسد: «تا زمانی که به اوهایو نرسیدیم، این احساس را نداشتم که خودم و عمو اوتیس میتوانیم استراحت کنیم.» او سپس به دنبال بازدید از خویشاوندان خود در بوفالو از تعجب و شگفتی خود میگوید: «در همسایگی آنها، در هر دو طرف، افراد سفیدپوست زندگی میکردند.» این شرایط باعث شده بود هیچ مرز جادویی وجود نداشته باشد که مسافران سیاهپوست بعد از عبور آن بتوانند در طرف دیگر امنیت را حس کنند. لیریانو به ما گفت: «فکر میکنم احتمالاً افراد در مورد این موضوع زیاد فکر نکنند. میتوان جنوب امریکا را به خاطر قوانینی که داشته است مقصر دانست، اما شمال هم چنین وضعیت مشابه و مکانهای زیادی با جداسازی نژادی داشت که مخصوص افراد سیاهپوست یا سفیدپوست بود، با آن که قانونی برای آن وضع نشده بود.»