لیبرالیسم تا زمانی که به بحران نخورده دروننمای بسیار زیبایی دارد؛ آرام، متین و دموکراتیک! اما کافی است با یک بحران جدی همراه شود، آن وقت است که لایههای شورش و دیکتاتوری خود را نشان میدهد. رقابتهای سیاسی سالهای پایانی قرن نوزدهم که تبدیل به چالش بزرگ اروپایی شد، لیبرالها را به سمت جنگ جهانی اول پیش برد. این جنگ که بینتیجه قطعی به پایان رسید، بسیاری از معادلات را تکان داد و منجر به نخستین بحران اقتصادی در دهه ۱۹۲۰ شد و آن بحران جنگ جهانی دوم را کلید زد که تبعاتش تاکنون ادامه دارد.
با عبور از بحران دهه ۱۹۷۰، نظام سرمایهداری از سال ۲۰۰۸ بار دیگر با بحران اقتصادی شدید مواجه شده است. تقریباً از همان زمان اروپا و امریکا شاهد تظاهرات گسترده و اعتراضات کمسابقه شد. اتحادیه اروپا به طور کامل وارد تلاطم شده و حتی احتمال و چشمانداز فروپاشی آن وجود دارد. امریکا نیز با وجود ترامپ هر لحظه ممکن است به یک سمت سوق پیدا کند.
در این میان، اما بریتانیا روزهای سختی را سپری میکند. تا آنجا که فلسفه سیاسی غرب گواهی میدهد در کنار شیوه حکومت ریاستی، این کشور را نماد و نشانهای از نوع حکومت مشروطه معرفی کردهاند، به شیوهای که شاه یا ملکه در آن قدرتی ندارد و سراسر آن تشریفاتی است که به احترام گذشته این کشور باقی مانده است، اما رخدادهای روزهای اخیر چیز دیگری میگویند. ملکه ۹۳ ساله به تنهایی میتواند با یک امضا ۶۵۰ نماینده منتخب مردم در مجلس را به خانههایشان بفرستد و هیچ کس توان قانونی اعتراض نداشته باشد، یعنی یک دیکتاتوری غیرفعال در دل دموکراسی بریتانیایی وجود دارد که هر لحظه از روز مبادا ممکن است سربرآورد.
حال این روز مبادا را برگزیت ایجاد کرده است. یک انتخاب (همهپرسی) دموکراتیک در سال ۲۰۱۵ بریتانیا را تا لب دیکتاتوری و حتی فروپاشی پرتاب کرده است. به این دلیل از فروپاشی سخن به میان میآید که اسکاتلند، ولز و ایرلند شمالی را با شدت بیشتری به سمت جدایی و تجزیه پیش میبرد، به خصوص که منطقهای همچون اسکاتلند زمانی مستقل از بریتانیا بود، اکنون نیز این حس تاریخی در آن رشد کرده است.
بنابراین همهپرسی استقلال بریتانیا از اتحادیه اروپا، میتواند به میل استقلالخواهی و تجزیه در خودش نیز منجر شود و «بریتانیا به راحتی به انگلیس» تبدیل شود؛ امپراطوری بزرگی که هر روز کوچکتر میشود. از میان همه اینها مسئله ایرلند شمالی و جمهوری ایرلند خطرناکتر است زیرا با مرزهای «سخت» میتواند جنگهای دهههای گذشته را بار دیگر بازگرداند و امنیت کل اروپا را دوباره درگیر جدالی جدید کند، به ویژه که ملیگرایی در کل اروپا نسبت به سالهای بعد از جنگ جهانی دوم به اوج خود رسیده است. برای بوریس جانسون به هیچ وجه مهم نیست که طی روزهای گذشته، بیش از ۱۰۰ شرکت و بنگاه اقتصادی تاثیرگذار از بریتانیا فرار کردهاند و صدها شرکت دیگر در حال مقدمهچینی فرار هستند. او معتقد است همانطور که ناپلئون و هیتلر نتوانستند اروپا را متحد و یکدست کنند، «اتحادیه» هم نخواهد توانست. جانسون که اکنون در ملیگرایی به حد افراط رسیده است تنها به یک چیز فکر میکند؛ خروج از اتحادیه به هر قیمتی. وی تهدید کرده است اگر هر یک از همحزبیها به طرح ممانعت از خروج سخت رأی دهند، از حزب اخراج خواهند شد، یعنی در کنار تعلیق پارلمان، افراد داخل حزب محافظهکار هم تهدید میشوند. در حالی که مردم با آمدن به خیابانها علیه بیدار شدن غول دیکتاتوری فریاد میزنند.
بنابراین راهحلها فعلاً این است: مهلت گرفتن و به تعویق انداختن زمان خروج که ۳۱ اکتبر (۲۵ مهر) زمان نهایی نباشد، همهپرسی مجدد برای خروج که حزب کارگر از آن استقبال میکند و خروج سخت که جانسون آن را رهبری میکند. با این اوصاف انتخابات زودهنگام یا پایان یافتن دوره نخست وزیری جانسون میتواند یک راهحل موقت باشد زیرا مسئله برگزیت، مسئلهای نیست که به راحتی بتوان آن را نادیده گرفت چرا که به همان نسبت که فضای سیاسی در سطوح بالا را درگیر کرده، در سطح پایین و میانه اجتماعی نیز شکافهایی را ایجاد کرده که بازتابی از همان شکاف سیاسی – اجتماعی کل اروپاست. از این منظر میتواند نشانهای از فروپاشی اتحادیه اروپا هم باشد، به خصوص که دونالد ترامپ هم به آن چشم دوخته است. غافل از اینکه خود زیر نظر ریزبینانه چین، روسیه و دیگر رقبا قرار گرفته است تا بحران غرب نتواند از این بحران آخر جان سالم به در ببرد، مخصوصاً که امانوئل ماکرون، رئیسجمهور فرانسه در نشست گروه ۷، این گفته امانوئل والرشتاین، نظریهپرداز مطرح نظام جهانی را که سه روز پیش درگذشت، بازگو کرد؛ «غرب در حال از دست دادن هژمونی خود در جهان است.»