کد خبر: 968794
تاریخ انتشار: ۱۷ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۴:۰۶
ارادت به سیدالشهدا (ع) در آیینه زندگانی رزمندگان
شهید سلطانی قبری برای خود در کتابخانه مسجد المهدی (عج) (مسجد کوشک قوامی) حفر کرد و آن را چنین ترتیب داد که بدون سر بتواند در آن آرام بگیرد و گفته بود: «من شرم دارم در محضر آقایم اباعبدالله سر داشته باشم»
آرمان شریف
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) الگو‌هایی تمام‌نشدنی برای رزمندگان بودند. آن‌ها نوای یاحسین بر لب داشتند و در دل‌شان عشق به مولایشان زبانه می‌کشید. رزمندگان با یاد و خاطره سیدالشهدا (ع) راهی جبهه می‌شدند تا عشق حسین برایشان قوت قلب باشد. به نیکی می‌دانستند عاشورا بار دیگر در حال تکرار شدن است و زمانه حسینی عمل کردن‌شان را می‌طلبد؛ و این‌گونه جبهه‌های حق علیه باطل انسان‌های پاک‌سرشتی را به خود دید که پرچم سرخ عاشورا را در دست گرفتند و حماسه‌های حسینی آفریدند.

شهید محمدرضا ایزدپور در حیات بابرکتش جز عشق به امام حسین (ع) چیز دیگری نمی‌شناخت. شهید ایزدپور عاشق سیدالشهدا (ع) بود و در یکی از دست‌نوشته‌هایش چنین نوشته بود: «حسین (ع) زیباست. کار حسین (ع) زیباست. ذکر مصیبت حسین (ع) مخصوص عاشورا و محرم نیست. حسین (ع) همه جا هست و نزدیک‌ترین جا، قلب خودمان است.»

در جبهه در هر محفلی که می‌نشست می‌گفت عشق حسین بن علی (ع) ما را به این وادی کشانده و بس. پیش از شهادت از مادرش خواسته بود مراسم مرا بسیار ساده بگیرید، سردر خانه پرچم عزاداری حسین را نصب کنید و جز اسم حسین، اسم دیگری بر در خانه نزنید، بر روی سنگ قبرم بنویسید فدایی امام حسین (ع) «انشاءالله قبول کند.»
ایشان در قسمتی از وصیت‌نامه با زیبایی هر چه تمام می‌نویسد: «مادر جان به تو نمی‌گویم گریه نکن، گریه بر شهید ثواب دارد بلکه خود گریه نعمتی بسیار بزرگ است، اما گریه باید از شریک شدن در حماسه شهید باشد. وقتی گریه می‌کنی باید خودت را در کربلا کنار زینب (س) ببینی، فرزندت را سرباز حسین (ع) بدان و بعد با خود بگویید‌ای حسین جان اگر همه فرزندانم را هم می‌دادم راضی نمی‌شدم در کربلا تنها بمانی، راضی نمی‌شدم برادرت امام حسن (ع) هم تنها بماند، راضی نمی‌شدم به دین خدا ظلم شود.»

در آستانه عملیات والفجر ۸ بود که با بچه‌های گروهان غواص، دعای کمیل را خواند. بار دوم با بچه‌های گردان و مرتبه سوم آن را به تنهایی. آن هم دعایی سرشار از اشک. آن‌قدر گریه کرد که همه بچه‌های گردان یقین کردند که او شهید خواهد شد. شهید محمدرضا ایزدپور از بچه‌های مخلص اندیمشک و از نیرو‌های غواص گردان حمزه از لشکر ۷ ولیعصر (عج) بود که با فتح فاو، حماسه‌ای دیگر آفرید و خود به آسمان‌ها پر کشید.

شهید حاج‌شیرعلی سلطانی را همه با نام شهید سردار بی‌سر می‌شناسند، انگار پیش از شهادت هم به گونه‌ای با آقایش مراوده داشته، هر چه از او طلب کرده پاسخ گرفته است. شهید شیرعلی با واسطه آقایش، راهش را انتخاب کرد. عشق به حسین وادارش کرد تا لباس سبز سپاه را بپوشد البته به مادرش گفته بود در خواب دیده که لباس سبزی به او هدیه شده و او را سرباز امام زمان خطاب کرده‌اند و عاقبت عشق به حسین پایش را به جبهه باز کرد.

شهید سلطانی قبری برای خود در کتابخانه مسجد المهدی (عج) (مسجد کوشک قوامی) حفر کرد و آن را چنین ترتیب داد که بدون سر بتواند در آن آرام بگیرد و گفته بود: «من شرم دارم در محضر آقایم اباعبدالله سر داشته باشم.» او که خودش را از مدت‌ها قبل برای شهادت آماده کرده بود شب‌ها در آن قبر می‌نشست و با خدایش راز و نیاز می‌کرد، بار‌ها قبر را اندازه گرفته بود و برای خودش جای سر نگذاشته بود.

هنگامی که در عملیات فتح بستان، موج انفجار مجروحش می‌کند و تمام بدنش از کار می‌افتد، همرزمان گمان می‌برند که شیرعلی شهید شده و او را همراه شهدا به سردخانه انتقال می‌دهند. او صدا‌ها را می‌شنید، اما نمی‌توانست حرف بزند یا حرکتی کند. در همان حال به امام حسین متوسل می‌شود به آقایش می‌گوید من با تو عهد بسته‌ام بدون سر شهید شوم، پس شرمنده‌ام نکن. سردار بی‌سر، می‌دانست که مولایش شرمنده‌اش نخواهد کرد، تا عاقبت در عملیات فتح‌المبین خمپاره‌ای از جبهه دشمن تن بی‌سرش را بر زمین جای می‌گذارد. پیکر بی‌سر شهید سلطانی را دوازدهم فروردین سال ۶۱ در قبری که با دستان خودش، در کتابخانه مسجد المهدی (عج) آماده کرده و خلوت و پناهش بود به خاک سپردند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار