کد خبر: 969930
تاریخ انتشار: ۳۰ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۰:۳۷
خاطراتی از آخرین ساعات منتهی به شروع جنگ در گفت‌وگوی «جوان» با یک رزمنده خرمشهری
«برادر یکی از دوستانم از عراقی‌ها شنیده بود که قرار است ارتش این کشور فردا (۳۱ شهریورماه) به ایران حمله کنند. رفتیم مسجد تا به برادران سپاهی اطلاع بدهیم، دیدیم خودشان در جریان هستند. همه می‌دانستیم جنگ قطعی است جز مسئولانی که به حرفمان گوش نمی‌دادند.» سیدمحمد فضلی یکی از اهالی خرمشهر خاطرات جالبی از لحظات قبل از شروع رسمی جنگ دارد.
غلامحسین بهبودی
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: «برادر یکی از دوستانم از عراقی‌ها شنیده بود که قرار است ارتش این کشور فردا (۳۱ شهریورماه) به ایران حمله کنند. رفتیم مسجد تا به برادران سپاهی اطلاع بدهیم، دیدیم خودشان در جریان هستند. همه می‌دانستیم جنگ قطعی است جز مسئولانی که به حرفمان گوش نمی‌دادند.» سیدمحمد فضلی یکی از اهالی خرمشهر خاطرات جالبی از لحظات قبل از شروع رسمی جنگ دارد. گفت‌وگوی کوتاه ما با وی را پیش‌رو دارید.

خرمشهر با مرز خیلی فاصله ندارد. مسلماً شما مرزنشین‌ها زودتر از هر کس دیگر متوجه حمله قریب‌الوقوع عراقی‌ها شده بودید؟
همین طور است. صرف‌نظر از آنکه از ۲۰ شهریورماه عراق به شکل عملی به مرز حمله کرد و پاسگاه مؤمنی را کوبید، خیلی از مردم با آن طرف مرز ارتباط داشتند و خبر‌ها منتقل می‌شد. خوب یادم است مقارن با شروع جنگ، یک شب در ساختمان اتحادیه انجمن اسلامی بودیم که آقای چم سورکی از بچه‌های اتحادیه که برادرش در اتاق بیسیم کشتیرانی خرمشهر کار می‌کرد، گفت: برادرم شنیده عراقی‌ها اعلام کرده‌اند فردا به طور گسترده به ایران حمله می‌کنند. نیمه شب بود که چم‌سورکی این خبر را به ما داد. همان لحظه خودمان را به مقر سپاه رساندیم و دیدیم وانت و ماشین است که همین طور از ساختمان سپاه خارج می‌شود. فهمیدیم خودشان از خبر‌ها مطلع هستند.

پس خود رزمنده‌ها و نظامی‌های حاضر در شهر خبر داشتند که حمله عراق قطعی است؟
بله، می‌دانستند، اما کسی نمی‌دانست باید چه کار کنیم؟! استعداد قوای نظامی ما آن مقطع زیاد نبود. ما هم از برادران سپاهی پرسیدیم چه کار باید کنیم؟ گفتند در داخل شهر گشت بزنید و مراقب ستون پنجم باشید.

روز بعد عراق حمله کرد. تصور می‌کردید که جنگ این همه طول بکشد؟
صبح همان روز رفتم پادگان آموزشی تا ببینم بچه‌ها چه کار می‌کنند. اوضاع آنجا هم به هم ریخته بود. بچه‌ها می‌گفتند از شلمچه ما را مورد اصابت قرار می‌دهند و پادگان باید تخلیه شود. لحظات پر التهابی بود، اما اینکه می‌گویید فکر می‌کردیم جنگ این همه طول بکشد، نه خیلی‌ها چنین تصوری نداشتند. فکر می‌کردند درگیری‌ها به همان مرز محدود می‌ماند. کسی فکرش را نمی‌کرد که عراقی‌ها چه افقی برای نفوذشان در نظر گرفته‌اند. حتی فکر نمی‌کردیم بخواهند تا خرمشهر بیایند چه برسد به اینکه آن‌ها چند روز بعد تا نزدیکی‌های اهواز هم رفتند.

پس خیلی از مردم غافلگیر شدند؟
بله، خیلی‌ها تا چند روز بعد از شروع جنگ شهر را تخلیه نکردند. چون فکر نمی‌کردند عراق به قصد تصرف خرمشهر بیاید. اینطور شد که برخی از غیرنظامی‌ها به اسارت درآمدند.

گفت‌وگوی ما قرار است روز ۳۰ شهریورماه منتشر شود. اگر می‌شود خاطره‌ای از ساعات اول شروع جنگ تعریف کنید.
بعد از اینکه قرار شد در شهر گشت بزنیم و مراقب ستون پنجم باشیم، من به طرف ساختمان اتحادیه انجمن اسلامی رفتم. شهید سیدمحسن هاشمی یکی از دوستانم آن زمان در دوره آموزشی بود. دیدم یکسری از بچه‌های رزمنده در مسجد امام صادق (ع) تجمع کرده‌اند. آنجا بچه‌های سپاه به مردم اسلحه می‌دادند. غالباً هم سلاح ام‌یک بود. به عنوان ضمانت شناسنامه تحویل گیرنده را گرو می‌گرفتند. شهید هاشمی روی پشت بام مسجد بود. اسلحه‌ای در یک دست و قرآنی در دست دیگرش داشت. فریاد زد و من متوجه‌اش روی پشت بام شدم. برگشتم و تا در آن شکل و شمایل او را دیدم به یاد حرف امام (ره) افتادم که فرمودند: «با یک دست قرآن و در دست دیگر سلاح برگیرید و از اسلام و انقلاب دفاع کنید.» وقتی جنگ شدت گرفت، شهید هاشمی همراه جمعی از رزمندگان به جاده خرمشهر به اهواز اعزام شدند و همان جا سید‌محسن هاشمی به شهادت رسید. او از اولین شهدای دفاع مقدس بود.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار