سرویس حوادث جوان آنلاین: کمی از وضعیت خانوادگیات بگو.
پدری ۷۱ ساله و مادری ۶۲ ساله دارم که البته جدای از هم زندگی میکنند. خواهرم همراه شوهرش برای زندگی به استرالیا رفته است. قبل از اینکه من سال۹۱ مرتکب قتل شوم، پدرم وضعیت مالی خیلی خوبی داشت. او صاحب نمایشگاه خودرو بود که آن را به عمویم فروخت. پدرم همچنان در کار خرید و فروش ماشین فعال است. این را هم بگویم که پدرم از ابتدا اهل قمار بود و هروئین هم مصرف میکرد. او عاشق هروئین است و مواد را از من که فرزندش هستم، بیشتر دوست دارد. مادرم هم مدیر بخش یکی از بیمارستانهای تهران بود که همیشه به خاطر این رفتار پدرم با هم اختلاف داشتند.
اولین خلاف زندگیات هم به یاد داری؟
بله. اولین بار مواد را از کمد پدرم برداشتم و مصرف کردم. آن روز من و پدرم در حال تماشای بازی پرسپولیس و استقلال بودیم که استقلال گل زد و پدرم از خوشحالیاش رفت هروئین کشید. بعد از برد استقلال پدرم از خانه بیرون رفت و من رفتم سر وقت کمد و در ۱۴سالگی اولین تجربه مصرف هروئینام را به دست آوردم.
پدرت فهمید؟
بله و بعد از آن نیز با خودم هم همبازی شد. میگفت با خودم خلاف کنی بهتر از این است که بهروی جای دیگر و با آدمهای خلافکار مواد مصرف کنی. بعد از چند وقت رفتم پیش مادرم، او رئیس بخش بیمارستان بود. بعد از آن زندگیام عوض شد. مادرم در خانه حتی اجازه نمیداد آستین کوتاه بپوشم و همین موضوعات باعث شد من دو شخصیتی بشوم.
بعد از اولین تجربه مصرف مواد معتاد شدی؟
نه، اما تفننی استفاده میکردم.
چه چیز سبب شد تا وارد دنیای خلافکاران شوی؟
رفیق ناباب، خوردم به رفیق ناباب. با بچههای ده ونک دوست شدهبودم. میرفتم باغ گیلاس، آن موقع حسین بلبل کاسب حشیش بود. دائم میرفتم آنجا و کنجکاو اینجور چیزا میشدم و مادرم پول میداد و من با دوستانم تفریح میکردم. آن وقتها ۱۰ روز پیش مادرم و ۱۰ روز پیش پدرم بودم. اوایل تفننی مواد مصرف میکردم تا اینکه خمار شدم و مزه مواد رفت زیر زبونم. یادم است که ۱۸ یا ۱۹ساله بودم که مادرم من را به کمپ برد. دیپلم کامپیوتر را گرفتم و ادامه تحصیل هم ندادم.
از حادثه قتل بگو.
آن حادثه چهارم اردیبهشت سال۹۱ اتفاق افتاد. مدتی قبل از آن حادثه خلاف را ترک کرده بودم تا اینکه با دختری به نام پونه آشنا شدم و با او سفری به شمال رفتم. پونه مصرف کننده شیشه بود و همنشینی با او سبب شد تا دوباره مصرف کننده شوم و هر چه داشتم را دود کنم. آن روز پونه تماس گرفت و خواست خودم را به او برسانم. داشتم سر قرار با پونه میرفتم که دختری در خیابان هشتم گاندی از من خواست ماشینش را پارک کنم. من وقتی پشت فرمان ماشین او نشستم برای یک لحظه تصمیم به سرقت گرفتم که هنگام سرقت او را زیر گرفتم و به قتل رسید. بعداً متوجه شدم که او دانشجوی رشته دکترا است و ۲۷ساله بود. او سه اختراع ثبت کرده بود و به چند زبان هم مسلط بود.
دادگاه به تو چه حکمی داد؟
من به قصاص در ملأعام محکوم شدم و دوبار هم برای اجرای حکم رفتم، اما اولیای دم با گرفتن ۹۰۰میلیون تومان اعلام گذشت کردند. تا اینکه اواخر سال گذشته آزاد شدم.
چرا بعد از آزادی دوباره دنبال خلاف رفتی؟
دوباره با رفقای بد گشتم. یکی از آنها اسمش گودرز است. یادم است شب عروسی خواهرم تماس گرفت و سوار ماشین او شدم. در بین راه وقتی متوجه ماشین گشت پلیس شد فرار کرد. من تعجب کردم و علت را سؤال کردم که گفت ماشین را سرقت کرده است. آن شب هنگام تعقیب و گریز ماشین چپ کرد و من گوشم را از دست دادم. گودرز فرار کرد و من گرفتار پلیس شدم. به هر حال مادرم دوباره به دادم رسید و من را نجات داد. من هنوز هم فکر میکنم با پول یک چیزهایی را نمیتوان خرید. خون دارد دنبال من میآید و هنوز هم من دارم به آن اتفاقها فکر میکنم.
دوباره آزاد شدی؟
بله. باز هم مادرم رضایت صاحب پراید را گرفت و با ۱۰ میلیون تومان او را راضی کرد و گودرز هم با اینکه میدانست چه بلایی سر من آوردهاست، دیگر به سراغ من نمیآمد و از ترس این موضوع هنوز هم به طرف من نیامده است. خودم هم بعد از بیمارستان خیلی از تواناییهایم را از دست دادم. الان دوبینی دارم و علاوه بر آن ترس خیلی زیادی هم در بدنم وجود دارد و من دائم فکر میکنم تاوان آن خون دنبال من است. میترسم کاری کنم. (دست در جیبش میکند و کارتی در میآورد) این عابربانک مادرم هست. برایم هر بار ۵۰۰ الی ۶۰۰ هزار تومان پول میریزد. به من گفته است کاری نکنم. نه اینکه فکر کنید به من باج داده است بلکه به او قول دادهام کاری نکنم و من صادقانه همه چیز را به او گفتهام.