سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: سکوت سرشار از ناگفتههاست؛ چند بار این جمله را شنیدهاید؟ ۱۰ بار، ۱۰۰ بار یا ۱۰۰۰ بار؟!
کدامتان جواب همسرتان موقع خواستگاری سکوت بوده و شما آن را علامت رضایت دانستهاید؟ کجا از مادرتان خواستید کاری کند و او با سکوت به شما مجوز داده؟ چند بار پدر با اخمی توأم با سکوت تنبیهتان کرده و حالیتان کرده که از دستتان دلخور است؟
دنیای سکوت دنیای جذابی است. توی دنیای ماشینی و پرهمهمه امروز خیلی وقتها دلمان برای این واژه چهار حرفی تنگ میشود. آری سکوت.
دلمان میخواهد دست دلمان را بگیریم و ببریمش به یک باغی شبیه باغ شعرهای سهراب سپهری. جایی که بشود تنهایی نازکمان را در جوی آرامش جلا دهیم و تن را از آن همه آلودگیهای صوت و تصویر بشوییم.
دلمان میخواهد پناه ببریم به کوه، به جنگل یا ساحل دریا. آنجا ساکت نیست، اما صدایش آزار نمیرساند یا صدای چهچهه پرنده است یا موج دریا.
شما چقدر برای سکوت هزینه میکنید؟ حاضرید چقدر پول بدهید تا بچه همسایهتان گریههای شبانه و بیوقتش را تمام کند و بگذارد شما سر به بالین بگذارید؟ چند میدهید که خانه کناریتان برای یک ساعت هم شده دست از ساختمانسازی و ماشینهای پرسروصدا بکشد و گوش شما دمی بیاساید؟
توی یک مهمانی شلوغ و پرصدا چقدر میدهید که یک گوشه دنج پیدا کنید و کمی در سکوت نه چندان محضش به آرامش برسید؟ چقدر حاضرید به شاگردانتان بدهید تا فقط پنج دقیقه ساکت باشند؟
گاهی پنج دقیقه سکوت و آرامش میشود تمام آرزوی یک آدم. دلت میخواهد تمام افراد ساختمان به یک سفر دستهجمعی بروند تا یک روز هیچ صدایی از هیچ واحدی به گوش نرسد. دلت میخواهد شهر در یک سکوت طولانی فروبرود. همه که برای فرار از صدا به سفر نمیروند. همه که اعصاب شما را ندارند برای نشنیدن صداهای بیرون به صدای بلندتر موسیقی در هدفون گوش کنند. روح بعضیها حساستر از آن است که فکرش را بکنید. بعضیها از برخورد قاشق و فنجان به اندازه کشیدن ناخن روی تخته دلشان ریش میشود. سکوت هم بخشی از حریم ذهن آدمهاست. حریمی که اغلب مورد تجاوز قرار میگیرد. فرد به دهانش قفل سکوت زده، اما ما اصرار داریم او را به حرف بیاوریم. اصرار داریم کنارش بنشینیم و اگر مقصدمان توی مترو یا اتوبوس یکی است تا موقع رسیدن مخ بیچاره را بخوریم و از خودمان و دردهایمان برایش بگوییم. او نمیخواهد گوش کند، اما توی رودربایستی گیر کرده است. لبخند میزند و ما ادامه میدهیم. سر میچرخاند و باز ادامه میدهیم. او غرق مشکلات روزمره خودش است و ما غرق در شستوشوی مغز او.
یاد نگرفتهایم به سکوت هم احترام بگذاریم. یاد نگرفتهایم هوای آرامش هم را داشته باشیم. نیاموختهایم حریمها را حفظ کنیم و به قول معروف با هرکسی که در لحظه دیدیم پسرخاله نشویم.
یاد نگرفتهایم بعضی نبایدها را نپرسیم. نپرسیم تو چند سالهای! نپرسیم چرا بچه نداری؟ نپرسیم مشکل از کدامتان است که بچهدار نمیشوید؟ نپرسیم حقوق شوهرت خوب است، کفاف زندگیتان را میدهد یا نه؟ نگوییم یک بچه کم است بعداً پشیمان میشوی، از من میشنوی یکی دیگر بیاور.
نگوییم چقدر پیر شدهای! چقدر شکسته شدهای! اینها تیشه میزند به روان آدمها. این سؤالها گاهی در شلوغترین ساعات روز در یک مکان شلوغتر، قلبی را بهآرامی میشکند و روحی را آزردهخاطر میکند.
نپرسیم هر چیزی را که به ما مربوط نیست. بپذیریم بودن در کنار یکدیگر معنایش صمیمیت و اجازه یافتن برای هرگونه کنجکاوی بیمورد نیست. سکوت و آرامش حق طبیعی هر انسان است که قابل احترام است. بیایید تمرین کنیم به سکوت و دنیای پر آرامش هم احترام بگذاریم. شاید تنهایی و سکوت تنها دارایی یک فرد باشد. بیایید از امروز هروقت دلمان خواست دست روی بوق ماشین و موتور نگذاریم. شاید پشت پنجرهها کسی دلتنگ و بیمار باشد. بیایید از امروز موقع دلخوری و دعواهای ناگهانی فریاد نزنیم و دیگران را آزرده نکنیم. بیایید به حریم همسایهها احترام بگذاریم و ساعت ۱۲ شب جاروبرقی نکشیم و نیمهشب یادمان نیفتد با جنگ و دعوا و شیون و زاری بچه تربیت کنیم. از امروز موسیقی را توی ماشینهایمان با صدای آهسته گوش کنیم یا لاقل شیشهها را بالا بکشیم. شاید کسی سلیقهاش با ما یکی نباشد و برنجد. وقتی نیمهشب از جایی به خانه میرسیم سکوت را با آهنگهای ناهنجار ماشین نشکنیم و کل محل را از آمدنمان خبردار نکنیم. آنها علاقهای به کنسرتهای شبانه و بیوقت ندارند.