سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: تشییع باشکوه شهدای غواص عموم مردم را بیشتر از هر زمان دیگری متوجه مظلومیت و کار بزرگ رزمندگان در طول هشت سال دفاع مقدس کرد. در جریان دو عملیات بزرگ کربلای ۴ و ۵ در کنار غواصان رزمندگان دیگری با بدنی مجروح به محاصره دشمن درآمدند و دشمن بعثی با زندهبهگور کردنشان خانواده شهدا را در سالها بیخبری نگه داشته بود. شهید قنبر زارع نیز یکی از شهدایی است که در جریان عملیات کربلای ۵ با بدنی مجروح به محاصره دشمن درمیآید و زندهبهگور میشود. پیکر ایشان پس از ۱۱ سال تفحص و به خانوادهاش داده میشود.
شهید زارع در اولین روز فروردین ۱۳۴۱ در روستای تازیان بندرعباس به دنیا آمد. پدر خانواده کارگر بود و با رزق حلال فرزندانش را بزرگ میکرد. شهید زارع تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی در روستای محل تولدش ادامه داد. او از همان زمان به عنوان دانشآموزی فعال شناخته میشد و بین تمام دانشجویان پیشنماز میایستاد. سال ۱۳۵۹ به بندرعباس رفت. تا زمان گرفتن مدرک دیپلم تحصیلاتش را ادامه داد که بناگاه جنگ تحمیلی اتفاق افتاد و زندگی افراد بسیاری را تحتالشعاع قرار داد. با شروع جنگ مدارس و دانشگاهها تعطیل شدند و شهید زارع که جوانی انقلابی و معتقد بود به دنبال راهی برای خدمت به رزمندگان میگشت. او در هتل حافظ برای کار امدادگری ثبتنام کرد و دوره کوتاه مدتی را جهت آموختن الفبای امدادگری دید و بعد راهی جبهه شد. تا سال ۶۳ حضوری فعال در جبهه داشت و از طریق نامه با خانواده مکاتبه و ارتباط داشت.
برادر شهید در خاطرهای از شهید میگوید: «برادرم یک روز به همراه سه نفر از همرزمانش به خانه آمد. صبحانه را خوردند و خوابیدند. بعد برادرم با اشاره به کسی که مشغول راز و نیاز بود، گفت که او حاج حسین خرازی، فرمانده لشکر ۱۴ است و هرجا باشد مناجات شبانهاش قطع نمیشود. به نفر بعدی اشاره کرد و گفت او قاسم سلیمانی فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله (ع) است. جوانی با ریش پرپشت بود. جوان کم سن و سال دیگری به اسم محمد کویتیپور هم همراهشان بود که در جبهه برای رزمندگان مداحی میکرد.»
ایشان در جبهه مرتب حضور دارد و در عملیاتهای زیادی شرکت میکند. سال ۱۳۶۵ کربلای ۵ شروع شد. شهید زارع و دیگر نیروها حضوری پرقدرت در جریان عملیات دارند. همه پشت هم و متحد هستند. شهید زارع در جریان عملیات مجروح میشود و بعد به شهادت میرسد.
به اذعان دوستان شهید، او مردانگی، رفاقت و وفاداری را پیش از شهادت کامل میکند. همرزمان شهید میگویند دست شهید زارع در جریان عملیات مجروح میشود، سپس دشمن او و دیگر نفرات را محاصره و سپس زندهبهگور میکند. همرزمانش میگویند شهید فرصت به عقب رفتن را داشت ولی به خاطر بقیه نیروها به عقب نیامد و گفت اگر بخواهم به عقب برگردم به پدر و مادرهای این بچهها چه میخواهیم بگوییم. تا آخر خط باید همه با هم باشیم. شهادت قنبر زارع، خانواده را بیخبر از او میگذارد. خانواده با فکر جانبازی و مجروحیت شهید زارع به همه جا زنگ میزنند و سرکشی میکنند. حتی احتمال شهادت را هم میدهند و به سردخانهها هم زنگ میزنند ولی خبری از عزیزشان نمیشود. چند ماه میگذرد و هیچ خبری از قنبر نمیشود. پس از چند ماه به خانواده اطلاع میدهند که پیکر شهیدتان پیدا شده، خودتان را برای تشییع جنازه آماده کنید. اما این بار هم خبری نمیشود تا اینکه پیکر شهید پس از ۱۱ سال و سه ماه در امالرصاص و شلمچه پیدا میشود. آنجا مشخص میشود دشمن بعثی گروهی از رزمندگان را زندهبهگور کرده است.
برادر شهید درباره روزی که خبر پیدا شدن پیکر شهید را شنید میگوید: «بنیاد شهید به خانهمان زنگ زد و گفت ۳۰ شهید آوردهاند و اولین شهید زارع است. تابوت شهدا را باز کردم و استخوانهای برادرم را دیدم. جوراب و موهایش هم بود. بوی عطری از استخوانهایش به مشامم خورد. انگشترهایش هم بود. روی جورابهایش آثار خون دیده میشد. مشخص بود که مجروح شده است.»
فرزندان مانده بودند چطور خبر شهادت را به مادرشان بدهند. مادر پس از شنیدن این خبر، خیلی محکم و استوار برخورد میکند و میگوید میدانسته که یک پسرش شهید میشود.