کد خبر: 977331
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۳ آبان ۱۳۹۸ - ۰۲:۲۵
تأملی در نسبت روشنفکری ایرانی با غربگرایی
منورالفکر‌ها طی سال‌های نخستین حضورشان به یک اعتقاد مشترک رسیده بودند و آن اینکه دین و رهبران دینی ایران مانع تحقق مدرنیزاسیون و پیاده کردن قواعد غربی در ایران خواهند شد
علیرضا پدرام
سرويس انديشه جوان آنلاين: روشنفکری از آن دست واژه‌هایی است که مفهوم آن در ۲۰۰ سال اخیر چندین بار دستخوش تغییر قرار گرفته است. طبعاً مفهوم اولیه آن که مترادف با آگاهی و روشن بودن نسبت به محیط پیرامونی و مسائل و مقتضیات زمان در نظر گرفته شود، بدون تردید سابقه‌ای دیرینه در تاریخ و ادبیات ایران دارد. اما در مفهوم جدیدی که به آن اطلاق می‌شود، می‌توان ردپای ارتباطش با غرب را مشاهده کرد.

این واژه در مفهوم نوین آن در ادبیات سیاسی معاصر ایران، ماحصل تماس ایران و مغرب‌زمین طی دو قرن اخیر بود. این سخن به این معنی نیست که این واژه هم همچون واژه‌های دیگر مدرن مانند جمهوریت، مشروطیت و... مستقیماً با گرته‌برداری از غرب به ایران راه یافت؛ چراکه در مراحل آغازین تماس جدید ایرانیان با مغرب‌زمین برای این مفهوم واژگان منورالفکر و نواندیش به کار می‌رفت و در زمان سلطنت رضاشاه بود که فرهنگستان ایران واژه روشنفکر را جایگزین منورالفکر نمود. به لحاظ جامعه‌شناختی نیز در همین زمان بود که امکان اسم‌گذاری روشنفکران به عنوان یک طبقه اجتماعی میسر شد.

حیات روشنفکر ایرانی را می‌توان در یک نگاه به چهار دوره تقسیم نمود؛ مقطع نخست از ابتدای قرن ۱۹ تا کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹، مقطع دوم از کودتای اسفند تا ابتدای دهه ۴۰، مقطع سوم از خرداد ۴۲ تا پیروزی انقلاب و مقطع چهارم پس از پیروزی انقلاب.
در مقطع نخست روشنفکران از حیث هویتی «غرب‌خواه» بودند. در مقطع دوم «غرب‌ستایی» و «غربزدگی» نیز اضافه شد. اما در مقطع سوم تغییری صورت گرفت و طبقه روشنفکر «غرب‌زدا» و غرب‌گریز شکل گرفت. پس از انقلاب نیز همین مسیر ادامه یافت، اما گروهی از تفکر نخست و دوم نیز در این میان شکل گرفت و توسعه یافت که مجدداً تعریف روشنفکری را با ابهام و بحران مواجه کرد. تا جایی که سؤال «در مقابل غرب چگونه باید رفتار کرد؟» اکنون به یکی از سؤالات کلیدی طبقه روشنفکر در ایران تبدیل شده است.

آغاز غرب‌خواهی در روشنفکران
در سال‌های ابتدایی قرن ۱۹ ایران با موج جدیدی از استعمار غرب، ناشی از تکوین انقلاب صنعتی مواجه گردید. در این رویارویی ایران بسان دیگر کشور‌های اسلامی برخلاف رویارویی ابتدایی که در دوران صفوی اتفاق افتاده بود، به دلیل تفوق همه‌جانبه غرب با شکست مواجه شد. نقطه عطف این رویارویی ناکامی ایرانیان در جنگ‌های اول و دوم ایران و روسیه و تن دادن به دو عهدنامه ننگین گلستان و ترکمانچای بود. این شکست‌ها بسیاری از ایرانیان را واداشت از خود بپرسند «علت برتری غرب بر ایران چیست؟» که اولین پاسخ به این سؤال با نوعی شیفتگی به تمدن غرب همراه بود. جالب است که حتی عباس میرزا که سلحشوری وی در جنگ‌های ایران و روس زبانزد است، پس از این شکست‌ها در نامه‌ای خطاب به فرستاده امپراطور فرانسه به ایران، این سؤال را مطرح می‌کند که نمی‌دانم این قدرتی که شما اروپاییان را بر ما مسلط کرده است، چیست که موجب ضعف ما و ترقی شماست؛ و خود پاسخ این سؤال را در برتری تمدن غرب نسبت به شرق می‌یابد: «شما در قشون جنگیدن و فتح کردن و به کار بردن تمام قوای عقلیه، متبحرید و حال آن که ما در جهل و شغب غوطه‌ور و به‌ندرت آتیه را در نظر می‌گیریم.»

از نظر عباس میرزا و همفکرانش بهترین راهکار برای جبران این عقب‌ماندگی، اعزام «کاروان‌های معرفت» به فرنگ برای اخذ تکنیک و تمدن غرب برای غلبه بر آن‌ها بود. در همین راستا افرادی به غرب اعزام شدند که خاستگاه اجتماعی آن‌ها دربار پادشاهی یا اربابان اقتصادی بود. این گروه در حین اقامت در غرب به‌شدت تحت تأثیر انقلاب فرانسه و پیامد‌های آن قرار گرفتند تا حدی که مایه فکری خود را با آن گره زدند. بازگشت این طیف به ایران طبقه جدیدی را در دوران قاجار و قرن نوزدهم میلادی شکل داد که ابتدا منورالفکران خوانده شدند. به این ترتیب در میان طبقات صاحب نفوذ جامعه ایران یعنی دربار، اربابان اقتصادی و روحانیون، طبقه چهارمی نیز شکل گرفت.

ایران در آن زمان به طور بنیادین با دو مشکل اصلی مواجه بود که موانع اصلی در مسیر پیشروی تمدن ایرانی و رسیدن آن به عقب‌ماندگی از غرب بود. نخست استبداد و دوم استعمار. منورالفکران که خود وامدار کشور‌های استعماری بودند، به مورد دوم با دیده اغماض نگریستند و تنها سراغ عام نخست رفتند. همین‌جا نخستین انحراف فکری طبقه روشنفکر در جامعه ایرانی شکل می‌گیرد. این نگرش سبب شد طبق نظر بسیاری از این نوخواهان رمز اصلی پیشرفت اروپاییان «قانون» و علت اصلی عقب‌ماندگی ایرانیان «نبود قانون» ذکر شود. اگر می‌بینیم ملکم‌خان برای روزنامه خود عنوان «قانون» برمی‌گزیند، در راستای همین طرز نگرش است.

این قانون‌خواهان ضروری‌ترین مسئله جامعه ایران در شرایط آن زمان را انجام اصلاحات از بالا، گسترش بوروکراسی و تحدید قدرت پادشاه می‌دانستند. یگانه رهیافت پیشنهادی برای این تحولات نیز اخذ مبانی تمدن غرب و تحکیم پیوند‌های اقتصادی و سیاسی ایران با تفکر و دولت‌های غربی بود که در این راستا حتی حاضر به اعطای امتیازات مختلف اقتصادی نیز به بیگانگان بودند.

غرب‌ستایی، جوهره منورالفکری ایرانیبا این اوصاف شاید بتوان ادعا کرد این نسل نخست بیشتر هواخواه اقتباس از تمدن غرب بود تا به عاریت گرفتن خلق و خوی رفتاری غربیان. نواندیشان ایرانی در این مقطع درخصوص میزان اثرپذیری لازم از تمدن غرب نیز اتفاق‌نظر نداشتند. مثلاً طالبوف از نخستین منتسبین به جریان منورالفکر‌ها می‌نویسد: «از هیچ ملت جز علم و صنعت و معلومات مفید هیچ چیز قبول نکن و تقلید نکن. همیشه ایرانی باش.» و حتی میرزا ملکم‌خان که پدر منورالفکری ایرانی لقب گرفته است در رساله‌ای نوشت: «کدام احمقی گفته که باید برویم و عادت‌های خارجیان را تماماً اخذ نماییم؟» البته در همان زمان منورالفکرهایی، چون فتحعلی آخوندزاده نیز حضور داشتند که معتقد به لزوم تقلید همه‌جانبه از غرب بودند.
منورالفکر‌ها طی سال‌های نخستین حضورشان به یک اعتقاد مشترک رسیده بودند و آن اینکه دین و رهبران دینی ایران مانع از تحقق مدرنیزاسیون و پیاده کردن قواعد غربی در ایران خواهند شد. در این میان برخی، چون مستشارالدوله و ملکم‌خان به دنبال مسیری بودند که همراهی جریان دین و روحانیت را با روشنفکری برقرار کنند و می‌گفتند «ملاحظه اهل فناتیک ایران لازم است». (منظورشان از فناتیک طبقه متعصب دینی بود) و برخی دیگر نیز به‌شدت به مذهب و اصول و قواعد آن تاخته و می‌کوشیدند به زغم خود با از میان برداشتن دین، مانعی از سر راه مدرن شدن ایران بردارند.

حاصل جنبش منورالفکری در ایران در مرحله نخست نوعی پارادوکس بود. چنانچه گفته شد هدف اولیه شکل‌گیری این جریان، دست یافتن به رمز و راز پیشرفت اروپاییان برای رهایی از سلطه بیگانه بود، اما راهکار نهایی آن‌ها به تحکیم و تشدید این سلطه منجر شد.
این تضاد به همراه جدایی روشنفکران از مردم سبب شد ایرانیان در استفاده از مهم‌ترین دستاورد سیاسی خود در قرن ۱۹ که مشروطیت بود، ناکام بمانند. تأمل در حوادث مشروطه نشان می‌دهد گناه ناکامی این نهضت تا حدود زیادی بر گرده روشنفکران است.

نهضتی که حمایت و حضور بخشی از طبقات اجتماعی روحانیت، بازار و روشنفکران را به همراه داشت و دربار را نیز در دوران مظفرالدین‌شاه مجبور به پذیرش این تغییرات نمود؛ رویکردی پیش گرفت که قابل تأمل بود. تحصن در سفارت انگلیس و اصرار به تغییر نام شورای اسلامی به شورای ملی از این دست اقدامات بود. قانون اساسی که باید با توجه به ماهیت فرهنگ ایرانی تدوین شود با هدایت جریان وقت روشنفکری (تقی‌زاده) که معتقد بود «تا وقتی قانون اساسی کشور‌های مغرب زمین هست و می‌توان آن‌ها را ترجمه کرد، بحث برای چه»، منحرف گردید.

شکل‌گیری جریان غرب‌ستایی در روشنفکری
مقطع بعدی در جریان منورالفکری، همراه با افراط‌هایی از سوی روشنفکران برای تحقق هویت غربی بود که از سوی دیگر مخالفت‌ها را با این ایده‌ها و حتی بعضاً با اصل مشروعیت به همراه داشت. مشروطیت مجدداً در دام استبداد صغیر و کبیر افتاد و ره به جایی که تصور می‌شد نبرد. اکنون روشنفکران دوره دوم مترصد این سؤال مهم بودند که چرا نهضتی مانند مشروطه با شکست مواجه شده است و چطور باید با علل این شکست مواجهه کرد.

برخی روشنفکران، علت اصلی این شکست را آماده نبودن ایرانیان برای پذیرش مشروطه ذکر می‌کردند. به عنوان مثال احمد کسروی از رادیکال‌ترین روشنفکران این مقطع می‌نویسد: «کافی نیست که چند نفر آخوند و کسبه خوش‌نیت و بی‌اطلاع از بروجرد و اردبیل و نرماشیر جمع‌آوری کنیم و از آن‌ها بخواهیم که اختراع فرانسه و انگلیس و تصورات مونتسکیو و روسو را در پیشکوه لرستان و ممسنی فارس و قراچه داغ آذربایجان اجرا کنند.» روشنفکران این دوره معتقدند عدم آگاهی مردم از مفهوم ملت و عدم وجود یگانگی ملی میان آن‌ها -که در اروپای سده ۱۸ سبب شکل‌گیری دولت-ملت‌های مستقل شده بود- به علت آنچه «بیماری مزمن فرقه‌گرایی» بین ایرانیان نامیدند، سبب عدم تحقق این فرایند در ایران گردید؛ لذا این بار مفهوم ملی‌گرایی و ناسیونالیسم به عنوان هدف اصلی بخش عمده جریان روشنفکری قرار گرفت. چنانچه کسروی تنها راهکار مناسب برای پیشرفت و متمدن شدن جامعه ایرانی را عمومیت یافتن زبان فارسی و فهم ایرانیان از معنی کلمه «ایرانی» و حتی یکدست شدن اختلافات فرهنگی، اخلاقی و حتی زبانی میان فرق و اقوام ایرانی می‌دانست.

اما تنها محتوای واحدی که در آن برهه می‌توانست از دل هویت ایرانی بجوشد و به عنوان محور اتحاد ملی ایرانیان قرار گیرد، چیزی جز اندیشه دینی نبود که منورالفکرها، دشمن درجه یک این تفکر بودند. روشنفکرانی که راه پیشرفت ایران را «رهانیدن کشور از قید و بند خرافات و روحانیون» معرفی می‌کردند، به اصل خود بازگشتند و هویت غربی را محتوایی دانستند که باید به عنوان نرم‌افزار ناسیونالیسم ایرانی ترویج شود.
تقی‌زاده به عنوان یکی از روشنفکران مدعی ناسیونالیسم، در همین راستا می‌نویسد: «وظیفه اول همه وطن‌دوستان ایرانی، قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و سنن و رسوم و تربیت و علوم و صنایع و زندگی و کل اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا است!» و در جایی دیگر گفت: «ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی‌مآب شود و بس.»

این نوع ناسیونالیسم روشنفکران ایرانی در دهه‌های نخست قرن بیستم به دنبال بازسازی هویت ایرانی تحت لوای پان‌ایرانیسم، اما با اقتباس از غرب آن هم در حد ستایش و پرستش غرب بود. کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ و روی کار آمدن حکومت پهلوی نیز به رواج این طرز تفکر کمک شایانی نمود.
یکی دیگر از ویژگی‌های این مقطع از حیات روشنفکران، تأکید بر مدل دموکراسی بر پایه مشروطیت بود. طیف‌های مختلف روشنفکر این اعتقاد را در رسانه‌های خود ابراز می‌داشتند که شاه باید پادشاهی کند و نه حکومت و این ملت است که بایستی خود سرنوشتش را تعیین کند.

در دوره پس از رضاشاه و زمانی که استعمار شاه کشور را مانند یک دست‌نشانده تعویض نمود، رفته‌رفته رگه‌هایی از مخالفت با برخی استعمارگران غربی ازجمله انگلیس در ایران میان روشنفکران شکل گرفت. این موضوع سبب شکل‌گیری یک جبهه ملی مخالف استعمارگری غرب گردید و در این مقطع همچون مشروطه برخی روشنفکران به جریان روحانیت در مبارزه با استعمار نزدیک شدند و جریان ملی شدن صنعت نفت شکل گرفت. البته رویکرد روشنفکران به مخالفت با غرب اولاً شامل کل جریان روشنفکری نبود بلکه جبهه ملی به عنوان یکی از نمایندگان روشنفکری محور این تفکر بود. در همین دوران مقالات روزنامه‌های روشنفکری سراسر ستایش از غرب بود. مثلاً مجله یادگار شاهد در سرمقاله‌ای نوشت: «امروز برای هیچ‌کس در اینکه تمدن اروپایی مایه سعادت و فلاح زندگی است شک و شبهه‌ای باقی نمانده تا آنجا که اگر کسی منکر این حقیقت شود، او را ابله یا سفسطه‌گر بخوانیم راهی نداریم.»

ثانیاً مشکل روشنفکران با غرب بنیادین و فلسفی نبود و صرفاً در موضوعی خاص منحصر می‌شد. چنانچه تلاش برای باز کردن پای یکی دیگر از استعمارگران (امریکا) به ایران به جای انگلیس مؤید این موضوع است.
در اواخر این مقطع از تاریخ روشنفکری و مقارن با شکل‌گیری جریان حزب توده در ایران، طیف دیگری از منورالفکر‌ها نیز پدیدار شدند که عقایدشان مبتنی بر ایدئولوژی مارکسیسم بود که درواقع ستایش یکی از نحله‌های فکری تمدن غرب به حساب می‌آمد و به قول اسلامی‌ندوشن در آن دوره این تفکر شکل گرفت که لازمه روشنفکری‌تر و تازه آن است که انسان چپ‌روی یا لااقل چپ‌نمایی کند. رو به شمال داشته باشد که قبله آزادگان جهان معرفی شده بود.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
علی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۶:۱۱ - ۱۳۹۸/۰۸/۳۰
0
2
آن وقت برخی تنها راه پیشرفت و تعالی را هضم شدن در دهکده جهانی کدخدا می دانند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر