سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: سینمای ایران در بدترین شرایط ممکن قرار گرفته است. از سینمای مبتذل و سخیف زیاد گفته شده، اما هیچ راهحلی برای آن در نظر گرفته نمیشود، اما نکته تأسفبرانگیز اینجاست که سینمای جدی ما هم چنگی به دل نمیزند. اساساً احساس میشود سوژهها تکراری شدهاند، موقعیتها در یک ناامیدی مطلق، روایتگر داستانهای نافرجامند. آدمها بیهویت و منفعل هستند و فضاها چرک و آلوده؛ با این عناصر مأیوسکننده چگونه میشود از دیدن یک فیلم لذت برد؟ سینما باید به مخاطب امیدواری بدهد و راهی برای امید ارائه کند، اما فیلمی مثل لیلاج چه نکتهای برای ارائه کردن دارد؟ آیا اصلاً میشود لیلاج را به عنوان یک فیلم سینمایی قبول کرد؟ زمانی که فیلمی مانند لیلاج را بر پرده سینما میبینیم دائماً این سؤال پیش میآید که چرا باید چنین اثری ساخته شود؟ فیلمی که زبان رواییاش الکن است و یک سوءتفاهم ژانری محسوب میشود! مشخص است داریوش یاری لیلاج را بر اساس مدیوم تلویزیونی ساخته، اما این فیلم حتی به یک تلهفیلم معمولی هم نمیرسد.
با لوکیشن در شمال کشور، آسمان ابری و تیره، بارانِ بیامان و مرداب با آهنگ فریدون فروغی و فرهاد مهراد همراه با دیالوگهای ارجاعی نامفهوم با چند کاراکتر عقب افتاده اخته که یا مست هستند یا دائماً سیگار میکشند نمیشود یک فیلم سینمایی خلق کرد. لیلاج از نداشتن یک عنصر اصلی در کنار ضعفهای بیشمارش آسیب دیده است و آن هم عدمِ قصهگویی است. فیلم جلو نمیرود و در موقعیت ایستا فقط دیالوگ گفته میشود؛ دیالوگهایی که کارکردی برای پیشبرد فیلم ندارد. یک رعنا در فیلم وجود دارد که بعد از ۱۶ سال به زادگاهش برمیگردد. رعنا در جوانی شهره شهر بوده و انگار همه مردهای شهر قصد دوستی با او را داشتند، این نگرش جدیدی که در سینمای ما راه افتاده است بسیار زشت و سخیف و ناپسند است؛ یک زن با گریم بزک کرده در فیلم و کلی مرد که نگاههای شهوتانگیز به او دارند. با ورود رعنا به زادگاهش مردهای شهر طوری به او نگاه میکنند که انگار تا به حال زن ندیدهاند یا شاید رعنا زن بدکارهای است. این نگرش جنسی و شهوانی که در بیشتر فیلمها رواج دارد اولاً نگاه درستی به مقام وجودی زن نیست و دوماً مرد را موجودی هوسران نشان میدهد و در هر دو سوی این قضیه یک بیاخلاقی دیده میشود. جالب است که در تبلیغ این فیلم آمده «نه به خشونت علیه زنان»؛ واقعاً منظور فیلمساز چه بوده؟ کدام خشونت؟ چرا این خشونت یک نما هم نشان داده نمیشود؟ سینما به عنوان رسانه بصری وظیفهاش نشان دادن برای درک مخاطب است. صرفاً با دیالوگگویی نمیشود به یک موقعیت نزدیک شد، اساساً ساختار این فیلم و نگاهش به شخصیت زن، سخیف و زننده است.
به نظر میرسد لیلاج بر اساس یک طرح چند خطی نوشته شده و اساساً در بافت محتوایی اثر منطقی یافت نمیشود؛ اینکه رعنا ساز میزند و قرار است در یک کنسرت جهانی شرکت کند بیشتر به شوخی شباهت دارد. در کجای فیلم او ساز میزند که ما باورکنیم او موزیسین است! بیژن شوهر سابق رعنا کلاهبرداری کرده و به زادگاه همسر سابقش پناه آورده که کلاهبرداریاش مشخص نمیشود. یک چیزهایی گفته میشود که گذراست و کارکردی ندارد. بیژن یک مرد دائمالخمر و منفعل است. این کاراکترِ عقبمانده قمارباز که تلوتلو میخورد چه ویژگی برای مخاطب دارد؟ یک مرد دیگر در فیلم حضور دارد به نام شهباز که خودش به اخته بودنش اعتراف میکند و ۱۶ سال پیش به رعنا تجاوز کرده و داوود که عاشق رعنا بوده و هنوز هم هست زنش از او جدا شده و رفته با مرد دیگری ازدواج کرده، میبینید! مردان فیلم چقدر ذلیل و منفعلند آن هم به خاطر یک عشق قلابی نسبت به رعنا. گم شدن دختربچه بهانه موجهی برای ادامه پیدا کردن فیلم نیست و همکاری بیژن با دختربچه برای جلوگیری از رفتن رعنا به آن کنسرت اروپایی منطقی ندارد و چقدر خوب که بیژن از دست طلبکارها فرار کرده و به شمال کشور پناه آورده و چقدر خوبتر که پلیس هم به او کاری ندارد و او بهراحتی قمار میکند! رعنا هم هیچ تقلایی برای پیدا کردن بچهاش نمیکند؛ حتی با پلیس هم همکاری نمیکند. لیلاج فیلم پراکندهای است و اساساً مشخص نیست نقطه تمرکز یاری در کارگردانی به کدام سو بوده است؛ به بیژن که از دست طلبکارهایش فرار کرده؟ به رعنا که در جوانی مورد تجاوز قرار گرفته؟ به شهباز که بعد از رعنا دیگر ازدواج نکرده؟ این پراکندهگوییهایی که حتی به اطلاعات قطرهچکانی هم نمیرسند، مخاطب را سردرگم و حیران میکند. پایانبندی فیلم را به یاد بیاورید؛ شهباز و رعنا در حال گفتگو در مردابند. صدای شلیک میآید. تفنگ در دستان بیژن است. به چه کسی شلیک کرده؟ احتمالاً به شهباز؛ پس چرا میزانسن اینقدر ابتدایی است؟ لیلاج از یک اثر تجربی فراتر نمیرود. زمان فیلم ۷۶ دقیقه است که برای یک اثر سینمایی غیر استاندارد است، اما همین ۷۶ دقیقه هم برای این فیلم زیاد است. لیلاج میتوانست یک فیلم کوتاه تجربی باشد که زمان آن بیمنطق کش آمده است. کارگردانی ابتدایی در بیشتر سکانسها، استفاده از نماهای غلط و زوایای اشتباه و حرکات دوربین که ادابازی و تقلید از فیلمهای تارکوفسکی است ضعفهای اساسی لیلاج محسوب میشوند؛ در ادامه این ضعفهای فیلم باید به بازیهای مبتدیانه اشاره کنم؛ اینکه چرا نقش رعنا را که مهمترین نقش فیلم است باید کسی بازی کند که توانایی بازیگری ندارد: نوع گفتن دیالوگ، واکنش در میمیک، سکوت کردن و گریه کردن این عناصر مهمترین نکات در عملکرد یک بازیگر محسوب میشود. بازی محیا دهقانی که بازی او را در سریال پایتخت به یاد دارم بهشدت غیرقابل کنترل است که به قول اهالی موسیقی بازی او فالش است و انتخاب او برای این فیلم یک ریسک کامل بوده چراکه او حتی در گفتن یک دیالوگ ساده هم ناتوان است، البته که بازی خنثای حامد کمیلی و بازی تغییرناپذیر و همیشه تکراری مهران احمدی را هم به نقاط ضعف این فیلم اضافه کنید. لیلاج یک اثر فراموششدنی است، اما میتواند برای کارگردانش یک تجربهگرایی به هدف نرسیده باشد.