کد خبر: 984121
تاریخ انتشار: ۱۱ دی ۱۳۹۸ - ۰۲:۴۰
زنده‌یاد آیت‌الله حاج شیخ غلامرضا یزدی و سیاست دین‌ستیزی رضاخان
شیخ فشار دستگاه را بر جان خرید و کلاه‌نمدی بر سر گذاشت و به همان صورت به مسجد می‌رفت و می‌گفت: نماز را که نمی‌شود ترک کرد! گاهی هم عرقچین خود را بر سر می‌گذاشت و برای اینکه مأموران نتوانند ایرادی بگیرند کلاه را به دست می‌گرفت و لبه یقه قبا را کمی برمی‌گرداند تا شبیه کت شود و به محض ورود به مسجد، از درون بقچه‌ای که در دست داشت، شال و عبا را بیرون می‌آورد و می‌پوشید و به نماز جماعت می‌ایستاد و تبلیغ می‌کرد
محمد کاظمینی
سرویس تاریخ جوان آنلاین: مقالی که پیش‌روی شماست، نحوه مواجهه یکی از عالمان مبرز عصر رضاخان یعنی زنده‌یاد آیت‌الله حاج شیخ غلامرضا یزدی با سیاست‌های دین‌ستیزانه وی را بازخوانی کرده است. به واقع این خوانش می‌تواند در ادامه مطالبی تلقی گردد که تاکنون در تحلیل و تبیین عملکرد رضاخان تاکنون نشر یافته است. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

آغاز رویکرد‌های ضد مذهبی رضاخان
در پی کودتای ۱۲۹۹ ش و روی کار آمدن رضاخان و محو آزادی‌های نسبی که مردم ایران بر اثر پیروزی جنبش مشروطیت به دست آورده بودند، برپایی محافل و اجتماعات، به ویژه مجالس مذهبی و سیاسی به‌شدت ممنوع شد به حدی که پلیس رضاشاهی با شدیدترین نحو از برگزاری محافل مذهبی از جمله مجالس روضه‌خوانی و عزاداری جلوگیری می‌کرد و به ضرب و شتم و حبس بانیان و شرکت‌کنندگان در آن مراسم می‌پرداخت. اقدام دیگر رضاشاه برای محو گرایش‌های ملی‌- مذهبی مردم ایران، تصویب قانون متحدالشکل کردن لباس‌ها و ممنوعیت پوشیدن لباس‌های ملی، مذهبی و محلی و جایگزینی لباس فرنگی و کلاه پهلوی و شاپو بود. بدین صورت که «در ششم دی ۱۳۰۷ قانون متحدالشکل نمودن البسه اتباع ایران در داخل کشور» به تصویب مجلس هفتم رسید. این قانون شامل چهار ماده بود و طبق ماده اول این قانون تمامی اتباع ذکور ایران مکلف به پوشیدن لباس متحدالشکل بودند. ماده دوم قانون مذکور پیرامون استثنا شدگان از این قانون بود که شامل... [کسانی بود که باید جواز لباس داشته باشند]. مرحله اول تغییر لباس مردم ایران که از ابتدای سال ۱۳۰۸ اجرا شد، تا سال ۱۳۰۹ نسبتاً عملی گردید. [در این مرحله کلاه‌پهلوی رایج شد.]مرحله دوم اوایل خرداد ۱۳۱۴ بود که رضاشاه هیئت دولت را احضار [کرد]و به آن‌ها گفت: ما باید صورتاً و سنتاً غربی شویم و در قدم اول کلاه‌ها تبدیل به شاپو شود و پس‌فردا که افتتاح مجلس‌شوراست، همه باید با شاپو حاضر شوند و در مجالس کلاه را به عادت غربی‌ها بردارند.» سرانجام اواخر خرداد ۱۳۱۴ کلاه مردم ایران تغییر کرد و کلاه‌پهلوی متروک گردید و تمامی افراد ملزم شدند کلاه بین‌المللی شاپو بر سر بگذارند. بخشنامه‌ای در این زمینه در تیر ۱۳۱۴ از سوی وزارت داخله به فرمانداران شهر‌ها و ولایات صادر شد و در بیستم تیرماه مردم مشهد تظاهراتی علیه لباس متحدالشکل و کلاه بین‌المللی انجام دادند که منجر به قیام تاریخی گوهرشاد و سرکوب مردم مشهد از سوی نظامیان خراسان شد.

واکنش آیت‌الله به سیاست‌های قزاق
در این میان، زنده‌یاد آیت‌الله حاج شیخ غلامرضا یزدی برخلاف بسیاری از روحانیون که با این تهدید‌ها و تحدید‌ها نماز جماعت و حوزه را ترک کرده و حتی برخی با تغییر لباس به شغل آزاد پرداخته بودند، به گوشه عزلت پناه نبرد و دست از وظیفه نکشید. در خاطرات مرحوم حاج شیخ حسین فقیه خراسانی آمده است: «در زمان رضاشاه که مساجد را بستند و اهل علم را متحدالشکل کردند (عبا و عمامه را ممنوع کردند)، تمام علما مساجد را ترک نمودند و خانه‌نشین شدند، اما حاج شیخ کلاه خرید و در مسجد ریگ نشست و پیام داد خادم بیاید و در مسجد را باز کند. بعداً هم به تمام آقایان پیش‌نماز گفت: باید بروید مساجد خودتان را تحویل بگیرید. آیت‌الله میر سیدعلی مدرس، همزمان با این اقدام گفته بود: این کار حاج شیخ مثل صلح امام حسن (ع) بود، زیرا مساجد دوباره در یزد به راه افتاد. حتی حاج شیخ به رغم اینکه می‌توانست به دلیل زعامت روحانیون یزد و داشتن اجازه از شهربانی ملبس به لباس روحانیت گردد، برای اینکه هم‌پایه دیگر روحانیون باشد و به قول آیت‌الله قافی: دیگر علما غصه نخورند، فشار دستگاه را بر جان خرید و کلاه‌نمدی بر سر گذاشت و به همان صورت به مسجد می‌رفت و می‌گفت: نماز را که نمی‌شود ترک کرد! گاهی هم عرقچین خود را بر سر می‌گذاشت و برای اینکه مأموران نتوانند ایرادی بگیرند، کلاه را به دست می‌گرفت و لبه یقه قبا را کمی برمی‌گرداند تا شبیه کت شود و به محض ورود به مسجد، از درون بقچه‌ای که در دست داشت، شال و عبا را بیرون می‌آورد و می‌پوشید و به نماز جماعت می‌ایستاد و تبلیغ می‌کرد. حاج شیخ به روحانیونی که تن به چنین کار‌هایی نمی‌دادند و به نماز جماعت نمی‌آمدند، می‌گفت: «حکم خدا باید در هر لباسی گفته شود.»
همچنین به روحانی دیگری که خانه‌نشین شده بود، گفت: «اگر دزدی آمد و قافله را زد، باید ترک زندگی کرد؟ حالا دزد‌ها آمده‌اند و عبا و عمامه را برده‌اند، باید زندگی را ترک کرد؟ باید وظیفه را انجام داد. من عمامه‌ام را در مسجد مخفی کرده‌ام.»

حتی حاج شیخ در جایی گفته بود: «این‌ها می‌خواهند مسجد‌ها را تعطیل کنند. سعی کنید به هر شکلی است به مسجد بروید» و نیز گفته بود: «ما به خاطر محدودیت نمی‌آییم ترک دین کنیم!»
یکی از علمای یزد در خاطرات خود از آن روز‌ها می‌گوید: «در زمان پهلوی اول، وضع روحانیت بسیار بد و نامطلوب بود. لباس روحانیت را ممنوع کرده بودند. مشاغل روحانیت و منبر و حوزه‌ها عملاً تعطیل شده و مجالس روضه‌خوانی مطلقاً ممنوع بود. یادم است بچه که بودم، در زیرزمینی که از حیاط فاصله داشت با حضور چند نفر از افراد مَحرم روضه‌خوانی می‌کردیم. تازه روضه‌خوان هم در زیرزمین آهسته روضه می‌خواند. آن‌ها در بیرون مجلس عمامه را در دستمال می‌گذاشتند و وقتی وارد مجلس می‌شدند، بر سر می‌گذاشتند. در چنان شرایطی، بسیاری از علما بنا به نظر شخصی خود، دیگر از خانه بیرون نمی‌آمدند. شاید بعضی از علما بودند که چندین سال از خانه بیرون نیامده بودند، ولی نمی‌دانم مرحوم حاج شیخ آیا یک روز هم شد که کارش را تعطیل کند؟ ایشان کلاه بر سر می‌گذاشت و لباسش را به کناری گذارده و با همان حال به مسجد می‌آمد و بین دو نماز مردم را نصیحت می‌کرد. آن وقت حتی به خود شهر یزد هم اکتفا نمی‌کرد.»

البته حاج شیخ کلاه‌نمدی بر سر می‌گذاشت، نه کلاه‌پهلوی، زیرا آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی کلاه‌پهلوی را تحریم کرده بود ولی مردم به سر می‌گذاشتند. حاج شیخ گفت: حکم آقای اصفهانی تحریم است و حکم آیت‌الله مثل گفته امام‌زمان است. آنقدر کلام حاج شیخ نفوذ داشت که دیگر کسی کلاه‌پهلوی بر سر نگذاشت و مردم شال به سر می‌پیچیدند.

مبارزه علیه ممنوعیت لباس
در این باره نخستین مطلبی که بدان برمی‌خوریم، اشاره‌ای است که در کتاب «سیمای فضیلت» دیده می‌شود: «آیت‌الله شیخ غلامرضا یزدی‌- قدس‌سره‌- همه روزه عبا و عمامه خود را در دستمالی می‌بستند و تا در مسجد ریگ با خود می‌بردند و در دهلیز مسجد ملبس می‌شدند و پس از نماز نیز در همان محل عبا و عمامه را در دستمالی می‌پیچیدند و زیر بغل گرفته، مراجعت می‌کردند. روزی جلوی سکوی در مسجد مزبور مشغول به هم پیچیدن آن بودند که افسر شهربانی زمان طاغوت می‌رسد و می‌بیند و ایشان را به کلانتری جلب می‌کند. مردم نمازگزار هم که وضع را مشاهده می‌کنند، بعضی به دنبال ایشان راه کلانتری را می‌گیرند و برخی هم برای خبر دادن به مرحوم وزیری راهی می‌شوند. مرحوم وزیری به منظور آگاهی و تجمع مردم فعالیت می‌نماید و در نتیجه اجتماع عظیمی جلو کلانتری شهر برپا می‌شود. در این حال مسئولان کلانتری که وضع را چنین متشنج می‌بینند، پیشنهاد می‌کنند آیت‌الله فقیه خراسانی تعهدی بدهند که دیگر از عمامه و عبا استفاده نکنند. ایشان قبول نمی‌کنند و اظهار می‌دارند همان عملی را انجام خواهند داد که تاکنون انجام داده‌اند که ناچار ایشان را آزاد می‌کنند.»
و در ادامه آمده است: «مرحوم وزیری به منظور اعتراض به وضع و اقدامات دولت و سختگیری درباره عمامه تلگرافی تهیه می‌کنند که به امضای جمعی از روحانیون برسد و مخابره شود و ضمن آن این بیت را می‌گنجاند:
کاری مکن که رو به در آسمان نهیم
هر تیر ناله‌ای که بود در کمان نهیم.

اما نظر به قلدری و خشونت رضاشاه و امکان عکس‌العمل شدید از جانب وی، روحانیون برای امضا کردن آن مردد بودند؛ لذا مرحوم وزیری خود امضای اول تلگراف را می‌نمایند و مخابره می‌کنند. مخابره این تلگراف و عمل آن مرحوم، انعکاس خاصی در جامعه داشت و این بیت را بعضی مردم مدت‌ها زمزمه می‌کردند.»

اقدام حاج شیخ در مبارزه منفی با ممنوعیت لباس، الگوی دیگر روحانیون یزد قرار گرفت. به گفته حجت‌الاسلام علومی: «در زمان حکومت رضاشاه که می‌خواستند آثار دینی را از کشور بردارند و قدرت روحانیت را تصنیف کنند، از جمله پوشیدن لباس روحانیت را قدغن کردند. از این رو گروهی از علما خانه‌نشین شدند و جمعی به تغییر لباس و شغل آزاد پرداختند و بعضی با حفظ لباس روحانیت منزوی شدند ولی مرحوم حاج شیخ غلامرضا برای پیشبرد هدف روحانی خود لباس معمولی و اجباری می‌پوشید و باز به اقامه نماز جماعت و منبر‌های محرمانه ادامه می‌داد. مرحوم پدرم نیز روز‌ها عبایش را بر سر می‌انداخت و عمامه‌اش را زیر بغل پنهان می‌کرد و از پشت کوچه‌های خاکی و خلوت شهر خود را به مدرسه شفیعیه می‌رساند و در روی پله‌ها عمامه بر سر می‌گذارد و عبا را به دوش می‌انداخت و به طلاب درس می‌داد.»

و در گوشه‌ای دیگر از استان یزد، در شهر اردکان نیز آیت‌الله خاتمی خاطراتی از روزگار سیاه دارد: «در زمان طاغوت... فشار و اختناق به حدی بود که هیچ‌کس توانایی این را نداشت که یک قدم برخلاف نظر و خواست رژیم بردارد خصوصاً در امور مذهبی و در مسئله طرح لباس به قدری سخت گرفتند... که تمام علمای یزد و اردکان خلع لباس شدند... حتی در سطح استان یزد معممی را باقی نگذاشتند. مثلاً در یزد، مرحوم آقا شیخ غلامرضا خراسانی که فقیه بود و از زهاد و مراجع اولیه یزد به شمار می‌رفت، ایشان را هم تغییر لباس دادند...، چون فشار و ستم مأموران دولتی بیش از حد شد، گروهی از روحانیون در سال ۱۳۱۴ تصمیم گرفتند در منزل حاج شیخ به عنوان دادخواهی متحصن شوند. حجت‌الاسلام واعظی تعداد آن‌ها را ۱۸ نفر از بخش‌ها و روستا‌های یزد و تعداد زیادی را نیز از خود یزد برمی‌شمارد. این عده مدت چهار روز در تحصن می‌مانند و سرانجام حاج شیخ با تقسیم پولی که از خراسان آمده بود، آن‌ها را روانه خانه‌ها و روستاها‌یشان می‌کند...»

سرانجام، اقدامات و پیگیری‌های مجدانه روحانیون یزد و علل دیگری منجر به این شد که در خرداد ۱۳۱۷ «رفع کلاه لبه‌دار بر سر حجج‌اسلام و واعظین یزد و وضع عمائم آنها» صورت پذیرد. با وجود این، یک بار هم در تاریخ ۳ /۹/ ۱۳۱۹ حاج شیخ به همراه جمعی دیگر از روحانیون یزد به فرمانداری یزد احضار شد.

برپایی پنهانی مجالس روضه‌خوانی
از اقدامات دیگر حاج شیخ و روحانیون یزد، برپایی مجالس مخفی در شهر‌های دور و نزدیک بود. در خاطرات آقای مناقبی آمده است: «هنگامی که رضاخان، روضه‌خوانی و عزاداری حضرت سیدالشهدا (ع) را ممنوع کرده بود، مرحوم حاج شیخ با حجت‌الاسلام سیدعلی‌محمد وزیری، روز‌های عاشورا را به تفت می‌آمدند. در زیرزمین خانه آقامیرزا سیدحسین علوی (معروف به سرمه چشم) در حالی که تمام در‌ها را می‌بستند، به زیارت عاشورا و عزاداری می‌پرداختند و برای همدیگر روضه می‌خواندند و گریه می‌کردند.»

مانند همین مطلب در کتاب سیمای فضیلت آمده است: «مرحوم وزیری در زمانی که مجالس ذکر مصائب اباعبدالله‌الحسین (ع) ممنوع بود، به بعضی از منازل به طور خصوصی برای شرکت در مجالس تعزیه هفتگی می‌رفتند. شبی یکی از مأموران تأمیناتی ایشان را تعقیب می‌کند و پشت در منزل، مطالب عنوان شده ایشان را گوش داده و گزارش امر را به شهربانی تسلیم کرده بود. در نتیجه به کلانتری احضار شدند. مردم که اطلاع حاصل کردند جلوی کلانتری اجتماع نمودند. در نتیجه اولیای امور ناچار شدند ایشان را آزاد سازند.» این نیز گفتنی است هنگامی که حاج شیخ از رفتن به منبر ممنوع شده بود، به روستای کهدوییه می‌رفت.

تبعید حاج شیخ
در زمان حکومت رضاشاه، آقا شیخ علی‌اکبر ترشیزی که برای موعظه به یزد آمده بود، ضمن سخنان خود بر فراز منبر مسجد مصلی، حملات تندی علیه دولت وقت و حمایت آن دولت از بهائیت کرد. از این رو بهایی‌ها با مراجعه به شهربانی خواستار دستگیری و مجازات او می‌شوند. حاج شیخ که روانه جایی بود، از او می‌خواهد به منزلش بیاید. همان شب مأموران خانه حاج شیخ را محاصره می‌کنند و صبح زود که قصد داشت برای اقامه نماز به مسجد پشت باغ برود، با یک جیپ ارتشی و چند سرباز روبه‌رو می‌شود. مأموران که قصد دستگیری و تبعید حاج شیخ علی‌اکبر را داشتند، با اعتراض حاج شیخ روبه‌رو می‌شوند. حاج شیخ به آن می‌گوید: اگر مهمان را می‌برید، مرا هم باید ببرید. به هر حال شیخ علی‌اکبر از سوار شدن بر ماشین خودداری می‌کرد، اما وی را به‌زور داخل ماشین می‌کنند و همراه حاج شیخ به سوی مهریز از شهر خارج می‌شوند. سرانجام با تلاش و هدایت حجت‌الاسلام وزیری و همراهی حاج شیخ عبدالحسین کاظمینی، داماد حاج شیخ مردم شهر یکپارچه اعتراض و مغازه‌ها را بسته و بازار را تعطیل می‌کنند و اطراف شهربانی جمع و خواهان بازگشت حاج شیخ می‌شوند. از گوشه کنار شهر، دسته‌های مردم به راه می‌افتند و مأموران شهربانی و ژاندارمری برای سرکوبی تظاهرات به خیابان می‌ریزند. چون نظم شهر به هم می‌خورد، فرماندار یزد از تهران کسب تکلیف می‌کند که فوراً دستور می‌رسد حاج شیخ و آقای ترشیزی را برگردانند. حاجی وزیری و گروهی از مردم برای بازگرداندن حاج شیخ تا گرد کوه مهریز می‌روند و مردم برای استقبال ایشان تا نجف‌آباد می‌آیند. بسیاری از مردم در مدخل شهر یزد جلوی پای آن‌ها قربانی می‌کنند و با شکوه بی‌مانندی آن‌ها را از میدان مارکار تا مدرسه مصلی همراهی می‌کنند. آن‌گاه حاج شیخ با ایراد سخنرانی در مصلی از حمایت مردم قدردانی می‌کند و به مسئوولان حکومتی هشدار‌هایی می‌دهد و بدین وسیله ماجرای تبعید حاج شیخ پایان می‌پذیرد.

ربوده شدن حاج شیخ!
بهایی‌ها که خود را در جریان دستگیری و تبعید حاج شیخ علی‌اکبر ترشیزی شکست خورده می‌دیدند و پی‌برده بودند عامل رهایی ترشیزی، حاج شیخ غلامرضا بوده است، کینه وی را به دل گرفته و با طراحی برنامه‌ای حساب شده اقدام به ربودن حاج شیخ کردند. بدین صورت که شبانه چند ناشناس به در خانه حاج شیخ می‌آیند و می‌گویند امشب مجلس روضه‌خوانی داریم، لطفاً شما هم تشریف بیاورید. ایشان هم پذیرفته و همراه آنان سوار بر ماشینی می‌شود که با خود آورده بودند. کمی پس از حرکت، معلوم می‌شود احتمالاً این‌ها بهایی هستند و قصد ربودن حاج شیخ را دارند و نه تنها او، بلکه چند نفر دیگر از علمای یزد را همچون سیدهاشم‌آقا، سید علی‌اکبر روحانی، حاج میرزا محمد سریزدی و حاج شیخ محمد مالمیری را نیز به همراه دارند. مردم یزد که بی‌درنگ از این جریان با خبر شده بودند، به تعقیب ربایندگان می‌پردازند و در محلی به نام انار به آنان می‌رسند و علما را نجات می‌دهند. وقتی حاج شیخ و دیگر علما را به یزد بازمی‌گردانند، مردم یزد به شادمانی پرداخته و با قربانی کردن گاو و گوسفند به استقبال آن‌ها می‌پردازند و با سلام و صلوات و پاشیدن گلاب آن‌ها را وارد یزد می‌کنند.

پرهیز از سیاست!
اینکه گفته می‌شود حاج شیخ فردی سیاسی نبود، سخنی نابجاست، زیرا وی در اوج جنبش مشروطه‌خواهی مردم ایران، در عتبات نه تنها از جبهه مخالفان جنبش مشروطیت که رهبری آن بر عهده آیت‌الله سیدمحمدکاظم طباطبایی‌یزدی بود، جانبداری می‌نمود، بلکه برای او شاگرد جمع می‌کرد و دست به تبلیغات سیاسی به نفع وی و مشروعه‌خواهان می‌زد. البته در دوره سیاه و خوفناک رضاشاهی، حاج شیخ معتقد بود حالا وقت مناسبی برای فعالیت‌های سیاسی نیست. از این رو وی هنگام برگزاری انتخابات و ورود مقامات عالیرتبه کشوری به یزد، به روستا‌ها‌ی دور افتاده‌ای، چون خرانق و رباط پشت بادام می‌رفت تا از مسائل سیاسی به دور باشد. بدین ترتیب، حاج شیخ به مبارزه منفی دست می‌زد که خود نشانه‌ای است از توجه ایشان به مسائل سیاسی جامعه، نه دوری از آن. حتی حاج شیخ به شاگردان ارشد خود از جمله حجت‌الاسلام حاج سیدجواد حیدری چنین توصیه‌هایی می‌کرد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار