سرويس تاريخ جوان آنلاين: استاد دکتر پرویز شهریاری را عمدتاً به عنوان یکی از ریاضیدانان مشهور معاصر میشناختند، بیآنکه چندان خبر داشته باشند که وی از جنبه سیاسی نیز زندگی پر فراز و نشیبی را پشت سر نهاده است. او در گفتوشنود با مهندس امیر حاجیصادقی – که در کتاب مورد معرفی ما انتشار یافته است- به بازگویی شمهای از خاطرات خویش از دوران طولانی سیاستورزی نیز پرداخته و داستانهایی شنیدنی از آن را آشکار ساخته است. مصاحبهکننده در دیباچه خویش بر این اثر تاریخی- روایی، صاحب این خاطرات را اینگونه به توصیف کشیده است:
«پرویز شهریاری... راستی چرا پرویز شهریاری؟ چرا در میان این همه، به دنبال او رفتم؟ پی چه میگشتم؟ یادم میآید سه سال پیش (۱۳۷۹) برای نخستین بار ذهنم متوجه او شد. البته از دوران دبیرستان به تمرینها و مسئلههای ریاضی او برمیخوردم، اما این بار قضیه فرق میکرد. در یکی از روزهای سال ۱۳۷۹ به دیدار یکی از دوستان عزیز مترجم رفتم که سرپرستی ترجمه کتاب ارزشمند نویسندگان روس را بر عهده داشت. این دوست، جویای عکس شماری از نویسندگان روس بود و میگفت: پرویز شهریاری کتاب مهمی به زبان روسی دارد حاوی عکسهای فراوانی از نویسندگان روس. بیاختیار این پرسش از اعماق ذهنم سربرآورد: پرویز شهریاری ریاضیدان را با نویسندگان روس چه کار؟ با خود گفتم شاید این شهریاری، انسان دیگری است و آن که من میشناسم نیست. تا مدتها جرئت نیافتم که این پرسش را به صراحت مطرح کنم. ترسم از این بود که کسی برگردد و بگوید: شهریاری را نمیشناسی؟» چه پاسخی باید میدادم؟ هم میشناختم، هم، نمیشناختم. با آثارش آشنا بودم، با خودش بیگانه... شخصیت ریاضیاش احترامی در من برمیانگیخت آمیخته به هیبت، اما شخصیت انسانیاش برای من ناشناخته مانده بود. سرانجام از همان دوست جویا شدم و دریافتم که پرویز شهریاری ریاضیدانی است بزرگ، مترجمی است ظریف و سختکوش و پرکار که در عین حال که با ریاضیات آشناست، با سیاست و زندان هم بیگانه نیست. این چند بُعدی بودن شخصیتش برایم فوقالعاده جالب بود. چندان که درصدد برآمدم به هر نحو ممکن، او را از نزدیک ببینم. پیرامون منشها و شخصیتش تا آنجا که مقدور بود، دورادور به کندوکاو پرداختم. نتیجهای که از این کوشش گرفتم بسیار مطلوب بود. همه شنیدهها حکایت از آن داشت که مردی است فرزانه، نیکخو، نیک خصال، مردمدار و مردمدوست. باری، او را یافتم و درخواست ملاقات کردم. دست یافتن به چنین شخصیتی چندان آسان نیست: خواستار فراوان دارد و به قول عوام درمان هزاران درد بیدرمان است. اما با همه این احوال ما هم حقی داشتیم حقی برای خود قائل بودیم. ما هم یکی از همین دردهایی بودیم که خوشبختانه بیدرمان نماندیم. درمان دردمان گفتگوهای رودررو بود و پرسش و پاسخی چند که هم ما را به کار آید و هم خلقالله را. با همه گرفتاریها، سرانجام مرا با روی خوش پذیرفت و او را در دفتر چیستا یافتم. مردی آرام و موقر، در عین حال خوشرو با لبخندی که بیشتر اوقات بر لبهایش دیده میشود و صفای باطنی که در این لبخند به وضوح به چشم میخورد و دل میپذیرد. دیدارکننده از صمیم دل درمییابد که لبخندش نه لبخند دیپلماتیک، بلکه لبخندی است از ته دل که شائبهای در آن نیست. با دوستم به دیدارش رفتیم، در دفتر چیستا که با همه گرفتاریها ـ از جمله خونریزی چشم ـ همچنان در مقام سردبیر بر کار آن نظارت میکند. این دیدار برای من ـ و برای دوستم نیز ـ در حکم یک دیدار خاطرهانگیز بود. استاد ریاضی بداخمی را در پیش چشم داشتم و با استادی روبهرو شدم که لبخندش پاک خلع سلاحم کرده بود....»