سرويس تاريخ جوان آنلاين: در روزهایی که بر ما گذشت، عالم فرهیخته و خدوم زندهیاد آیتالله سیدهاشم رسولی محلاتی روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت گشت. هم از این روی و در نکوداشت پیشینه آن بزرگ در خدمت طولانی به امام راحل و رهبر معظم انقلاب اسلامی، بخشهایی از یکی از گفتوشنودهای خود را با ایشان مورد بازخوانی تحلیلی قرار دادهام. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
امام و پدرم، دوستان دیرین و صمیمی
زندهیاد آیتالله سیدهاشم رسولی محلاتی در عداد مراودان و مرتبطان دیرین امام خمینی به شمار میرفت. این رابطه که از دوستی پدر وی آیتالله سیدحسین رسولی محلاتی با امام نشئت میگرفت، در ادامه خویش طول و گستره فراوان یافت و وی را به یکی از صاحبان سرّ رهبر کبیر انقلاب تبدیل کرد، به گونهای که میتوان ادعا کرد آنچه وی از مراودات طولانی خویش با امام راحل بیان کرد، در برابر آنچه میدانست و بیان نکرد، اندکی از بسیار است. آیتالله رسولی در گفتوشنود با این قلم در باب چگونگی آغاز آشنایی و ارتباط با امام خمینی چنین بیان کرده است:
«در مدرسه ابتدایی به خاطر آشنایی با مرحوم آیتالله حاج آقا مصطفی خمینی به حضرت امام ارادت پیدا کردم. از این گذشته، به خاطر ارادت بیش از حد مرحوم پدرم، مرحوم آیتالله حاج حسین رسولی محلاتی به حضرت امام که در حوزه علمیه قم گاهگاه در درسهای اخلاق امام شرکت میکردند و پیوسته از مکارم اخلاق و فضایل عالیه ایشان برای ما تعریف میکردند، من نیز بیش از پیش شیفته سجایای اخلاقی امام شدم. حضرت امام چند سالی بود که تابستانها و هنگامی که حوزه علمیه قم تعطیل میشد، به محلات میآمدند و ایام تعطیل را در محلات میگذرانیدند و درس اخلاق هم در مسجد جامع محلات برای عموم مردم داشتند. ما در آن حد نبودیم که استفاده کافی از مطالب ایشان ببریم، ولی بیان شیوا و بحثهای پرمحتوا و شنیدنی ایشان جاذبهای قوی داشت که همه را به خود جذب میکرد و اجتماع عظیمی تشکیل میشد و ما هم میرفتیم. پس از آن نیز هنگامی که مرحوم پدر، به امر مرحوم آیتالله بروجردی به امامزاده قاسم شمیران آمدند، حضرت امام تابستانها به آنجا میآمدند، و این هم به خاطر محبت و علاقهای بود که ایشان به پدرم داشتند و خلاصه، محبت طرفینی بود و همانگونه که پدرم به ایشان علاقه مفرطی داشتند، ایشان هم به مرحوم پدرم محبت زیادی داشتند که در این باره من خاطرات و داستانهایی هم دارم.»
از اولین شاگردان درس امام در مسجد سلماسی قم
خصال و ویژگیهای شخصیتی امام خمینی، فصلی مهم در خوانش تاریخ انقلاب اسلامی است. این بازخوانی هنگامی اهمیتی درخور مییابد که توسط برخی نزدیکان آن بزرگ انجام گیرد. آیتالله سیدهاشم رسولی محلاتی که خود از حواریون رهبر کبیر انقلاب بود، در باب سیره امام و عوامل جذابیت آن روایتی شنیدنی دارد. وی در این باره میگوید:
«بنده هرچه به ایشان نزدیکتر میشدم و ظرفیت وجودی من برای دریافت فیوضات و برکات از آن حضرت بیشتر میشد، به همان نسبت ارادت و علاقهام به ایشان زیادتر میگردید تا وقتی که ایشان درس خارج را شروع کردند و من جزو نخستین افرادی بودم که افتخار شاگردی درس خارج ایشان را در مسجد سلماسی قم که نزدیک منزلشان بود، پیدا کردم. از نخستین روزهای شروع مبارزات و آغاز نهضت مقدس امام، توانستم در کنارشان و جزو خدمتگزاران ایشان باشم، که امید است مورد قبول درگاه الهی و عنایت حضرت بقیهالله قرار گرفته باشد و این توفیق را پیدا کردم تا پایان عمر با برکت ایشان نیز آن راه مقدس را ادامه بدهم و یار خوبی برای اهداف عالیه ایشان باشم.»
آغازِ دفتر امام خمینی
بر اساس شواهد تاریخی، امام خمینی در زمره اعلام نامداری است که پس از رحلت آیتالله العظمی بروجردی و بهرغم جایگاه ممتاز علمی در حوزه قم، حاضر به پذیرش مرجعیت نشد و هم از این روی، تأسیس دفتر ایشان نیز به تعویق افتاد. پس از گذر زمان و تثبیت طبیعی و قهری مرجعیت امام، آیتالله رسولی محلاتی از آغازین چهرههایی بود که در آن مشغول به کار شد و تا پایان حیات ایشان نیز به این خدمت تداوم بخشید. وی درباره بسترهای تأسیس دفتر امام در سال ۱۳۴۲، چنین روایت کرده است:
«تا جایی که من به یاد دارم، حضرت امام تا سال ۴۲ که از زندان آزاد شدند و پس از چندی به قم آمدند، دفتری و کمک کاری در کارهای خود نداشتند و گذشته از اعلامیهها و بیانیههایی که خود مینوشتند، پاسخ نامهها و رسیدها و اجازات و ... را هم به قلم خودشان مینگاشتند و بهراستی که کار بسیار سنگینی از این نظر داشتند که به کمک و توفیقات الهی انجام میدادند. پس از اینکه در سال ۴۲ از تهران به قم منتقل شدند و رفت و آمدها و دید و بازدیدها شروع شد و هر روزه جمع زیادی از علمای تهران و سایر شهرها به همراه گروههای مردم برای دیدار امام به قم میآمدند و مراجعات و مکاتبات ایشان زیاد شد، به پیشنهاد جمعی از نزدیکانشان پذیرفتند که برای مکاتبات و مراجعات کمک بگیرند و افرادی برای اینگونه کارها انتخاب شوند. البته ایشان با اکراه دفتر تشکیل دادند. قرعه فال به نام این حقیر اصابت کرد و این افتخار نصیب این بیبضاعت گردید و قرار شد کار نوشتن نامهها و رسید وجوه و اجازات و استفتائات به عهده این جانب باشد. در آغاز کار سنگینی بود که خدا توفیق داد و بحمدالله توانستم این کار را روبهراه کنم. مهمتر اینکه مضمون تمام نامهها و پاسخها و اجازات و رسیدها در دفاتر جداگانه ثبت میشد و خلاصه تحت برنامه و ضابطهای بود که متأسفانه در شبی که کماندوهای رژیم شاه به خانه امام ریختند و ایشان را شبانه به تهران و ترکیه بردند، آن دفاتر و نامهها را نیز به همراه کتابهای حضرت امام و لوازم دفتر و ... به غارت بردند و یکی دو روز بعد که ما از خانههای همسایگان و پشت بامها با زحمت خود را به داخل خانه و اتاق دفتر رساندیم، اثری از آن دفاتر و نامهها به جای نبود و هنوز هم نمیدانیم کجاست.»
دفتر امام پس از تبعید امام
بیشک رژیم شاه در پی تبعید امام خمینی از ایران، درصدد بود تا نام و یاد او را از اذهان محو و تمامی نشانههایی که مردم را به یاد وی میانداخت، از بین ببرد. با این همه تنی چند از یاران مؤمن و مخلص وی، با تلاش پیگیر مانع از این امر شدند و چراغ این کانون را روشن نگه داشتند. در خاطرهای که درپی میآید، آیتالله رسولی محلاتی از چند و، چون اداره دفتر امام در دوره تبعید ایشان و نیز خاطرات خویش از روزهای ورود آن بزرگ به تبعید گاه عراق گفته است:
«پس از تبعید حضرت امام به ترکیه، دفتر ایشان در قم به کار خود ادامه داد و مرحوم حاج آقا شهابالدین اشراقی، داماد امام، دفتر را اداره میکردند و من در خدمت ایشان انجام وظیفه میکردم تا وقتی که امام را به عراق و سپس نجف منتقل کردند. من و یکی از دوستانم آقای حاج شیخ عبدالعلی قرهی، نخستین کسانی بودیم که از قم خود را به امام رساندیم و هنوز چند روزی از ورود ایشان به عراق نگذشته بود که در کربلا به ایشان ملحق شدیم و در مراسم ورود به نجف و استقبال علما و مردم نجف و همچنین دید و بازدید و ملاقاتهای ایشان با علمای نجف در خدمتشان بودیم. پس از ورود امام به نجف نیز دفتر مختصر و محدودی را در خانه ایشان تشکیل دادیم، ولی دوامی نداشت و پس از چند ماه که ناچار شدم به ایران بیایم، دیگر دفتری به آن صورت نداشتند و بیشتر کارها را خودشان انجام میدادند تا وقتی که به پاریس رفتند.»
دفتر امام پس از بازگشت امام به ایران
همانگونه که اشارت رفت، ادامه فعالیت دفتر امام و اعضای مخلص و فعال آن در دوران پر اختناق تبعید ایشان، بهسختی انجام میگرفت تا اینکه رژیم پهلوی در اواخر دهه ۴۰، آن را به طور کل تعطیل و کارکنان آن را مورد پیگرد جدی قرار داد. با این همه شبکه گسترده و مخفی وکلای امام خمینی در داخل کشور، همچنان به فعالیت خویش ادامه میداد. به هر روی و پس از ممانعت یاد شده، آیتالله رسولی محلاتی نیز رحل اقامت را به تهران برد و تدریس و تألیف و امامت جماعت را در این شهر به انجام میرساند. این شرایط همچنان ادامه یافت تا اینکه انقلاب اسلامی پیروز شد و او به کار در دفتر امام بازگشت:
«من همچنان مترصد اوضاع بودم تا روزی که امام به تهران بازگشتند و در مدرسه رفاه مستقر شدند. همان روز به دستور ایشان دفتر کار را در یکی از اتاقهای مدرسه رفاه تشکیل دادم و شروع به کار کردم و به خاطر شلوغی و رفت و آمد زیاد ناچار شدم پس از چند روز دفتر را به یکی از خانههای نزدیک به مدرسه در خیابان ایران منتقل کنم و با سختی و دشواری زیاد، کار خود را شروع کردم تا وقتی که امام به قم منتقل شدند و همراه ایشان به قم رفتم و دفتر را با وسعت بیشتری دایر کردم و برای هر قسمتی مسئول مشخصی تعیین شد و تازه میرفت تا سر و سامانی بگیرد که متأسفانه سکته قلبی پیش آمد و ایشان را به تهران و بیمارستان قلب آوردند. من نیز طبق وظیفهای که داشتم به بیمارستان قلب آمدم و در یکی از اتاقهای بیمارستان دفتر کار خود را تشکیل دادم و بهتنهایی بیشتر اوقات شب و روز کار میکردم و روزهای تلخی را پشت سر گذاشتم، تا اینکه بحمدالله حال ایشان رو به بهبودی گذاشت و ابتدا به ظهیرالدوله و پس از چند ماه به جماران منتقل شدند و من نیز به همراه ایشان به ظهیرالدوله و جماران منتقل شدم و دفتر کار خود را تشکیل دادم تا هنگامی که ماجرای جانگداز رحلت ایشان پیش آمد.»
یک خاطره تاریخی و پر عبرت!
همانگونه که تلویحاً اشارت رفت، آیتالله رسولی محلاتی از سیره امام خمینی خاطرات فراوان داشت که در کتاب خاطرات و نیز گفتوشنودهای تاریخی خویش بدان اشارت برده است. با این همه یکی از این خاطرات، در ذهن آن بزرگ بسا برجسته مینمود و هم از این روی در مصاحبهها و محافل مختلف، فراوان به نقل آن میپرداخت. این روایت تاریخی که حاکی از کلاننگری و توجه امام به رفتار اعضای دفتر خویش بود، به شرح ذیل است:
«پس از یک سال حبس و حصر امام و هنگامی که ایشان به قم آمدند و دفتر را تشکیل دادیم، کارهای دفتر زیاد بود و به سه دسته تقسیم میشد: نامهها و رسیدها و احکام. مکاتبات به عهده من بود و پذیرایی و دید و بازدیدها و تنظیم برنامههای ملاقات و بهاصطلاح تشریفات دریافت و پرداخت وجوه امور مالی، به عهده دو تن از دوستان دیگر بود. پس از گذشت حدود چهار ماه از کار دفتر، روزی به فکر افتادیم که شاید امام از کارهای ما دل خوشی نداشته باشند و روی بزرگواری و کرامت نفسی که دارند چیزی به ما نگویند و به روی ما نیاورند. خوب است، نزد ایشان برویم و بهاصطلاح، کار خود را عرضه کنیم تا اگر نظری دارند بفرمایند. این مطلب را با آن دو دوست دیگر در میان گذاشتم و آنها هم پذیرفتند و قرار شد در یکی از روزها که امام از درس برمیگردند، یعنی حدود ساعت ۱۰ صبح و هنگام ملاقاتها و دیدارها، هر سه نزد ایشان برویم و مطلب را عنوان و استفسار کنیم. البته دوستان زرنگی کردند و اظهار مطلب را به عهده من گذاشتند و مرا مأمور سخن گفتن در این باره کردند. من نیز یکی دو روز فکر کردم که چگونه مطلب را ادا و از کجا شروع و به کجا ختم کنم، چون سخن گفتن در برابر امام با آن سطوتی که داشتند، حتی برای ما که هر روز خدمت ایشان میرسیدیم و با ایشان گفتگو داشتیم، کار آسانی نبود. بالاخره روز موعود فرا رسید و هنگامی که ایشان از درس مراجعت کردند و به اتاق ملاقات رفتند، ما سه نفر به دربان سفارش کردیم که به کسی اجازه ملاقات ندهد تا ما خدمت ایشان برویم و بازگردیم و بدین ترتیب هر سه وارد اتاق شدیم و سلام کردیم و نشستیم. امام برخلاف انتظار مشاهده کردند به جای ملاقاتکنندههای هر روزه که در آن ساعت به دیدارشان میرفتند، ما سه نفر که کارهای مهم و کلیدی خانه به عهده ما بود، دست از کار کشیدهایم و به محضرشان رفتهایم. نگاه تعجبآمیزی به ما کردند، ولی روی همان وقار و متانت و پرحوصلگی خاصی که داشتند چیزی اظهار نکردند و جواب سلام ما را دادند و منتظر ماندند که حرف بزنیم. طبق قرار قبلی، من سخن را آغاز کردم و مطالبی را به این مضمون خدمتشان عرض کردم و گفتم: «غرض از تصدیع خاطر مبارک آن بود که قرار شد امروز خدمتتان برسیم و مطلبی را از طرف خود و دوستان حاضر خدمتتان عرض کنم و آن مطلب این بود که از روز نخست که به خانه شما آمدیم و افتخار خدمتگزاری شما را پیدا کردیم، هدفمان خدمت به نهضت مقدس و قیام اسلامی شما بود و، چون دیدیم شما پرچم این نهضت را به دوش گرفته و آماده هرگونه فداکاری در این راه شدهاید، ما هم احساس وظیفه کردیم و برای کمک به شما به اینجا آمدیم. شما با بزرگواری خاصی که داشتید پستهای مهم و کارهای حساس را به ما واگذار کردید و ما را امین کارهای خود دانستید، وگرنه ما حاضر بودیم هرکاری را که لازم بود، اگرچه جاروکشی و کفش جفت کردن باشد، انجام دهیم. اکنون چند روز است به فکر افتادهایم که شاید ما نتوانسته باشیم از نظر اخلاقی و برخورد با مردم و شیوه کار و عمل، آنگونه که شما میخواهید وظایف محوله را انجام دهیم و کار ما مورد رضایت و پسند شما نباشد، ولی شما روی آن بزرگواری و گذشتی که دارید به روی ما نمیآورید. هیچگونه رودربایستی با ما نداشته باشید و هر ایراد و اشکالی به کار ما دارید صریحاً به ما بفرمایید و مطمئن باشید که ما ناراحت نمیشویم. اگر هم تشخیص دادهاید که باید کار ما را عوض کنید و کار پایینتری را به ما بسپارید یا اصلاً ما را جواب کنید و کاری به ما ندهید، باز هم آمادهایم آن را بپذیریم و کوچکترین ناراحتی هم از این بابت نخواهیم داشت، چون هدف ما جلب رضایت شما و کمک به هدف عالی و مقدس شماست... درست یادم نیست چه جملاتی را ادا کردم و چگونه بیان داشتم. همین قدر یادم است که ایشان در تمام مدت به حسب عادت همیشگی، سرشان را پایین انداخته بودند و گوش میدادند و، چون سخنان من تمام شد و ساکت شدم، سرشان را بلند کردند و با کمال صراحت و قاطعیت فرمودند: «آقای رسولی احتیاجی به این حرفها نیست، هر زمان که من تشخیص دادم وجود شما در این خانه به ضرر اسلام است بیرونتان میکنم! بفرمایید سرکارتان! بفرمایید!...» دیگر شما حدس میزنید ما چه حالی پیدا کردیم و چگونه تحت تأثیر عظمت آن امام و رهبر بزرگوار قرار گرفتیم. جرئت ادامه گفتار را از دست دادم و با یک دنیا بهت و حیرت از اتاق خارج شدیم و به دنبال کار خود رفتیم. همان چند جمله برای تنبیه ما و حواسجمعی ما در کارها و احساس مسئولیت خطیر و بزرگ ما کافی بود.»
و کلام آخر...
زندهیاد آیتالله سیدهاشم رسولی محلاتی پس از ارتحال رهبر کبیر انقلاب، به انجام همان وظیفه در دفتر رهبر معظم انقلاب اسلامی پرداخت و تا پایان حیات بدان تداوم بخشید. شهادت رهبری درباره خلوص و خدمت آن فقید سعید که در پیام تسلیت ایشان به مناسبت درگذشت وی تبلور یافت را، ختام این گفتوشنود قرار میدهیم:
«درگذشت عالم بزرگوار جناب حجتالاسلام والمسلمین آقای حاج سیدهاشم رسولی محلاتی (رضواناللهتعالیعلیه) را به خاندان مکرّم، همسر محترم و فرزندان گرامی و دیگر بازماندگان و نیز به همه ارادتمندان ایشان تسلیت عرض میکنم. این عالم جلیل عمر بابرکت خود را در خدمت اسلام و مسلمین گذرانیدند. سالها در قم و نجف و تهران در کنار امام راحل خدمت کردند و پس از رحلت معظمله با این حقیر به همکاری اشتغال یافتند. آثار قلمی ایشان از ترجمه و تصحیح و تحقیق مورد استفاده علاقهمندان است. از خداوند متعال رحمت و مغفرت و علو درجات آن مرحوم را مسئلت میکنم.»